تبیان، دستیار زندگی
روزی روباهی می رود پیش کلاغی و می گوید: به به. عجب دمی، عجب پایی!! کلاغ با خونسردی می گوید: کجای کاری بابا! من خودم دوم راهنمایی ام.
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

لطیفه‌های نمکی
لطیفه‌های نمکی

قصه تکراری

روزی روباهی می رود پیش کلاغی و می گوید: به به. عجب دمی، عجب پایی!!

کلاغ با خونسردی می گوید: کجای کاری بابا! من خودم دوم راهنمایی ام.

بچه همسایه

از یک نفر می پرسند: «چند تا بچه داری؟

چهار تا از انگشتانش را نشان می دهد می گوید: «سه تا»

همه تعجب می کنند و می گویند: «اینها که چهار تاست»

او انگشت کوچکش را نشان می دهد و می گوید: «این بچه همسایه مان است،ولی همیشه خانه ماست»

جنگل

پسری که تا به حال جنگل ندیده بود، با دوستش به جنگل رفت

دوستش به او گفت : اینجا جنگل است

پسر جنگل ندیده گفت : این درخت ها نمی گذارند جنگل را ببینم

مشکل آسانسوری

یک نفر سوار آسانسور می شود، می بیند نوشته اند: ظرفیت :12 نفر

با خودش می گوید :عجب! حالا 11 نفر دیگر را از کجا بیاورم؟

سلمانی

کچلی به سلمانی میرود همه نگاهش می کنند

میگه : چیه ؟ اومدم آب بخورم !!

لامپ سوخته

یک لامپ برق سوخت

صاحبش به آن پماد سوختگی مالید

انگشت

یک روز یک نفر پطروس فداکار را با دهقان فداکار قاطی می کند

انگشت می کند تو چشم راننده ی قطار

بخش کودک و نوجوان تبیان


منبع:ترانه های کودکان

مطالب مرتبط:

لطیفه های نخودی

لطیفه های بامزه

لطیفه های خوشمزه

لطیفه های خنده دار

خنده های یواشکی

بخند، تا دنیا بهت بخنده

مشاوره
مشاوره
در رابطه با این محتوا تجربیات خود را در پرسان به اشتراک بگذارید.