یکی بود یکی نبود
زیر گنبد کبود
کفشی بود که بند نداشت
بندای بلند نداشت
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :
تاریخ : پنج شنبه 1390/10/29
بند کفش
یکی بود یکی نبود
زیر گنبد کبود
کفشی بود که بند نداشت
بندای بلند نداشت
رفت و رفت به خاک رسید
یه دونه کرم خاکی دید
گفت: تو بند من می شی نازت کنم؟
ببندمت بازت کنم!
کرمه گفت: نه، نمی شم
آخه من تشنه می شم، گشنه می شم
زیر خاک ژینگول و وینگول می خورم
صبح تا شب وول می خورم
من جایی بند نمی شم
برو بند خودتو پیدا بکن
من برات بند نمی شم
بخش کودک و نوجوان تبیان
منبع:سروش خردسالان(ناصر کشاورز)