تبیان، دستیار زندگی
تا یوسف اشکم سربازار نیاید
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

یوسف اشک
یوسف اشک

تا یوسف اشکم سربازار نیاید

کالای مرا هیچ خریدار نیاید

در سوز جگر مصلحت ماست که ما را

غیر از جگر سوخته در کار نیاید

خارم من و در سینه ی من عشق شکفته است

تا خلق نگویند گل از خار نیاید

بیمار فراقم من و، وصل است دوایم

تدبیر، به کار من بیمار نیاید

یک عمر به درگاه رضا رفتم و حاشاک

بر دیدن این دلشده یک بار نیاید

ای حجت هشتم که خدا خوانده رضایت!

مدح تو جز از ایزد دادار نباید

خود را به تو بستم که منم نوکر کویت

از نوکری ام گر که تو را عار نیاید

ما عاقبت از چشم تو داریم، که گوید؟

بیمار به لجویی بیمار نیاید

نومیدی و درگاه تو! بی سابقه باشد

از سوی تو جز رحمت و ایثار نیاید

آخر به کجا روی کند ای همه رحمت!

گرد در بر تو شخص گرفتار نیاید

دیدم همه جا بر در و دیوار حریمت

جایی ننوشته است گنه کار نیاید

جاروکش درگاه توام همچو «موید»

زین بیش ازین بنده ی دربار نیاید

سید رضا موید

انتخاب شعر :جواد هاشمی

بخش ادبیات تبیان