امام از فرودگاه تا بهشت زهرا
کمیتهی استقبال از امام اعلام کرده بود که بعد از بیانات امام در سالن فرودگاه،استقبالکنندگان به امام معرفی خواهند شد و سپس گزارش کمیتهی نفت و کمیتهیاعتصابات نیز به محضر امام ارائه خواهد شد، ولی هجوم مردم به سالن فرودگاه وانتظار مردم در بیرون از فرودگاه، در عمل این برنامهها را به هم ریخت و کمیتهی استقبالاز امام مجبور شد ایشان را هرچه زودتر به بیرون از فرودگاه منتقل کند.

کمیتهی استقبالاز امام از بدو تشکیل، تمام موارد را برنامهریزی کرده بود و ماشین ویژهای را برای اینامر تدارک دیده بود. طبق تصمیم آنان، محسن رفیقدوست که تازه از زندان آزاد شده بودو از اعضای هیأتهای مؤتلفهی اسلامی بود، رانندگی ماشین حامل امام را برعهدهگرفت. وی در این زمینه میگوید:
«وقتی که قرار بود در پنجم بهمنماه، حضرت امام به ایران تشریف بیاورند، ماهمراه با شهیدان بزرگوار بهشتی، مطهری و مفتح جلسهای داشتیم. شهید مفتحفرمودند که چه کسی قرار است رانندگی ماشین حامل امام را بر عهده بگیرد. منگفتم فعلاً کسی را نامزد نکردهایم. ایشان فرمودند: «چه کسی بهتر از خود شما».شهید بهشتی نیز بلافاصله فرمودند: «این مسئولیت را خودت قبول کن، بههیچکس هم چیزی نگو و بحث دیگری هم نشود.»
محسن رفیقدوست نیز ماشین بلیزری را که به فردی به نام حاجعلی مجمعالصنایع ـاز بازاریان تهران ـ تعلق داشت بهعنوان ماشین حامل امام از فرودگاه تا بهشتزهراانتخاب کرد. برای امنیت بیشتر، مقرر شد تا این ماشین ضدگلوله شود تا احیاناً اگرخطری متوجه امام شود، کارگر نباشد. به علت این امر، محسن رفیقدوست به ضدگلولهکردن ماشین پرداخت. وی در این زمینه میگوید:
«به کارخانهی شیشهسازی مییرال فشار آوردیم تا شیشههای عقب و دوطرف اینماشین را ضدگلوله کند. بدنهی ماشین را هم بهخصوص، قسمتی که قرار بود امامبنشینند، فولاد کار گذاشتیم و در هر صورت ماشین را ضدگلوله کردیم.»
این در حالی است که اکبر براتی ـ از اعضای کمیتهی استقبال ـ ضدگلوله شدن ماشینرا رد میکند و میگوید به خاطر اعتصابات، آقای رفیقدوست نتوانست ماشین راضدگلوله کند. به خاطر این مقرر شد شیشهای صاف پشت ماشین قرار گیرد و از جلو همزرهی شود. هاشم صباغیان هم بر این اعتقاد است، ولی شهید فضلالله محلاتی ـاز دیگر اعضای کمیتهی استقبال از امام ـ میگوید که آقای رفیقدوست توانست ماشینحامل امام را ضدگلوله کرده و خیال اعضای کمیتهی استقبال را از این جهت راحتکند. محسن رفیقدوست این ماشین را برای انتقال امام به فرودگاه آورده بود، این درحالی بود که ماشین دیگری نیز از طرف فرودگاه و نیز برخی از یاران امام برای اینکارتدارک دیده شده بود و آنان یک ماشین بنز نیرویهوایی برای اینکار آماده کردهبودند.گویا حاجاحمدآقا و اطرافیان امام در پاریس از این امر آگاه نبودند، بنابراین بعد از پایانمراسم در سالن فرودگاه، وقتی امام به علت ازدحام جمعیت در سالن، به روی باند رفت،سوار ماشین بنز شد. هاشم صباغیان ـ از اعضای کمیتهی استقبال ـ در این زمینه میگوید:
«وقتی به روی باند برگشتیم، دیدیم امام داخل بلیزر نیست. جلوتر یک ماشینبنز توقف کرده بود. امام درون آن ماشین بودند. در آن حین، آقای خلخالی رادیدم که خیال داشت ماشین را به حرکت درآورد. چگونه توانسته بود به باندبیاید معلوم نبود. ناگهان همهچیز به هم خورد. به سرعت آقای خلخالی را هلدادم و در ماشین بلیزر را باز کردم و به ایشان گفتم: «ماشین شما این است.امام نیزهشیاری به خرج دادند و پیاده شدند و سوار بلیزر آقای رفیقدوست شدند.»
به این ترتیب، امام طبق برنامهی کمیتهی استقبال سوار ماشین بلیزر شد. کمیتهیاستقبال از امام، از پیش مقرر کرده بود تا آقایان شهید مطهری و مهندس هاشم صباغیانبرای هماهنگی بیشتر مراسم استقبال، در بلیزر رفیقدوست باشند. بنابراین صباغیان درپشت بلیزر نشست، ولی حضرت امام که در این زمینه محذوریتی داشتند ونمیخواستند کسی بهجز خودشان، حاجاحمد آقا و رانندهشان ـ محسن رفیقدوست ـ درآن ماشین باشند از آقای صباغیان خواستند از ماشین پیاده شود. محسن رفیقدوست دراین زمینه میگوید:
«وقتی امام خواستند سوار شوند، گفتم آقا، عقب بنشینید، ولی امام فرمودند:«من میخواهم جلو بنشینم.» در پشت ماشین، آقای صباغیان نشسته بود. امامرو به من کرده و فرمودند: «بهجز احمد آقا و من کسی دیگری در این ماشیننباشد.» آقای صباغیان گفتند: «قرار است طبق برنامه ما هم باشیم»، ولی امامفرمودند: «من محذوریت دارم، بنابراین آقای صباغیان پیاده شدند.»
پس از آن حضرت امام در صندلی جلوی ماشین و حاج سیداحمد آقا صندلی عقبآن قرار گرفت و ماشین به رانندگی محسن رفیقدوست به سوی بهشتزهرا به راه افتاد.اعضای تیمهای حفاظت کمیتهی استقبال نیز به سرپرستی شهید «محمد بروجردی» درمسیرها استقرار پیدا کردند و کنترل مسیرها را بر عهده داشتند. در بیرون از فرودگاه تابهشتزهرا، جمعیت موج میزد. آنان در حالیکه از صبح ساعت پنج، در مسیرها تجمعکرده بودند، منتظر ورود امام بودند و پیشبینی میشد به محض رؤیت امام به سویماشین ایشان هجوم آورند. برای این منظور چند ماشین دیگر پشت سر امام در حرکتبودند که روحانیون و نیز اعضای کمیتهی استقبال در آن استقرار پیدا کرده بودند تا درصورت بروز هرگونه مشکلی به سرعت وارد عمل شوند؛ ولی ازدحام جمعیت درمسیرها به حدی بود که در عمل هرگونه کنترلی را از اعضای کمیتهی استقبال بر جمعیتو نیز مسیر حرکت امام سلب میکرد.
پس از آن حضرت امام در صندلی جلوی ماشین و حاج سیداحمد آقا صندلی عقبآن قرار گرفت و ماشین به رانندگی محسن رفیقدوست به سوی بهشتزهرا به راه افتاد
ماشین حامل امام به محض اینکه از فرودگاه خارجشد، انبوهی از مردم دور تا دور ماشین را گرفتند. آنان در حالیکه با دیدن امام هیجانزدهشده بودند و شعارهایی در خوشامدگویی امام سر میدادند، به مأموران حفاظتیاعتنایی نمیکردند و اخطارهای آنان نیز کارگر نمیشد. از قبل پیشبینی میشد که کارحفاظت مشکل باشد، ولی تصور نمیشد که این کار یکسره از عهدهی تیم حفاظتخارج شود، بنابراین اعضای تیم حفاظت درصدد اعمال کمترین کنترل بر جمعیت ومسیر بودند، ولی به محض اینکه امام از فرودگاه خارج شدند، در عمل، کارها از دستتیم حفاظت خارج شد. آنان موتورهایی را تدارک دیده بودند تا در طول مسیر حرکتامام از نزدیک شدن افراد به ماشین حامل امام جلوگیری کنند. این موتورها در ازدحام وهجوم جمعیت بیشتر گم شدند و نتوانستند کارایی مناسبی داشته باشند و این مردمبودند که هدایت مسیرها را بر عهده داشتند. اکبر براتی ـ از اعضای تیم حفاظت که پشتسر امام در حرکت بودند ـ در این زمینه میگوید:
«بلیزر وارد خیابان شد. انبوه جمعیت دورتادور ماشین را گرفتند. فقط میدانمیک لحظه بلیزر از زمین بلند شد. باور کردنی نبود. به خود گفتم: «خدایا به فریادبرس». دیگر حرکت ماشینها در اختیار خودمان نبود. این مردم بودند که آن راجلو بردند. به دوستانی که همراه من بودند گفتم: «بچهها اسکورتبیاسکورت». در این جمعیت اسکورت معنی نمیدهد».
وی نمونهای از واکنشهای مردم در زمینهی برخورد با امام و بیاعتنایی بهتوصیههای کمیتهی استقبال را اینگونه بیان میکند:
«یکی از افراد رفته بود روی ماشین ما. از او خواهش کردیم از ماشین فاصلهبگیرد یا لااقل از روی ماشین پایین بیاید. او در جواب گفت: «این ماشیناسکورت امام است. پس به ماشین امام خواهد رسید. من هم از این جدانمیشوم. میخواهی مرا با اسلحه بکش، هر کاری میخواهی بکن. من از اینماشین جدا نمیشوم.» عصبانی شدم و گفتم: «یک وقت با مغز میخوری رویزمین و کار دست ما میدهی.» با خونسردی گفت: «جان خودمه، دوست دارمفدای امام بشه، یا میمیرم یا امام را میبینم. باید امروز امام را ببینم.»

و از اینگونه مشتاقان بسیار بودند که هرگونه اختیار عملی را از اعضای کمیتهیاستقبال بهویژه، تیم حفاظت سلب میکردند. محسن رفیقدوست ـ رانندهی ماشینحامل امام دربارهی طی مسیر از فرودگاه تا بهشتزهرا میگوید:
«بعد از آنکه ماشین، از فرودگاه به سمت بهشتزهرا به راه افتاد، ماشین بلیزر دروسط ماشینهای اسکورت قرار گرفته بودند و به این شکل حرکت میکردیم تاوقتی به در فرودگاه رسیدیم. این گروه (اسکورت) کارشان طبق برنامه بود، ولیوقتی به خارج از فرودگاه رسیدیم، همه چیز به هم خورد. مردم، ماشین حاملامام را احاطه کرده بودند و میان ماشینهای اسکورت و ماشین ما فاصله افتادهبود. به اینترتیب دیگر اگر اسکورت هم بودند، فایدهای نداشت. اولین جایی کهماشین توقف کرد، میدان فرودگاه بود. در اثر ازدحام جمعیت، مجبور شدمماشین را متوقف کنم؛ بنابراین فهمیدم که اگر لحظهای در حرکت تردید کنم،اصلاً نمیتوانم امام را به بهشتزهرا برسانم، چون هر آن ازدحام جمعیت بیشترمیشد و اگر توقف میکردم، بر این ازدحام افزوده میشد. بنابراین تصمیم گرفتمبه هیچوجه توقف نکنم و هرگونه توقف اجباری را بشکنم و به راه خودم ادامهدهم.»
ازدحام جمعیت در مسیرهای ورود امام آنقدر زیاد بود که ماشین حامل امام مجبوربود تغییر مسیر دهد. از جملهی این مسیرها میدان انقلاب بود که با توجه به اینکه از قبلاعلام شده بود امام در دانشگاه تهران حضور مییابد و پایان تحصن روحانیون را اعلامخواهند کرد، بنابراین جمعیت زیادی به امید دیدار امام در دانشگاه در میدان انقلابتجمع کرده بودند. این ازدحام باعث شد تا ماشین حامل امام، مدت زیادی در میدانانقلاب متوقف و در نهایت، مجبور به تغییر مسیر شود. محسن رفیقدوست در این زمینهمیگوید:
«در جلوی دانشگاه تهران تراکم جمعیت به حدی بود که اصلاً ماشین روی دستمردم بود و در اثر فشار مردم به چپ و راست میرفت. همین که یک لحظهاحساس کردم ماشین از دست مردم رها شد، پدال گاز را گرفتم و حرکت کردم بهسمت خیابان امیریه.»
این تغییر مسیر باعث شد تا ماشینهای اسکورت کمیتهی استقبال که با فاصلهیزیادی حرکت میکردند و از ماشین امام دور افتاده بودند، بلیزر را گم کنند. اکبر براتی کهدر یکی از ماشینهای اسکورت امام بود، میگوید:
«از میدان انقلاب تا ورود ماشین به بهشتزهرا، ما هیچ اطلاعی از ماشین بلیزر،حامل امام، نداشتیم.»
به اینترتیب ماشین حامل امام، از طریق خیابان امیریه وارد خیابان ولیعصر شد وسپس از میدان راهآهن به خیابان شهید رجایی فعلی رسید و از این طریق راهیبهشتزهرا شد. در طول تمام این مسیرها، مردم زیادی ازدحام کرده بودند و به محضاینکه امام را میدیدند، دنبال ماشین میدویدند. برخی از آنها روی ماشین حامل امامسوار میشدند و برخی دیگر در حالیکه دستگیرهی ماشین را محکم میگرفتند، به ابرازاحساسات میپرداختند. محسن رفیقدوست در این مورد میگوید:
«یکی از نکات جالب مسیر این بود که عدهای به اصطلاح، مسابقهی دوی ماراتنگذاشته بودند و من هر لحظه آنها را کنار ماشین میدیدم. در میدان منیریه یکی ازبچههای آن منطقه دستگیرهی ماشین را گرفته بود و مرتب قربان صدقهی اماممیرفت و به شاه و کس و کارش فحشهای رکیکی میداد. من مدام نهیاشمیکردم... تا اینکه یکباره ترمز کردم و دستگیرهی ماشین از دست او رها شد.»
مردم منطقههای مسیرهای عبور امام، علاوه بر استقبال بینظیر از ایشان، به تزئینخیابانها و مسیرها نیز پرداخته بودند. آنان با درست کردن طاِنصرتها و آویزان کردنگلها و آبپاشی کردن خیابانها و کوچهها در تکاپو بودند تامراسم استقبال از امام بهبهترین نحو انجام پذیرد. علیاکبر ناطقنوری ـ از اعضای کمیتهی استقبال از امام ـ در اینزمینه میگوید:
«به خیابان ولیعصر که آمدیم، مردم تمام خیابان را آب و جارو کرده، گل چیدهبودند. اطراف میدان راهآهن را نیز مردم خیلی زیبا تزئین کرده بودند.»

هر لحظه که ماشین حامل امام به بهشتزهرا نزدیکتر میشد، بر ازدحام جمعیتافزوده میشد. آنان در حالیکه از دیدن امام به شدت هیجان زده شده بودند، به سویماشین هجوم میآوردند و به ابراز احساسات میپرداختند. خود امام نیز به ابرازاحساسات آنان پاسخ میگفت و در حالیکه لبخند میزدند، به مردم دست تکان میدادندو این کار، هیجان مردم را دوچندان میکرد. امام در میان این استقبال بینظیر واردبهشتزهرا شد. محسن رفیقدوست ـ رانندهی ماشین حامل امام ـ در زمینهی ورودماشین حامل امام به بهشتزهرا میگوید:
«پس از طی مسیر سی وچهار کیلومتری که بالغ بر شش تا هشت میلیون نفر درطول مسیر و نیز فرودگاه و بهشتزهرا اجتماع کرده بودند، وارد بهشتزهراشدیم. در آنجا ازدحام جمعیت به مراتب بیشتر بود و خود مردم بودند که ماشینرا حرکت میدادند. فرمان ماشین هم گاهی از دستم خارج میشد. لحظه به لحظهبر تراکم جمعیت افزوده میشد، تا اینکه به نقطهی آخری رسیدیم که امام قراربود پیاده شوند. همانجا هم ماشین خاموش شد و هرگز روشن نشد، از قرارمعلوم قرار بود بچهها هلیکوپتر بیاورند و امام را با آن، به قطعهی هفدهبهشتزهرا ببرند. من از این مسئله خبر نداشتم. من و حاج سیداحمدآقا نشستهبودیم که امام خواستند در ماشین را باز کنند. من قبل از آنکه به فرودگاه بیایم،میلهای را کار گذاشته بودم که اگر دستگیره هم باز میشد، در ماشین باز نمیشد وبرای باز شدن در باید آن اهرم را فشار میدادی. وقتی امام دستگیره را باز کردند،دیدند که در باز نشد. فرمودند که در را باز کنم. مردم، اطراف ماشین تجمع کردهبودند و ممکن بود اگر امام پیاده شوند، جان ایشان به خطر بیفتد؛ بنابراین دربرزخ عجیبی گیر کرده بودم. از یک طرف امام مدام با دستگیرهی ماشین ورمیرفتند و اصرار میکردند که در را باز کنم و از طرف دیگر بیرون را میدیدم کهمملو از جمعیت مشتاِ امام بودند. جرأت سرپیچی از دستور امام را هم نداشتم.همانجا متوسل به حضرت زهرا(س) شدم که نجاتم دهد. یکباره آقای علیاکبرناطقنوری را دیدم که بدون عبا و عمامه روی دست مردم به طرف ماشینمیآید. من در طرف خودم را باز کردم و به وی گفتم: «به ایشان (امام) بگوییدبیرون نروند». آقای ناطقنوری رفت و با امام سلام و علیکی کرد و گفت که چندلحظه منتظر بمانید تا هلیکوپتر بیاید.»
هلیکوپتر که قرار بود امام را بهقطعهی هفده بهشتزهرا ببرد، در صد متری ماشین قرار گرفته بود و امام باید به آنهلیکوپتر منتقل میشد
امام مدام اصرار میکردند که در را باز کنید و تأکید میکردند که مردم را بیشتر از ایندر انتظار نگذارید. آقای ناطقنوری در این زمینه میگوید:
«ماشین امام را در میان تپهای از مردم دیدم و امام هم داخل ماشین آقایرفیقدوست، به مردم دست تکان میدادند و به ابراز احساسات آنان پاسخمیدادند. در نتیجهی آن، مردم تحریک میشدند. من شناکنان روی دستهایمردم به طرف ماشین امام رفتم. آقای رفیقدوست به محض آنکه مرا دید آشناییداد و من روی کاپوت ماشین نشستم. در حالی که کاپوت ماشین، سوراخسوراخشده بود... در این لحظه بود که هلیکوپتر رسید.»
چنانچه گفته شد، ماشین حامل امام در ورودی بهشتزهرا خاموش شد و دیگرروشن نشد. در اثر فشارهای مردم و با توجه به اینکه در طول مسیر سی و چهارکیلومتری از فرودگاه تا بهشتزهرا همواره چند نفر روی کاپوت و حتی پشت ماشینسوار میشدند، در نتیجه موتور آن هم سوخته بود. هلیکوپتر که قرار بود امام را بهقطعهی هفده بهشتزهرا ببرد، در صد متری ماشین قرار گرفته بود و امام باید به آنهلیکوپتر منتقل میشد. مردم مرتب فشار میآوردند و امکان پیاده شدن امام نیز نبود وماشین نیز در اثر فشارهای مردم به طور مرتب جابهجا میشد. در این بین بهترین راهکارانتقال خود ماشین به نزدیکی هلیکوپتر بود، بنابراین چند تن از جوانان یاعلیگویان،ماشین را بلند کردند و در حالی که امام نیز داخل ماشین بود، تا نزدیکی هلیکوپتر بردند.عدهای از اعضای تیم حفاظت بهشتزهرا نیز اطراف ماشین و سپس امام حلقه زدند تا ازهجوم مردم به سمت امام جلوگیری کنند. علیاکبر ناطقنوری در این زمینه میگوید:

«به هر نحو ماشین امام در کنار هلیکوپتر، در سمت رانندهی بغل هلیکوپتر قرارگرفت. آقای رفیقدوست در را که باز کرد، در اثر ضربهای که خورد بیهوش شد...امام هم طرف شاگرد نشسته بود و نمیشد پیاده شوند. داخل هلیکوپتر پریدم ودست امام را گرفتم و امام را به داخل هلیکوپتر کشیدم و گفتم: «ببخشید آقا،دیگر چارهای نیست.» احمدآقا هم پرید داخل هلیکوپتر. از خصوصیات ایشاناین بود که در هیچ شرایطی امام را تنها نمیگذاشت. آقای محمدرضا طالقانی ـکشتیگیر معروف که همراه ما بود ـ نیز سوار شد. جمعیت هم ریختند که سوارشوند که نگذاشتیم. خلبان که سرگرد سیدین ـ از نیرویهوایی ـ بود خواستبپرد، اما مردم به آن آویزان شده بودند. وضعیت خیلی خطرناک بود. خلبان گفت:«ممکن است هلیکوپتر منفجر شود، نمیتوانم بپرم». اما مگر میشود بگوییمردم آویزان نشوید. گفتم: «آقا ببین هر کاری که خودت میخواهی بکن، ما کهبلد نیستیم. خلاصه با هزار زحمت هلیکوپتر پرید».
فرود هلیکوپتر، مشکلتر از پرواز آن بود. تمام اطراف قطعهی شهدای هفده شهریورکه امام قرار بود آنجا سخنرانی کنند، مملو از مشتاقانی بود که برای شنیدن بیانات امامگرد آمده بودند. هیچ جای خلوتی نبود که هلیکوپتر فرود بیاید. علیاکبر ناطقنوری دراینباره میگوید:
«بعد از اینکه آمدیم روی آسمان، نمیدانستیم چه کار کنیم و برنامهای همنداشتیم. خلبان یک دور بالای قطعهی هفده ـ جایگاه سخنرانی زد و گفت:«خیلی شلوغ است، نمیشود بنشینیم، میشود به مدرسهی رفاه برویم». گفتم:«آقا امام اصلاً از فرانسه به خاطر شهدای هفده شهریور اینجا را انتخاب کرده حالاتو میگویی نمیتوانم بنشینم، برویم رفاه! چارهای دیگر نیست باید بنشینی.»هلیکوپتر چند بار دور زد و مردم هم نگاه میکردند و نمیدانستند که داخلهلیکوپتر چه کسی است. سرانجام هلیکوپتر در محوطهای باز نشست. به امامعرض کردم «شما پیاده نشوید.» خودم پیاده شدم، در حالی که نه عبا داشتم و نهعمامه. نیروهای انتظامات ریختند و گفتند آقای ناطق، جریان چیست. گفتم:«یک جو غیرت میخواهم. غیرت به خرج بدهید دستهایتان را به هم بدهید تابه شما بگویم که جریان چیست. در همین لحظه در هلیکوپتر باز شد. یک دفعهمردم امام را دیدند و ریختند که شلوغ کنند. لذا از مسیری که تعیین شده بود امامرا ببرند، نبردیم. از زیر یک داربستی رفتیم و به جایی رسیدیم که باید خممیشدیم، لذا به امام گفتم: «آقا خم شوید. باید از زیر برویم، چارهای نداریم. بهاین ترتیب، امام در جایگاه سخنرانی که تعبیه شده بود، قرار گرفتند.»
منبع:مرکز اسناد انقلاب اسلامی