تبیان، دستیار زندگی
شبلی عارف معروف در مسجدی رفت كه دو ركعت نماز بخواند. در آن مسجد كودكان درس می خواندند و وقت نان خوردن كودكان بود
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

طمع گرسنه
طمع گرسنه

شبلی عارف معروف؛ در  مسجدی رفت كه دو ركعت نماز بخواند. در آن مسجد كودكان درس می خواندند و وقت نان خوردن  كودكان بود. دو كودك نزدیك شبلی نشسته بودند: یكی پسر  ثروتمندی بود و دیگری پسر فقیری. در زنبیل پسر ثروتمند پاره ای  حلوا بود و در زنبیل پسر فقیر نان خشك  پسر فقیر از او حلوا میخواست.

آن كودك می گفت: اگر خواهی كه پاره ای حلوا به تو دهم، سگ من باش و چون سگان بانگ كن.

آن بیچاره بانگ سگ كرد و پسر ثروتمند پاره ای حلوا بدو می داد. باز دیگر باره بانگ میكرد و پاره ای دیگر می گرفت. همچنین بانگ می كرد و حلوا می گرفت.

شبلی در آنان می نگریست و می گریست. كسی از او پرسید: ای شیخ تو را چه رسیده است كه گریان شده ای؟

شبلی گفت: نگاه كنید كه طمعكاری به مردم چه رسانَد؟

اگر آن كودك بدان نان تهی قناعت می كرد و طمع از حلوای او برمی داشت، سگ همچون خویشتنی نمی شد.

بخش کودک و نوجوان تبیان


منبع:شاهد نوجوان

مطالب مرتبط:

احادیثی از امام حسن مجتبی ع

همکاری بهای آزادی

ضرب المثلی برای خود پسند ها

پسرکی که خیلی زود عصبانی می‌شد

ریگ به کفش داشتن!

شتر دیدی ندیدی...

مشاوره
مشاوره
در رابطه با این محتوا تجربیات خود را در پرسان به اشتراک بگذارید.