خاطرات دوران انقلاب
اطمینان خاطر در اوج خطر
مرحوم آقای شهاب الدین اشراقی - داماد امام - می گفتند: شب 22 بهمن در خدمت امام در مدرسه رفاه بودیم پیشنهاد کردند به علت عدم امنیت، محل استراحت امام را عوض کنند . من گفتم بیخود مطرح نکنید که امام قبول نخواهد کرد . گفتند پس خانواده امام را به جای دیگر منتقل کنیم . این پیشنهاد را در خدمت امام مطرح کردند، فرمودند نه همین جا جای امنی است . آقای اشراقی اضافه کردند، همه استراحت کردند، من در اتاق مجاور اتاق امام خوابیده بودم اما خوابم نمی برد و قرار نداشتم . درب اتاق امام را باز کردم، امام بیدار شد . به امام عرض کردم: شاید جنگ نزدیک شده باشد و من آرامش ندارم! امام نگاهی به بیرون انداخت و فرمود: برو بخواب! این جمله آنقدر در من تاثیر کرد که گویا من قرص خوابی خوردم و خوابم برد . (به نقل از: آقای میرزا علی احمد میانجی )
قاطعیت در همه چیز
آیت الله شهید سید محمدرضا سعیدی، علیه ال رحمه، نقل کرده اند خدمت امام عرض کردم: شما را تنها می گذارند! امام فرمودند: اگر جن و انس یک طرف باشند و من یک طرف، حرف همین است که می گویم .
بگذارید این خطر تنها برای من باشد
یکی از زیباترین خاطره های ما مربوط به روزی است که قرار بود فردای آن به تهران حرکت کنیم . امام در آن روز فرمودند همه افرادی که در اقامتگاه بودند، شب به محل سکونت ایشان بیایند . حدود بیست نفری بودیم که بعد از نماز جمعه خدمت امام رفتیم . ایشان نصیحتی و دعایی کردند . بعد اظهار قدردانی فرمودند . که ما شرمنده شدیم از اینکه خدمتی در خور نکرده و کاری انجام نداده ایم . سپس فرمودند: شما با این هواپیما همراه من نباشید . چون احساس خطر هست و شما بگذارید این خطر تنها برای من باشد . در آن لحظه ها ما به یاد آن وداع شب عاشورای امام حسین (ع) افتادیم، ولی بلافاصله باید اضافه کنم که این یک مقایسه یکطرفه بود، چون از یک سو امام امت مقابل ما قرار داشتند و در اعماق ذهنمان امام حسین (ع) و ما اصلا ناچیزتر از آن بودیم که با یاران امام حسین (ع) سنجیده شویم و امام خمینی هم همان راه حسین (ع) و قیام و انقلاب حسینی را در پیش داشتند . امام با کلامی حسینی آن جملات را فرموده بودند و در حالتی شورانگیز همه شروع کردند به گریه و گفتند: جان ناقابل ما فدای راه اسلام و انقلاب، اجازه دهید در خدمت شما باشیم .
در آن میان یک کارگر، یک راننده بود اهل گرمسار که از دست ساواک و ظلم رژیم فراری شده و به پاریس آمده بود خدمت امام . این مرد چنان بشدت می گریست و تقاضای همراه شدن با امام را داشت که به حالت بیهوشی افتاد .
این اخطاریه را نزد امام بردیم. اتاق کوچکی تقریبا به مساحت 12 متر مربع با دو در روبروی هم با تشکچه ای دست دوز در گوشه اتاق مقر امام بود. امام وارد شدند، سلام کردیم. به ما تعارف کردند که بنشینیم; بلافاصله نامه را تقدیم کردیم، ایشان در چند جمله کوتاه خیال ما را راحت کردند: "این رژیم به اندازه سررسید مهلت این اخطاریه دوام نمی آورد که بخواهد شما را به ایران برگرداند. " و واقعا چنین شد، رژیم شاه بعد از حدود 13 روز سقوط کرد.
امام مهربان و عزیز متاثر شده و اجازه دادند که همراه ایشان باشیم . ما جرئت بیشتری پیدا کردیم و از امام اجازه گرفتیم که با هر یک از برادران عکسی گرفته شود . باز امام با لبخند مهرآمیز و پرعطوفت یک مقداری عبایشان را جمع کردند و فرمودند: "بسم الله" (خانم دباغ)
امام شاه حسین را نمی پذیرند
شنیدیم ملک حسین پادشاه اردن بطور غیر رسمی وارد فرودگاه پاریس شده و تقاضای ملاقات حضوری با امام را نمود. ما منتظر نظر امام بودیم. مرحوم حاج احمد خمینی از نزد امام برگشت و اعلام کرد (امام شاه حسین را نمی پذیرند) ملک حسین در کمال حقارت به اردن برگشت.
رژیم شاه و مهلت احضاریه
نامه ای توسط ساواک به دفتر انرژی اتمی در ارلانگن آلمان وارد شده بود و از آنها خواسته بودند که پنج نفر از بورسیه هایی که برنامه های تظاهرات و اعتصابها را ترتیب داده اند ظرف مدت 15 روز به ایران برگردانده شوند.
این اخطاریه را نزد امام بردیم. اتاق کوچکی تقریبا به مساحت 12 متر مربع با دو در روبروی هم با تشکچه ای دست دوز در گوشه اتاق مقر امام بود. امام وارد شدند، سلام کردیم. به ما تعارف کردند که بنشینیم; بلافاصله نامه را تقدیم کردیم، ایشان در چند جمله کوتاه خیال ما را راحت کردند:
"این رژیم به اندازه سررسید مهلت این اخطاریه دوام نمی آورد که بخواهد شما را به ایران برگرداند. "
و واقعا چنین شد، رژیم شاه بعد از حدود 13 روز سقوط کرد.
نماز جماعت و خطر سوء قصد
در اواخر اقامت امام در نوفل لوشاتو مصادف بود با دی و بهمن ماه که پاریس هم به اوج سرمای خود می رسید بعلاوه اینکه برف و باران هم پیوسته می بارید. به همین دلیل برای اقامه نماز چادری برپا شده بود.
در ایران به پیشنهاد رحیمی فرمانده هوانیروز تصمیم به ترور امام گرفته بودند. این خبر بلافاصله به نوفل لوشاتو رسید. روز عجیبی بود بیشتر شبکه های خبری جهان در آنجا جمع شده بودند. نیروهای پلیس فرانسه نیز به خاطر حفظ پرستیژ سیاسی خود با تجمع در اقامتگاه می خواستند جلوی سوء قصد احتمالی را بگیرند، لذا برای امام پیغام فرستادند که امروز برای نماز جماعت و سخنرانی از خانه بیرون نیایند. اما امام اعلام کردند امروز با روزهای دیگر فرقی ندارد و من نماز را میان مردم به جماعت برگزار خواهم کرد.
ملاقات کنندگان فاصله خانه تا مصلا را با دست به هم دادن راهرویی ساختند تا امکان سوء قصد به حداقل برسد. امام از خانه بیرون آمد به اتفاق حاج احمد آقا در کمال خونسردی فاصله را پیمودند تا به چادر نماز رسیدند، وقتی امام برای اقامه نماز برخواست، تعدادی از نیروهای پلیس با لباس شخصی که وارد چادر شدند - جالب است که در میان آنها یک پلیس زن وجود داشت که با روسری وارد اقامتگاه شده بود - امام به آنها اشاره کردند که از چادر بیرون بروند تا نماز اقامه شود. اصرار پلیس ها برای ماندن و حفاظت از جان امام به جایی نرسید و آنها از چادر بیرون رفتند.
خونسردی و مقاوم بودن امام حتی در برابر خطر سوء قصد که ناشی از اعتقادات و ایمان قوی او بود، امید پیروزی انقلاب را در دل همگان افزایش داد و نیز ایمان و اعتقادات مذهبی گروه زیادی را فزونی بخشید.
اهالی نوفل لوشاتو
مدت اقامت امام در نوفل لوشاتو مصادف بود با سالروز میلاد حضرت مسیح و عید کریسمس به همین دلیل امام هدایای کوچکی را بسته بندی کرده و دستور دادند به در منازل اهالی نوفل لوشاتو ببرند. این عمل تاثیر بسیار عجیبی روی اهالی گذاشت، اولا دانستند که اسلام برای ادیان الهی احترام قائل است و تبلیغات امپریالیزم بعد از انقلاب مبنی بر اینکه اقلیت های مذهبی در ایران مورد اذیت و آزار قرارمی گیرند، قبلا توسط امام خنثی شده بود.
روزی با تعدادی از دوستان که بعضی با همسرانشان بودند به خدمت امام رفتیم. منظره جالبی دیدیم و آن اینکه امام مشغول جاروکردن اتاق خود بودند همسر یکی از دوستان جلو رفت و گفت اجازه بدهید تا اتاق را من جارو کنم. ایشان فرمودند: هرکس موظف است محل کار خود را خودش تمیز کند
ثانیا تاثیر عاطفی زیادی روی ساکنین نوفل لوشاتو گذاشت و باعث شد آنها برای ملاقات کنندگان احترام خاصی قائل شوند و موقعی که امام نوفل لوشاتو را ترک کردند بیشتر اهالی ایشان را بدرقه کردند.
نظر متخصص
ارج گذاشتن به تخصص و کارشناسی ازجمله خصوصیات امام بود.
دانشجویان انرژی اتمی اطلاعات وسیعی دررابطه با قراردادها و طرحهای ساخت 22 نیروگاه اتمی در زمان شاه تهیه و بصورت مکتوب تحویل حضرت امام دادند. ایشان فرمودند اظهارنظر و قضاوت در این مورد در تخصص من نیست. موضوع را با متخصصین و کارشناسان مورد تایید در میان خواهیم گذاشت.
نظافت محل کار
روزی با تعدادی از دوستان که بعضی با همسرانشان بودند به خدمت امام رفتیم. منظره جالبی دیدیم و آن اینکه امام مشغول جاروکردن اتاق خود بودند همسر یکی از دوستان جلو رفت و گفت اجازه بدهید تا اتاق را من جارو کنم. ایشان فرمودند: هرکس موظف است محل کار خود را خودش تمیز کند.
تا کجا ایستاده اید
در اوج بمباران شهرها به وسیله هواپیماها و موشکهای صدام، یک روز چندین موشک به تهران اصابت کرده بود و در نقاطی از آسمان شهر، دود غلیظ ناشی از انفجار موشک به چشم می خورد و ضدهوایی ها هم کار می کرد. من خدمت حضرت امام بودم و ایشان مشغول قدم زدن بودند. عرض کردم، آقا! بالاخره شما تا کجا ایستاده اید؟ امام انگشت خود را روی پیشانی گذاشته و فرمودند; تا وقتی که موشک اینجا بخورد. (آقای حمید انصاری به نقل از مرحوم حاج سیداحمدخمینی (ره) )
تقاضای آب
توی قم، زمانی که تازه به سپاه آمده بودم، روی پشت بام منزل نگهبانی می دادم. وقتی که پاس بخش برای تعویض بعضی نگهبانها آمد، یکی از برادران نگهبان آن طرف پشت بام برادری را که نوبت نگهبانیش تمام شده و داشت به پایین می رفت، صدا زد و گفت پایین که می روی، مقداری آب برای ما بیاور که تشنه ایم. ساعت یک یا 5/1 بعداز نصف شب بود، طرف می خواست برود بخوابد، خوابش می آمد و حالش را نداشت تا برود و از آسایشگاه آب بیاورد. لذا در جواب گفت; یک ساعت دیگر که پستت تمام شد، خودت می روی پایین و آب می خوری. خلاصه نیمه شب بود و دیر وقت ولی چند دقیقه ای نگذشته بود که دیدم حضرت امام یک پارچ آب و یک پیش دستی خرما دستشان است و دارند می آیند بالا. از پله های پشت بام آمدند بالا، من هم سر در پشت بام نگهبانی می دادم، حضرت امام آمدند جلو، من دست پاچه شدم، پریدم پایین و گفتم آقاجان چکار دارید؟ گفتند مثل اینکه یکی از برادرها تشنه بود، این آب را به او بدهید، خرما را هم دادند که ما بخوریم. من اصلا زبانم بندآمده بود که چه بگویم. آخر این موقع شب آقا خودشان را به زحمت انداخته بودند و گویا صدای برادری را که تقاضای آب می کردند، شنیده بودند. (محمدهاشمی (محافظ بیت) )
قلب مطمئن
یکی از شبهای سال 67 بود که تهران مورد حملات موشکی دشمن قرارگرفته بود ساعت 11 و یا 5/11 بود که ایشان معمولا می خوابیدند مثل اینکه به خواب رفتند چون آن حالت آرامش و به اصطلاح پایین بودن ریتم قلبشان نشان می داد که الان در حالت آرامش و استراحت هستند در همان لحظه یک موشک به حوالی جماران - گویا فرمانیه - اصابت نموده، صدای بسیار مهیبی ایجاد کرد. بطوری که ما واقعا حس کردیم که به نزدیک بیت اصابت کرده است اما در همان لحظه چشمهایمان به مونیتور بود که ببینیم حضرت امام چه وضعی دارند، ریتم قلبشان بالا می رود یانه؟ خوب طبیعتا در مورد هرفردی این ریتم قلب بالا می رود و یک حالت ترس ایجاد می شود ولی برای من تعجب آور و واقعا جالب بود که ایشان نمی ترسید. بارها پزشکان از ایشان خواسته بودند بعنوان یک تکلیف پزشکی - چون درک کرده بودند که آقا حرف پزشکان را گوش می دهند - آقا شما لطف کنید، مثلا اجازه ای بدهید که برایتان سنگری ساخته شود، یا جایتان را تغییر بدهیم. ایشان قبول نمی کردند. (حشمت الله رنجبر )
فرآری : رها آرامی بخش فرهنگ پایداری تبیان
منابع :
ماهنامه حضور زمستان 1370
ماهنامه حضور پاییز1375
سایت حوزه