تبیان، دستیار زندگی
بابل یکی از تمدن‌های باستانی حوزهٔ میان‌رودان است و به معنی دروازهٔ خدا (باب-ایل-لون) است. بابل در میان‌رودان در حوضهٔ رود فرات قرار داشت.
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

هنر و  تمدن بابل


بابل یکی از تمدن‌های باستانی حوزهء میان‌رودان است و به معنی دروازهء خدا (باب-ایل-لون) است. بابل در میان‌رودان در حوضهء رود فرات قرار داشت.


هنر و  تمدن بابل

داستان گیلگمش تقریباً نمونة منحصر به فردی است که از روی آن می‌توانیم دربارة ادبیات بابل قضاوت کنیم. ولی آنچه از خرده‌هنرهای بابلی از تندباد حوادث مصون مانده و به ما رسیده نشان می‌دهد که، در آن مردم، اگر روح ابداع هنری عمیق وجود نداشته، لااقل، توجه به زیبایی بوده است و فرو رفتن آنان در امور بازرگانی و لذتهای جسمانی و علاقة به دین، که برای جبران دنیاداری حاصل می‌شده، چنان نبوده است که از این احساس توجه به جمال جلو گیرد.

قطعه‌های آجری، که با دقت و حوصله لعاب داده شده، سنگهای صیقلی، آلات و ادوات خوش ساخت مفرغی و آهنی و سیمین و زرین، پارچه‌های زربفت، قالیهای نرم و پارچه‌های خوشرنگ و فرشینه‌های عالی، میزها و تختها و صندلیهایی که از آن زمان برجای مانده اگر برای آن کافی نباشد که در عالم هنر ارزش و مقام بلندی برای تمدن بابلی اثبات کند، این اندازه هست که جمال و رونقی به آن تمدن ببخشد. کارهای زرگری و جواهر کاری از آن زمان فراوان به دست آمده، ولی آن دقت فنی اسبابهای زینتی مصری قدیم در آنها دیده نمی‌شود؛ بیشتر به آن دلخوش بوده‌اند که هرچه فراوانتر فلز زرد را به کار برند و در معرض نمایش قرار دهند، و هنرمندی را در آن می‌دانستند که تمام تنة یک پیکر را از طلا بسازند.

بابلیان آلات موسیقی گوناگون، از قبیل نای فلزی، سنتور، چنگ، نی مشکی، طبل، بوق، نی، شیپور، زنگ (سنج)، و دایره داشته‌اند و دسته‌های موسیقی و آوازه‌خوانان، به همراهی یکدیگر یا تنها تنها، در معابد و کاخها و مجالس مهمانی ثروتمندان به نوازندگی و خوانندگی می‌پرداخته‌اند.

نقاشی در نزد بابلیان نقشی فرعی داشت، و از آن برای زینت کردن دیوارها و مجسمه‌ها استفاده می‌کردند و هرگز در بند آن نبودند که آن را هنر مستقلی قرار دهند. در ویرانه‌های بابلی، آن‌گونه نقشهای رنگین که دیوار گورهای مصری را می‌آراسته، یا آن نقشهای دیواریی که زینت کاخهای کرتی بوده، دیده نمی‌شود. نیز، فن مجسمه‌سازی در میان بابلیان هیچ ترقی نکرده، و چنان به نظر می‌رسد که بر اثر تبعیت از سنت سومری، که به میراث به ایشان رسیده و کاهنان سخت در نگاهداری آن می‌کوشیدند، مرگ این هنر، پیش از آنکه کامل شده باشد، فرا رسیده است. همة پیکرها چهرة مشابهی دارند: شاهان همه به یک هیئت درشت‌اندام و دارای عضلات نیرومند ساخته شده‌اند؛ هرچه اسیر است چنان است که گویی از یک قالب بیرون آمده. مجسمه‌هایی که از بابل قدیم بازمانده بسیار کم است؛ این کمی هیچ دلیل موجهی ندارد. وضع نقشهای برجسته بهتر است، ولی در اینجا نیز نقشها قالبی و مشابه با یکدیگر و خام است و هرگز به پای نقشهای روحدار و نیرومندی که مصریان هزار سال پیش از آنان می‌ساخته‌اند نمی‌رسد؛ نقشهای برجستة بابلی، در آنجا که جانوران را در حالت سکون باشکوهی که در طبیعت دارند، یا در آنجا که به واسطة قساوت آدمیزاد حالت درندگی و افروختگی پیدا کرده‌اند نمایش می‌دهد، غالباً به سرحد کمال می‌رسد.

فن مجسمه‌سازی در میان بابلیان هیچ ترقی نکرده، و چنان به نظر می‌رسد که بر اثر تبعیت از سنت سومری، که به میراث به ایشان رسیده و کاهنان سخت در نگاهداری آن می‌کوشیدند، مرگ این هنر، پیش از آنکه کامل شده باشد، فرا رسیده است.

دربارة معماری بابلی اکنون نمی‌توان حکم کرد، چه بندرت می‌توان، از میان ویرانه‌های آثاری که بر جای مانده، بنایی یافت که بیش از دو سه متر از سطح زمین بلند باشد؛ نیز هیچ گونه نقاشی یا حجاریی که شکل کلی یک معبد یا یک ساختمان را نمایش دهد از آن زمان برجای نمانده است. خانه‌ها را با خشت و گل می‌ساختند، و تنها ثروتمندان خانة آجری داشتند. در خانه‌های بابلی بندرت پنجره وجود داشت؛ در خانه‌ها غالباً رو به کوچه‌های تنگ باز نمی‌شد، بلکه به طرف حیاطی داخلی بود، و این حیاط پناهگاهی از آفتاب سوزان به شمار می‌رفت. بنا بر اخبار و روایات، خانه‌های مردم طبقة اول اجتماع دارای سه یا چهار طبقه بوده است. کف ساختمان معابد محاذی سقف خانه‌هایی ساخته می‌شد که این معابد بر زندگی ساکنان آن خانه‌ها نظارت و تسلط داشت. معبدها، به طور کلی، بناهای مکعب شکل بزرگ آجریی بود که در وسط خود حیاطی داشت، و بیشتر مجالس دینی در آن حیاط تشکیل می‌شد. غالباً، در کنار معبد، برج بلندی به نام «زیگورات» (به معنی جای بلند) می‌ساختند، و آن ساختمان چند طبقة مکعب شکلی بود که هرچه بالاتر می‌رفت.

هنر و  تمدن بابل

حجم مکعبهای نمایندة هر طبقه کوچکتر می‌شد و، بر گرداگرد آن، پلکانی طبقات مختلف را به یکدیگر اتصال می‌داد. این «زیگوراتها»، که عنوان دینی و پرستشی داشت و ضریح و آرامگاه خدای صاحب معبد به شمار می‌رفت، در عین حال، به منظورهای نجومی نیز به کار می‌رفت و از آنجا کاهنان حرکات ستارگان را، که به عقیدة ایشان از همه چیز زندگی خبر می‌داده، مشاهده و رصد می‌کردند. «زیگورات» بزرگ بورسیپا به نام «طبقات هفت فلک» نامیده می‌شد، و هر طبقه به یکی از سیاراتی که بابلیان می‌شناختند اختصاص داشت و آن را به رنگ خاصی رنگ کرده بودند. طبقة تحتانی به رنگ سیاه زحل بود؛ طبقة بالای آن، به نمایندگی از زهره، رنگ سفید داشت؛ طبقة بالاتر، ارغوانی رنگ، مخصوص مشتری بود؛ طبقة چهارم، کبود رنگ، به عطارد اختصاص داشت؛ طبقة پنجم، با رنگ سرخ، نمایندة مریخ بود؛ طبقة ششم، به رنگ نقره، و طبقة هفتم، به رنگ طلا، به ترتیب نمایندة ماه و خورشید بودند. این افلاک و ستارگان، چون بترتیب از پایین برج شروع می‌شد، هر کدام نمایندة یکی از روزهای متوالی هفته بود.

در ساختمانهای بابل، تا آنجا که اطلاع داریم، ذوق هنری به کار نمی‌رفت، و خط مستقیم و ضخامت بنا اساس ساختمانی را تشکیل می‌داد. گاه‌گاه، در میان ویرانه‌ها، آثار قوس یا سقف گنبدیی دیده می‌شود که از سومریان به بابل رسیده، و غیرماهرانه، بی‌آنکه بدانند سرنوشت این طاقها و قوسها چه خواهد بود، از آنها در بناهای خود استفاده می‌کردند.

هنر و  تمدن بابل

تنها تزیینی که در خارج و داخل خانه می‌کردند استفاده از آجرهای لعابدار به رنگهای زرد و آبی و سفید و سرخ بود، که گاهی از آنها، بر روی دیوار، نقش جانور یا گیاهی را بیرون می‌آوردند. استعمال آجر لعابدار تنها به منظور زیبایی نبود، بلکه به این ترتیب می‌خواستند ساختمانها را از گزند آفتاب و باران نگاه دارند؛ این هنر در قدمت به زمان نرمسین می‌رسد و در بین‌النهرین، تا آنگاه که به دست مسلمانان گشوده شد، باقی بود. به همین جهت است که ساختن کاشی و سفال لعابی به صورت هنر باستانی شخصی و خصوصی خاورمیانه درآمده، گو اینکه سفالهای به دست آمده چندان جلب توجه نمی‌کند. با وجود کمکی که سفال لعابدار به هنر معماری بابلی کرده، باید گفت که این هنر، سنگین و خالی از ظرافت و زیبایی بود، و خود موادی که در ساختمان به کار می‌رفت سبب آن می‌شد که این فن نتواند از درجة متوسط تجاوز کند. کارگران و غلامان گل رس را خمیر می‌کردند و با آن آجر و ملاط می‌ساختند. سراسر مملکت را معابدی که به این ترتیب ساخته می‌شد بسرعت فرا گرفت؛ هرگز برای ساختن معابد احتیاج به آن نبود که، مانند مصر قدیم یا اروپای قرون وسطی، قرنها صرف وقت شود، ولی این‌گونه بناها تقریباً به همان سرعتی که برپا می‌شد فرو می‌ریخت و ویران می‌شد؛ پنجاه سال عدم توجه به آن ساختمانها کافی بود که دوباره آنها را به صورت خاک و گلی که از آن ساخته شده بودند درآورد. خود ارزانی آجر، در واقع، سبب آن بود که نقشة ساختمانهای بابلی بد و نامتناسب از کار درآید؛ با چنین مصالحی بآسانی می‌شد بناهای عظیم برپا کرد، ولی مراعات زیبایی در آنها امکان نداشت. آجر با شکوه و جلال مناسب نیست، در صورتی که روح معماری و مهندسی همان شکوه و جلال است.

بخش هنری تبیان


منبع:

تاریخ و تمدن،ویل دورانت، جلد اول، مشرق زمین،

سایت تاریخ ما/ انی کاظمی

دانشنامه ویکی پدیا