خواب را بر بچه ها تلخ نکن
احترام به کودکان(2)
لطفا مقاله قبل را اینجا مطالعه فرمایید.
لنگه کفش
خانم مرضیه حدیده چی: یادم می آید یکی از بچه های مرحوم اشراقی که نوه امام بود، یک روز به راهرو آمد و یک لنگه کفش برداشت و گفت می خواهد امام را بزند.
من دنبالش دویدم تا لنگه کفش را بگیرم، ولی او در را باز کرد و به داخل اتاق رفت.تا رفتم او را بگیرم، امام دست شان را بلند کردند و به من فهماندند که کاری نداشته باشم.بچه سه چهار تا با کفش به امام زد.
بعد امام او را بغل کردند و بوسیدند و گفتند: «بابا جون اگر من به شما می گویم که به این کاغذها دست نزنی، به این خاطر است که اینها مال مردم است و من باید آنها را بخوانم و جواب بدهم و اگر پاره شوند، پیش خدا مسئولم».
یعنی بدون آنکه حالت خاصی در چهره شان پیدا شود، خیلی راحت با آن بچه برخورد کردند. بالاخره بچه لنگه کفش را همان جا گذاشت و از اتاق بیرون رفت.
بریزند، بزنند
خانم زهرا مصطفوی: امام به طور کلی خیلی به بچه ها آزادی می دهند، یعنی علاوه بر شیطنت بچه ها که می گویند بگذارید بریزند، بزنند، کثیف کنند، ول کنید، بچه باید همین طور باشد؛ در بزرگی هم اصلاً اهل نصیحت نیستند که بگویند این کار را بکن و یا این کار را نکن! فقط ایشان، این طور بگویم که خودشان سرمشق عملی بچه ها در خانواده هستند.
ریش امام را چنگ می زنند
خانم زهرا مصطفوی: امام نسبت به نوه ها هم همان طور که نسبت به اولادها آزادی می دادند، هستند.یعنی الان چه فرزند من و چه پسر احمد آقا که حدود دوازده و نیم سال دارد و یا نوه های دیگر و یا حتی نتیجه، وقتی دور ایشان می آیند خیلی دوست شان دارند.
اگر مادرشان بخواهد جلوی آنها را بگیرد که امام را اذیت نکنند، امام قبول نمی کنند، چون می گویند: بچه هستند، بگذارید بازی کنند. مثلاً ریش امام را چنگ می زنند، روی زانوها از بین پاها و دور پاهای ایشان می گردند و پا روی ایشان می گذارند که مثلاً کلید برق را خاموش یا روشن کنند، ایشان اصلاً ناراحت نمی شوند؛ مگر اینکه کار داشته باشند.
امام وقتی نگاه شان به تلویزیون است، بچه هم کار خودش را می کند. بچه دارد اذیت می کند، امام تلویزیون نگاه می کنند، یا اینکه رادیو گوش می دهند، هیچ ناراحت هم نمی شوند.
آقا بلند شدند و شعار دادند
خانم فاطمه طباطبایی: یک روز که همه دور هم در اتاق جمع بودیم علی گفت: من می شوم امام، مادر هم سخنرانی کند، آقا هم بشوند مردم.علی از من خواست که سخنرانی کنم.من کمی صبحت کردم و بعد به آقا اشاره کرد که شعار بده.آقا هم همان طور که نشسته بودند، شعار دادند.
علی گفت: نه، نه، باید بلند بشی. مردم که نشسته شعار نمی دهند.بعد آقا بلند شدند و شعار دادند.
شما بشوید علی کوچولو
خانم فاطمه طباطبایی: امام به کودکان علاقه زیادی داشتند.ایشان همیشه نصیحت می کردند که تا پیش از مکلف شدن، بچه ها را راحت بگذاریم تا آزادانه بازی کنند. موانع را از سر راه آنها برداریم و کمتر به آنها امر و نهی کنیم. بیشتر خاطره های من از امام، خاطرات برخورد ایشان با علی، پسر پنج ساله ام است.
علی علاقه بسیار زیادی به آقا داشت.امام هم او را دوست داشتند.
همیشه می گفتند: «من خودم بچه داشته ام، اما علی چیزی دیگری است».
علی عشقش آقا بود.هر روز به اتاق ایشان می رفت.دوست داشت با عینک و ساعت آقا بازی کند. یک روز که ساعت و عینک آقا را برداشته بود، به علی گفتند: «علی جان! عینک چشم هایت را اذیت می کند.زنجیر ساعت هم خدای ناکرده ممکن است به صورتت بخورد. صورتت مثل گُل است. ممکن است اتفاقی برایت بیفتد».
علی عینک و ساعت را به امام داد و گفت: خوب بیایید یک بازی دیگر بکنیم.من می شوم آقا، شما بشوید علی کوچولو.
فرمودند: «باشد.» علی گفت: خوب بچه که جای آقا نمی نشیند.امام کمی خودشان را کنار کشیدند.
علی کنار امام نشست و گفت: بچه که نباید دست به عینک و ساعت برند.آقا خندیدند و عینک و ساعت را به علی دادند و گفتند: «بگیر تو بُردی.» و لبخند بر لبان مان نشست.
چرا بچه ها را نیاوردی؟
خانم فرشته اعرابی: آقا محبت و مهربانی خاصی نسبت به بچه ها داشتند و هرگاه خدمت شان می رسیدیم، اول بچه ها را می پرسیدند و سؤال می فرمودند: «چرا بچه ها را نیاوردی؟» و اگر می گفتم: برای اینکه شما را اذیت می کنند، می فرمودند: «اینکه تو آنها را نیاوردی، من اذیت می شوم». بچه ها هم در خدمت ایشان که بودند، آزادی کامل داشتند که هر کاری می خواهند انجام دهند. فقط امام توصیه می فرمودند که آنچه خطر دارد، از دسترس بچه دور نگه دارید.
صبح می برمت حسینیه
خانم فاطمه طباطبایی: علی خیلی دوست داشت وقتی مردم می آمدند حسینیه، او هم برود. بار اول که رفته بود، گمان کرده بود مردم به خاطر او آمده اند. وقتی به خانه برگشت به من گفت: من که رفتم حسینیه مردم شعار می دادند.تازه آقا هم با من آمده بود.
آقا وقتی که علاقه علی را به حسینیه می دیدند، شب ها به علی می گفتند: «علی، بخواب، صبح می برمت حسینیه.» و علی آن قدر از این وعده امام خوشحال می شد که گاهی نیمه های شب بیدار می شد و می پرسید: آقا پا نشدند؟ پس چرا صبح نمی شود؟
اگر بچه ها را نیاورید اذیت می شوم
خانم نعیمه اشراقی: امام در خانه خیلی به بچه ها اظهار علاقه می کردند.گاهی اوقات که به زیارت ایشان می رفتم و پسرم را همراه خودم نمی بردم، ایشان می گفتند: «چرا حسین را نیاوردی؟» می گفتم: آقا چون پسرم خیلی شیطان است، می ترسم اذیت کند.
ولی امام می گفتند: «حسین بدی می کند؟ خُب بچه ها باید بدی بکنند، تازه اینها که بدی نیست.شماها اشتباه می کنید که می گویید بچه ها بدی می کنند.» وقتی می گفتم: آخر شما اذیت می شوید.می گفتند: «من از اینکه شماها بیایید، ولی بچه ها را نیاورید اذیت می شوم».
خواب را بر بچه ها تلخ نکن
خانم زهرا مصطفوی: امام اصلاً برنامه شان بر بیدار کردن صبح نبود، یعنی ما اگر خدمت ایشان بخوابیم، چه نماز شب و چه نماز صبح را چنان آرام می خوانند که ما اصلاً بیدار نشویم.هیچ وقت امام برای نماز کسی را بیدار نمی کنند، مگر کسی بسپارد.ما مکرر می سپردیم به ایشان که ما را بیدار کنید و ما را بیدار می کردند.
چون خانواده شوهر من برنامه شان این بود که صبح بچه ها را بیدار کنند؛ به همین جهت همسرم از وقتی دختر من مکلّف شد، صبح ها بیدارش می کرد.من عادت نداشتم به این کار و معتقد بودم که این کار درست نیست. اما ایشان معتقد بود که بچه باید عادت کند به بیدار شدن برای نماز صبح.
تا زمانی که برنامه بر این شد که برویم نجف ـ آن موقع امام در نجف بودند ـ . ما وقتی رفتیم نجف، به ایشان گفتم: بروجردی لیلا را بیدار می کند.
امام فرمودند: «از قول من به ایشان بگو خواب را بر بچه تلخ نکن.» این کلام تأثیر عمیقی بر روح من و دخترم به جای گذاشت، به حدی که بعد از آن دخترم سفارش می کرد که برای ادای نماز صبح، به موقع بیدارش کنم.
اگر بیدار نشدید
خانم فریده مصطفوی: امام صبح ها کسی را برای نماز از خواب بیدار نمی کردند و می گفتند: «خودتان اگر بیدار می شوید، بلند شوید نماز بخوانید، اگر بیدار نشدید، مقید باشید که ظهر قبل از نماز ظهر و عصر، نماز صبح تان را قضا کنید».
زمستان هم که بلند می شدیم، می رفتیم سر حوض وضو بگیریم، اگر مثلاً کمی آب گرم داشتند، می گفتند: «بیایید با این آب گرم وضو بگیرید.» و اگر نبود که هیچ. در مورد نماز با ما هیچ سخت گیری نکردند.
منبع : پایگاه حوزه نت
تهیه و تنظیم : محمد حسین امین - گروه حوزه علمیه تبیان