شخصیت پردازی در داستان
عناصر داستان (2 )
درآمد
یكی از عناصر مهم بعد از پیرنگ ، شخصیت و شخصیتپردازی در داستان است. پرداختن به این امر دشوارتر از پیرنگ داستان است چرا كه كارهای یك شخصیت میتواند مورد تقلید و تكرار قرار گیرد و تأثیر بسزایی بر روی خواننده بگذارد. و به طبع تأثیر بسیاری بر جامعه دارد. این امر زمانی رخ میدهد كه نویسنده با استادی و مهارت بتواند شخصیت نیرومند و جالب توجهی ارائه دهد. گاه پیرنگ، تحتتأثیر شخصیت قرار میگیرد. به همین دلیل این عنصر یكی از عناصر مهم و حائز اهمیت در داستان است.
اعمال شخصیتهای داستان باید از طریق عواطف، امیال و دغدغههای شخصی آنها به حوادث پیدرپی منجر شود. تنها از این طریق است كه داستان در تفسیر زندگی كه از عمدهترین عوامل كشش ما به سوی خواندن است، موفق میشود و مورد استقبال قرار میگیرد.
تعریف شخصیت و شخصیتپردازی
امروزه شخصیتها، دنیای آنها، رفتار و كردارشان، هر چه عجیب باشد باید درنظر خواننده و در قلمرو داستان زنده، معقول و باوركردنی باشد. یكی از معیارهای سنجش رمان خوب و موفق، شخصیتهای معقول و پذیرفتنی آنهاست. با این سخن میتوان شخصیت را در داستان این گونه تعریف كرد:
اشخاص ساختهشدهای (مخلوقی) را كه در داستان و نمایشنامه حضور مییابند شخصیت مینامند. این شخصیت در اثر روایتی یا نمایشی، فردی است كه كیفیت روانی و اخلاقی او در عمل و آنچه میگوید و انجام میدهد وجود داشته باشد. خلق چنین شخصیتهایی به وسیله ی نویسنده برای معرفی و شناخت به خواننده در حیطه ی داستان را شخصیتپردازی میگویند. این شخصیتها گاه صاف و ساده و گاه شگفتانگیز و پیچیده هستند در هر صورت الگویی از شخصیتهای حقیقی و واقعی افراد هستند.
نویسنده برای آن كه بتواند شخصیت قابل قبولی را عرضه كند باید سه نكته را در نظر داشته باشد:
اول، شخصیتها باید در رفتارها و اخلاقشان استوار و ثابت قدم باشند و در وضعیت و موقعیتهای مختلف رفتار و اعمالی متناسب داشته و برای تغییر رفتار خود دلیل قانعكننده داشته باشند و در برخورد با حوادث واكنشی طبیعی و منطقی از خود نشان دهند.
دوم، شخصیتها برای آنچه كه انجام میدهند باید انگیزه و دلیل معقولی داشته باشند. «به خصوص وقتی كه تغییری در رفتار و كردار آنها پیدا شود.» (میرصادقی، 1385: 85) ممكن است در خلال داستان دلیل تغییر رفتار را نفهمیم اما به هر حال در پایان داستان باید دلیل آن را دریابیم.
سوم، شخصیتهای داستان باید پذیرفتنی و واقعی جلوه كنند. آنها نباید مطلق خوب یا مطلق بد باشند. بلكه لازم است آمیزه و تركیبی از هر دو و «مجموعهای از فردیت و اجتماع» باشند. (همان : 86)
شخصیتهای داستان ساخته و پرداخته دست نویسنده است كه گاه ما با تشابه آنها در عالم واقع روبرو بودهایم و گاه هیچ شناختی نداریم. در هر دو حال میدانیم كه شخصیتها نتیجه ی مشاهده و تجربه نویسنده است و باید در محیط و حیطه ی داستان قابل قبول جلوه كند. ذكر یك نكته مهم در این جا لازم است كه شخصیتهای داستان باید در دنیای ساختگی داستان و در متن حوادث مورد توجه قرار گیرند نه در بیرون آن.
شیوههای شخصیتپردازی
نویسنده ممكن است برای شخصیتپردازی در داستان سه شیوه را در پیش بگیرد:
اول، بیان و اراده ی صریح شخصیتها با یاریگرفتن از شرح و توضیح مستقیم و شفاف. به تعبیر دیگر نویسنده با شرح و تحلیل رفتار، اعمال، خصلت و افكار شخصیتها آدمهای داستانش را به خواننده معرفی میكند یا از زاویه دید شخصی در داستان خصوصیات و رفتارهای شخصیتهای دیگر داستان توضیح داده میشود و اعمال آنها مورد تفسیر و تعبیر قرار میگیرد. موفقیت در نحوه ی ارائه ی صریح شخصیتها بسته به خصوصیات شخص راوی یا «ویژگیهای نویسنده ی دانای كل است.» (همان : 87) رمان كلاغها و آدمها اثر جمال میرصادقی به شیوه ی دانای كل محدود به ذهن شخصیت اصلی روایت میكند و شوهر آهو خانم اثر علی محمد افغانی با چنین شیوهای نوشته شده است و شخصیتهای داستان را نویسنده ی دانای كل با شرح و تفسیر ارائه داده است. این روش از امتیاز وضوح و ایجاز در شخصیتپردازی برخوردار است اما این روش به تنهایی نمیتواند به كار رود چرا كه در داستان با وجود شخصیت باید عملی باشد و خصوصیات خلقی و روحی در برخورد با حوادث مشخص و برجسته شود.
دوم، ارائه ی شخصیتها از طریق «عمل آنها با كمی شرح و تفسیر یا بدون آن». (همان: 89) این گونه نشان دادن شخصیتها از مختصات روش نمایشی است، زیرا از طریق اعمال و رفتار اشخاص است كه آنها را میشناسیم در صحنه ی تأتر یا نمایش هنرپیشه با رفتار و گفتار خود را به ما معرفی میكند و در داستان و رمان نیز از طریق اعمال و گفتار شخصیتهاست كه خواننده به ماهیت آنها پی میبرد. «اغلب نویسندگان ترجیح میدهند از روش نمایشی در پرداخت شخصیتهایشان استفاده كنند.» (همان: 91) و به جای گفتن، آن را تصویر كنند.
سوم، ارائه ی درون شخصیت، بیتعبیر و تفسیر. نویسنده بازتاب خصوصیات درونی و پیچیده یك انسان را در اثر خود نشان میدهد.به این ترتیب با نمایش عملها و واكنشها و عواطف درونی شخصیت خواننده به طور غیرمستقیم شخصیت داستان را میشناسد. رمان «جریان سیال ذهن» از این روش پیروی میكند و عمل داستانی در درون این شخصیتها به وقوع میپیوندد و «خواننده به طور غیرمستقیم در جریان شعور آگاه و ناآگاه شخصیتهای داستان قرار میگیرد.» (همان: 92) رمان «شازده احتجاب» هوشنگ گلشیری از این نوع است.
شخصیتهای ایستا، شخصیتهای پویا
شخصیتهای قصه، داستان، رمان را میتوان از جنبههای مختلف تقسیمبندی كرد. از جمله ی این تقسیمبندیها، گروه شخصیتهای ایستا و گروه شخصیتهای پویا (متحول) هستند كه به آنها میپردازیم.
شخصیتهای ایستا[1]
شخصیتی كه در داستان تغییر نكند یا اندك تغییری پذیرد «به عبارت دیگر در پایان داستان همان باشد كه در آغاز بوده است.» (همان: 93) به طوری كه حوادث داستان بر او تأثیر نكند و در صورت تأثیر تغییری اندك یابد.
به عنوان نمونه «خورشید شاه» قهرمان داستان «سمك عیار» با همه ی تحولاتی كه پشت سر میگذارد باز در پایان داستان همان شخصیت آغاز قصه را دارد.
شخصیت پویا[2]
شخصیتی كه مداوم در طول داستان، دچار تغییر و تحول شود و جنبهای از شخصیت او، عقاید و جهانبینی او یا خصلت و خصوصیات شخصی او دگرگون شود. این دگرگونی در شخصیت ممكن است عمیق یا سطحی و پیشپا افتاده، پردامنه یا محدود باشد. ممكن است در جهت سازندگی شخصیتها یا تخریب و ویرانگری آنها عمل كند. یعنی در جهت متعالیكردن فرد یا در زمینه ی تباهی و نابودی او پیش برود. این تغییر اساسی و حائز اهمیت است و تغییر لحظهای و زودگذر نیست كه حالت یا عقیده شخص را دگرگون نماید.
به طور نمونه «خالد» شخصیت رمان «همسایهها» اثر احمد محمود شخصیتی پویا و متحول است حوادثی كه برای او اتفاق میافتد به كلی شخصیت او را دگرگون مینماید.
شاهكارهای ادبی اغلب دارای شخصیتهای پویا هستند. شخصیتهای آنها در سیر حوادث تغییر و تحول مییابد. در واقع از قانون طبیعت و زندگی بشری پیروی میكنند و متحول میشوند. انسان چون موجودی پویا است. وقایع و اوضاع اجتماعی باعث تغییر در ابعاد شخصیتی او میگردد و او را تحت تأثیر قرار میدهد. رمان نمایشگر این تغییر و دگرگونی است. البته در هر داستانی نمیتوان انتظار تحول شخصیتها را داشت. در داستان كوتاه مجالی برای این امر نیست و در صورت تغییر اغلب شخصیت اصلی رمان متحول میشود و شخصیتهای دیگر داستان كمتر مجال دگرگونی دارند. بنابراین در «اغلب داستانهای كوتاه ممكن است شخصیتهای ایستایی باشند.» (همان: 95) كه در طول داستان خصوصیاتی ثابت داشته باشند یا اندك تغییری یابند. در داستانهای بازاری، جنایی و پلیسی تغییرات در شخصیتها اغلب سرسری، كاذب و ناگهانی است و صرفاً برای رضایت خواننده و پایان خوشی است كه داستان پیدا میكند. این چنین تغییرات كمتر باوركردنی و معقول به نظر میرسد. برای قانعكردن خواننده باید سه عامل مهم، یعنی امكانات شخصیت، اوضاع و احوال و مقتضیات زیستی محیط و زمان را درنظر گرفت. تغییر و تحول شخصیت باید سه اصل را داشته باشد:
1- تغییرات و دگرگونیها باید در حد امكانات آن شخصیتی باشد كه این تغییرات را موجب میشود. (همان: 6)
2- تغییرات باید معلول اوضاع و احوالی باشد كه شخصیت در آن واقع است.
3- زمان كافی برای انجام این تغییرات وجود داشته باشد تا به تناسب درجه اهمیت آن تغییرات باوركردنی جلوه كند. پس تغییر باید اساسی صورت گیرد و زمان در آن بسیار مهم است. چرا كه تغییر ناگهانی در نظر خواننده باوركردنی و واقعی نیست.
انواع شخصیت در داستان
شخصیت قالبی: «شخصیتهایی كه به صورت نسخه بدل یا كلیشه ی شخصیتهای دیگری باشند.» (همان، 1385، ص 96) شخصیتهای قالبی از خود هیچ تشخصی ندارد و بیهویت هستند. ظاهر آنها آشنا و صحبتهای آنها قابل پیشبینی است. طرز عمل و نوع رفتارشان مشخص است چرا كه دارای الگوی رفتاری هستند كه ما با آن قبلاً آشنا شدهایم. این نوع شخصیتها در اطراف ما بسیارند و در زندگی روزمره به چشم میخورند. «متمایزترین آنها شخصیتهایی هستند كه به شخصیت قالبی و ساختگی خود، جنبه ی حرفهای و كسب و كار دادهاند مثل پیشخدمت كافهها» (همان: 97) و تمام شخصیتهایی كه «میتوان با واژه ی «مآب» یا «نما» به كار برد.» (همان: 97) شخصیتهای ساختگی مثل روشنفكرنما، مقدس مآب، مظلومنما كه از گفتار و طرز رفتار آنها به خصوصیتهای قالبی شخصیت آنها پی میبریم.
نویسندگانی كه بیش از حد به شخصیتهای قالبی و شناخته شده روی میآورند، چندان به خود زحمت نمیدهند كه به دنبال شخصیتهای واقعی باشند و به همین دلیل نمیتوانند شخصیتهای زندهای بیافرینند. یكی از دلایل این امر را میتوان كمبود استعداد هنری در خلق شخصیتها دانست به همین دلیل نویسنده نمیتواند شخصیتی را كه دارای انسجام كافی باشد خلق نماید. در این گونه آثار همه ی شخصیتها به هم شباهت دارند و به آسانی میتوان آنها را به آثار دیگر منتقل كرد.
در آثار نویسندگان بزرگ از شخصیتهای قالبی اثری دیده نمیشود. به عنوان نمونه در «جنگ و صلح» تولستوی پانصد و پنجاه شخصیت وجود دارد و هر كدام از آنها انسانی یگانه و منحصر به فرد است.
شخصیتهای قراردادی: این گونه شخصیتها افراد شناختهشدهای هستند كه مرتباً در نمایشنامهها و داستانها ظاهر میشوند و خصوصیتی جاافتاده و سنتی دارند. این نوع شخصیتها به شخصیتهای قالبی بسیار نزدیكند و گاه تشخیص این دو از هم دشوار است. «اولین بار این شخصیتها در نمایشنامههای كلاسیك ظاهر شدهاند.» (همان: 99) و در تأترهای یونان باستان و بعدها در دیگر انواع ادبی جایی برای خود بازكردند. «در قصههای قدیمی غولها، پریها، جادوگرها، آدمهای خسیس، آدمهای سخاوتمند شخصیتهای قراردادی بودند كه در توصیف خصوصیتهای آن مبالغه میشد.» (همان: 99) از دیگر شخصیتهای قراردادی در گذشته پهلوانان، عیارها، وزیران دست راست و دست چپ و دلقكها را میتوان نام برد. هر كدام از این شخصیتها مظهر و نمادی از یك رفتار بودند. مثلاً پهلوانان طرفدار عدل و راستی و عیارها مظهر جوانمردی و طرفدار قشر محروم جامعه بودند. در داستان «حاجیآقا» هدایت الگویی از شخصیتهای قراردادی گذاشته است و حاجی شخصیتی خسیس نشان داده شده است. از خصوصیات شخصیتهای قراردادی، تازه نبودن خصایص آنهاست و به همین دلیل ما از دیرباز با آنها آشنا هستیم و میتوانیم رفتار و گفتار آنها را حدس بزنیم.
شخصیتهای نوعی: این نوع شخصیت نشاندهنده خصوصیات گروه یا طبقهای از مردم است كه این خصوصیتها او را از دیگران متمایز میكند. برای خلق چنین شخصیتی «باید حقیقت را از چند نمونه زنده و واقعی گرفت.» (همان: 101) و بعد با مهارت و هنرمندی درهم آمیخت تا بتوان به شخصیت نوعی مورد نظر دست یافت. شخصیتهای نوعی، همچون شخصیتهای قراردادی نیازمند و وامدار كیفی سنتهای ادبی نیستند. ممكن است خصلت یا رفتار تازه ی گروهی یا طبقه ی خاصی را نشان دهند كه در ادبیات سنتی مانند آنها نباشد. مثل خصوصیتهای نوعی وكیلهای حیلهگر و مكار. اگر در طی زمان خصوصیتهای نوعی دستخوش تغییر و دگرگونی شوند و مصداق خود را از دست بدهند، دیگر نمیتوان این شخصیت ها را نوعی حساب كرد، بلكه در حیطه ی شخصیتهای قراردادی از آنها یاد میشود.
نتیجه گیری :
نویسنده با نگاه به مردم جامعه و شخصیتهای واقعی با كمك تخیل خود پیشنمونههایی را بازآفرینی میكند و با دقت و استادی تمام آن صفات را انتخاب میكند تا ماهیت آنها را نشان دهد و بعضی از خصائص ضروری را نیز به آن اضافه مینماید تا یك یا چند پیشنمونه به یك نوع یا تیپ تبدیل شود. این نمونه تیپسازی باعث میشود كه نویسنده به فهم عمیقی از زندگی پیشنمونههای خود دست یابد. البته باید گفت تیپسازی فقط با پیشنمونههای گرفته شده از واقعیت ربط نمییابد. غالباً نویسنده خصیصه و ویژگیهای اساسی را انتخاب میكند كه به پدیدههای مشابه یا نمایندگان گروه اجتماعی خاص اختصاص دارند و این ویژگیها را در تصویر صحیح و كاملی از زندگی و یا در یك شخصیت فردی به طور كاملاً نوین خلق و بازآفرینی مینماید.
پی نوشت:
[1]- static character
[2]- Dynamic character
اکرم نعمت اللهی – محمد قاسملو بخش ادبیات تبیان
منابع :
اسکولز ، رابرت ، عناصر داستان ، فرزانه طاهری ، اول ، تهران ، مرکز ، 1377
بیشاب ، لئونارد ، درسهایی درباره داستان نویسی ، محسن سلیمانی ، سوم ، تهران ، سوره ،1382
براهنی ، رضا ، قصه نویسی ، چهارم، تهران ، البرز، 1368
روزبه ، محمد رضا ، ادبیات معاصر ایران ، سوم ، تهران ، روزگار ، 1387
میرصادقی ، جمال ، عناصر داستان ، اول ، تهران ، سخن ،1385
، ادبیات داستانی ، پنجم ، تهران ، سخن ، 1386