شهیدی از اولین روزهای مبارزه
مروری بر زندگی شهید "سید یونس رودباری"
لطف و مهر الهی در یازدهمین روز از مهر ماه سال 1311 هجری شمسی با به دنیا آمدن نوزادی در خانواده میر محمدعلی حسینی تابید و این خانواده را كه با پیشه كشاورزی در بستری از تدین و دینداری در تهیدستی و فقر مادی روزگار میگذراند، با تولد كودكی غرق در مسرت و شادمانی كرد.
میرمحمد علی، این كشاورز «رودباری» با سپاس از الطاف الهی در نخستین گام از تربیت و پرورش این فرزند، او را همنام «یونس» یكی از پیامبران الهی نامید تا رهرو انبیاء و صدیقین و شهدا در راه اعتلای كلمه الحق و التوحید باشد. سپس در عین عسرت و فشار اقتصادی از سرمایهگذاری در راه كمال و تعالی او هیچ نكتهای را فروگذار نكرد. همین اهتمام و توجه باعث شد سید یونس نه تنها برای خانواده و منطقه كه بعدها برای اسلام و ایران افتخارآفرین باشد و موجبات سربلندی و عزت و مباهات شود.
استعداد سرشار سید یونس در این راستا توجه سید رحمان سیاهپوش قزوینی را كه در ایام محرم و صفر و ماه مبارك رمضان به رودبار میآمدو در روستای آغوزبن به منبر می رفت، به خود جذب كرد و شیفتهاش ساخت تا از میر محمدعلی با اصرار تقاضا كند كه اجازه بدهد برای ادامه تحصیل، سید یونس را با خود به قزوین ببرد.
اگر چه تنگدستی خانواده و عدم توان پرداخت هزینه تحصیلی نزدیك بود كه او را از فرصتی كه برایش پیش آمده، محروم سازد ولی كمك مردم روستا و مساعدت و پافشاری سید قزوینی بر این مهم غالب آمد و بدین ترتیب ، سید یونس برای تحصیل به قزوین رفت.
در آستانه خروج سید از منزل، مادرش به او گفت « پسرم! شما را میكشند و مردم، ما را سرزنش میكنند.» سید یونس به مادر پاسخ گفت «هر كه بعد از شهادت من، شما را سرزنش كرد، مقاومت كنید و از اینكه چنین فرزندی داشتید كه تقدیم اسلام و جامعه و مملكت كردهاید، خدا را شكر گزار باشید.»
دو سال در یكی از حوزههای علمیه قزوین به تحصیل علوم دینی همت گماشت و در این زمینه به پیشرفت بسیار چشمگیری دست یافت. پس از سپری شدن این سالها با ضیاء باقری، طلبهای كه هم حجرهای او بود و از روستای كلیشم رودبار به قزوین آمده بود، عازم مشهد مقدس شد تا در حوزه های علمیه آنجا به تحصیلات خود ادامه دهد و از محضر درس استادان آن حوزهها استفاده كند.
نزدیك به دو سال در مشهد الرضا (ع) تحصیل خود را دنبال كرد. در این فاصله با بالا گرفتن معرفت علمی و ایمان قلبیاش فعالیت سیاسی علیه نظام شاهنشاهی نیز آغاز شد. گستردگی فعالیت سیاسی او در این راستا باعث شد توسط ساواك دستگیر شود و مورد شكنجه قرار گیرد. شدت شكنجه به اندازهای بود كه حتی از نوشتن نیز برای مدتی محروم ماند.
سید یونس وقتی برای مداوا به پزشك مراجعه كرد، پزشك معالج خطاب به او گفت: شما به حكومت چه كار دارید؟ سید یونس در پاسخ گفت «قرآن به ما دستور داده است كه با ظلم و ستم مبارزه كنیم». سید هنوز كاملاً بهبودی خود را به دست نیاورده بود كه دوباره ساواك به سراغ او آمد و این بار به چابهار تبعید شد.
پس از پایان اقامت اجباری او در بندر چابهار كه سه ماه به طول انجامید به زادگاه خویش بازگشت. مدت كوتاهی از بازگشتن او به رودبار نگذشت كه برای ادامه تحصیل تصمیم گرفت به قم عزیمت كند و در مدرسه فیضیه آنجا به مراتب علمی خویش بیفزاید. خانواده مخالفت كردند ولی او در تصمیم خود پابرجا و قاطع بود.
در آستانه خروج سید از منزل، مادرش به او گفت « پسرم! شما را میكشند و مردم، ما را سرزنش میكنند.» سید یونس به مادر پاسخ گفت «هر كه بعد از شهادت من، شما را سرزنش كرد، مقاومت كنید و از اینكه چنین فرزندی داشتید كه تقدیم اسلام و جامعه و مملكت كردهاید، خدا را شكر گزار باشید.»
گستردگی فعالیت سیاسی او در این راستا باعث شد توسط ساواك دستگیر شود و مورد شكنجه قرار گیرد. شدت شكنجه به اندازهای بود كه حتی از نوشتن نیز برای مدتی محروم ماند. سید یونس وقتی برای مداوا به پزشك مراجعه كرد، پزشك معالج خطاب به او گفت: شما به حكومت چه كار دارید؟ سید یونس در پاسخ گفت «قرآن به ما دستور داده است كه با ظلم و ستم مبارزه كنیم». سید هنوز كاملاً بهبودی خود را به دست نیاورده بود كه دوباره ساواك به سراغ او آمد...
سید یونس رودباری حدود 7 سال در مدرسه فیضیه قم زیر نظر استادان بزرگی چون حضرت امام خمینی (ره) به كسب مراتب معنوی و تحصیل علوم دینی پرداخت و با توجه به روشنگریها و افشاگریهای بنیانگذار انقلاب اسلامی ایران، فعالانه به مبارزه علیه رژیم ستم شاهی برخاست و در این رابطه چندین بار توسط ساواك دستگیر، زندانی و شكنجه شد.
مبارزات او تا قیام خونین خرداد سال 42 و حمله كماندوهای شاه به فیضیه، ادامه یافت؛ روز حمله گارد به فیضیه با نیروهای گارد درگیر شد. شب بعد از حمله، سید یونس به حجره آمد. خیلی مضطرب بود؛ چون جوان شجاع و بیباكی بود و هیچگاه دیده نشده بود كه خوف و ترسی داشته باشد! اما آنروز آنقدر از كماندوها چوب خورده بود كه حالت شوكه و ضعف اعصاب داشت.
نه میتوانست بخوابد و نه میتوانست خود را كنترل كند. پس از جریان حمله كماندوها به مدرسه فیضیه، یك روز با همان وضعیت به شدت آسیب دیده در قم ماند. فردای آنروز سایر طلبهها چون دیدند اگر با این وضع در قم بماند از بین میرود، چاره را در آن دیدند كه سید یونس را به قزوین كه نزدیكترین شهرستان به زادگاهش بود، بفرستند تا به وسیله آشنایان و نزدیكانی كه او در آنجا دارد، ترتیب درمان او توسط پزشكان در قزوین داده شود.
یكی دو نفر از طلاب داوطلب میشوند «سید یونس» را تا قزوین همراهی كنند؛ ولی او نمیپذیرد و ترجیح میدهد به تنهایی قم را به مقصد قزوین ترك كند.
پس از رسیدن به قزوین در آنجا نیز نماند و به سوی رودبار رهسپار میشود. از مراجعت او به زادگاهش، دو روز بیشتر نمیگذرد كه صدمات وارده كارگر میشود و در سپیده دم هفدهم خردادماه سال 42 سید یونس رودباری دار فانی را وداع گفته و به لقای پروردگار خویش میشتابد و مزار این روحانی مجاهد در گلزار امامزاده حسین آغوزبن (رودبار)، زیارتگاه رهروان راه خدا میشود.
از مراجعت او به زادگاهش، دو روز بیشتر نمیگذرد كه صدمات وارده كارگر میشود و در سپیده دم هفدهم خردادماه سال 42 سید یونس رودباری دار فانی را وداع گفته و به لقای پروردگار خویش میشتابد و مزار این روحانی مجاهد در گلزار امامزاده حسین آغوزبن (رودبار)، زیارتگاه رهروان راه خدا میشود
پس از شهادت سید یونس، خانواده او به دیدار امام خمینی (ره) نایل میشوند. امام پس از عرض تسلیت و تفقد و اظهار همدردی چون پدر شهید سید یونس را در حال گریه مشاهده میكند به او میفرمایند «این گریه مال شما نیست! این گریه برای من است كه بهترین عزیزم را از دست دادم! من، سید یونس رودباری را از فرزندانم بیشتر دوست داشتم!»
روحش شاد و یادش گرامی
منبع : خبرگزاری فارس