تبیان، دستیار زندگی
پیرزن عرضه داشت : پدر و مادرم فداى تو باد! من به جهت خوشنودى خدا به شما خدمت كردم ؛ و انتظار چیزى نداشتم . حضرت دستور داد تا تعدادى گوسفند و یك هزار دینار به پاس ایثار پیرزن تحویلش گردد و سپس او را به برادر خود - حسین علیه السلام - و شوهر خواهرش - عبدالل
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

پاسخ کریمانه به ایثار پیرزن

امام حسن

روزى امام حسن مجتبى و برادرش حسین علیهمالسلام به همراهى شوهر خواهرشان - عبداللّه بن جعفر - به قصد مكّه و انجام مراسم حجّ از شهر مدینه خارج شدند.

در مسیر راه آذوقه خوراكى آن ها پایان یافت و آنان تشنه و گرسنه گشتند؛ و همین طور به راه خویش ادامه دادند تا به سیاه چادرى نزدیك شدند، پیرزنى را در كنار آن مشاهده كردند، به او گفتند: ما تشنه ایم، آیا نوشیدنى دارى ؟

پیرزن عرضه داشت : بلى ، بعد از آن هر سه نفر از مَركب هاى خود پیاده شدند؛ و پیرزن بُزى را كه جلوى سیاه چادر خود بسته بود، به میهمانان نشان داد و گفت : خودتان شیر آن را بدوشید و استفاده نمائید.

میهمانان گفتند: آیا خوراكى دارى كه ما را از گرسنگى نجات دهى؟

پاسخ داد: من فقط همین حیوان را دارم ، یكى از خودتان آن را ذبح نماید و آماده كند تا برایتان كباب نمایم ؛ و آن را میل كنید.

لذا یكى از آن سه نفر گوسفند را سر برید و پوست آن را كَنْدْ؛ و پس از آماده شدن تحویل پیرزن داد؛ و او هم آن را طبخ نمود و جلوى میهمانان عزیز نهاد؛ و آن ها تناول نمودند.

پیرزن عرضه داشت : پدر و مادرم فداى تو باد! من به جهت خوشنودى خدا به شما خدمت كردم ؛ و انتظار چیزى نداشتم . حضرت دستور داد تا تعدادى گوسفند و یك هزار دینار به پاس ایثار پیرزن تحویلش گردد و سپس او را به برادر خود - حسین علیه السلام - و شوهر خواهرش - عبداللّه - معرّفى نمود؛ و آن ها هم به همان مقدار به پیرزن كمك نمودند

و هنگامى كه خواستند خداحافظى نمایند و بروند گفتند: ما از خانواده قریش هستیم ؛ و اكنون قصد مكّه داریم ، چنانچه از این مسیر بازگشتیم ، حتما جبران لطف تو را خواهیم كرد.

پس از رفتن میهمانان ناخوانده ، شوهر پیرزن آمد؛ و چون از جریان آگاه شد، همسر خود را مورد سرزنش و توبیخ قرار داد كه چرا از كسانى كه نمى شناختى ، پذیرائى كردى ؟!

و این جریان گذشت ، تا آن كه سخت در مضیقه قرار گرفتند؛ و به شهر مدینه رفتند، پیرزن از كوچه بنى هاشم حركت مى كرد، امام حسن مجتبى علیه السلام جلوى خانه اش روى سكّوئى نشسته بود، پیرزن را شناخت .

حضرت مجتبى علیه السلام فورا غلام خود را به دنبال آن پیرزن فرستاد، وقتى پیرزن نزد حضرت آمد فرمود: آیا مرا مى شناسى ؟

عرضه داشت : خیر.

امام علیه السلام اظهار نمود: من آن میهمان تو هستم كه در فلان روز به همراه دو نفر دیگر بر تو وارد شدیم ؛ و تو به ما خدمت كردى و ما را از گرسنگى و تشنگى نجات دادى .

پیرزن عرضه داشت : پدر و مادرم فداى تو باد! من به جهت خوشنودى خدا به شما خدمت كردم ؛ و انتظار چیزى نداشتم .

حضرت دستور داد تا تعدادى گوسفند و یك هزار دینار به پاس ایثار پیرزن تحویلش گردد و سپس او را به برادر خود - حسین علیه السلام - و شوهر خواهرش - عبداللّه - معرّفى نمود؛ و آن ها هم به همان مقدار به پیرزن كمك نمودند.

بخش تاریخ و سیره معصومین تبیان


منبع: بحارالانوار، ج 43، صص 341- 348، أعیان الشّیعة، ج 1، ص 565. (نقل از کتاب « چهل داستان و چهل حدیث از امام حسن مجتبى علیه السلام»، عبداللّه صالحى)

مشاوره
مشاوره
در رابطه با این محتوا تجربیات خود را در پرسان به اشتراک بگذارید.