میلاد خورشید
زمانها و مکانها میتوانند برای هر کس و هر دوره، شیرینی یا تلخی خاصی داشته باشند. روستای کوچک ابواء هم که در میانه راه شهر مکه و مدینه قرار دارد، روزگاری شاهد اشکهای غریبانه کودکی به نام محمد(صلی الله علیه وآله) در مرگ مادرش بود و زمانی هم نظارهگر شادی و شعف پدری آسمانی برای تولد فرزندش. حمیده نام مادری بود که این تاج را بر سر نهاده بود و این نوزاد پربرکت را بر دامن داشت.
ابوبصیر میگوید: «همراه امام صادق(علیه السلام) در آن سالی که پسرش موسی بن جعفر(علیه السلام) متولد شد ـ سال 128 هـ .ق ـ برای شرکت در مراسم حج به سوی مکه میرفتیم. به سرزمین ابواء رسیدیم، امام صادق(علیه السلام) برای ما صبحانه آورد. وقتی آن حضرت به اصحابش غذا میداد، آن را خوب و فراوان تهیه میکرد. ما مشغول خوردن صبحانه بودیم که فرستاده حمیده آمده و گفت: حمیده میگوید حالم منقلب شده و درد زایمان گرفتهام و شما دستور دادهاید که درباره این پسر اقدامی نکنم. امام بیدرنگ برخاست و همراه فرستاده حمیده رفت و پس از مدتی نزد اصحاب بازگشت. اصحاب گفتند: ای پسر رسول خدا! خدا تو را شاد کند و ما را فدایت نماید، ماجرای حمیده چه بود؟ امام صادق(علیه السلام) فرمود: خداوند حمیده را سلامت داشت و به من پسری عطا فرمود که در میان مخلوقاتش از همه بهتر است». [1]
«در دوران امامت امام صادق(علیه السلام) و نوجوانی امام کاظم(علیه السلام) روزی ابوحنیفه به حضور امام صادق(علیه السلام) رسید و گفت: «پسرت موسی را دیدم که نماز میخواند و مردم از پیش روی او رفتوآمد میکردند، ولی او آنها را از این کار نهی نمیکرد. امام صادق(علیه السلام) فرزندش امام موسی(علیه السلام) را به حضور طلبید و فرمود: «ابوحنیفه میگوید تو نماز میخواندی و مردم پیش روی تو رفتوآمد میکردند و تو آنها را نهی نمیکردی.»امام کاظم(علیه السلام) فرمود: «آری ای پدر! آن کسی که من برای او نماز میخواندم، نزدیکتر به من بود تا سایر مردم؛ چنانکه خداوند در قرآن میفرماید: «و ما به انسان از رگ گردن نزدیکتریم.»[2] امام صادق(علیه السلام) از پاسخ پرمغز فرزند نوجوانش خشنود شد و او را به نشانه محبت به سینه چسباند و فرمود: «پدر و مادرم به فدایت ای امانتدار اسرار و مخزن رموز».[3]
خورشید، خورشید است
چه بسا تاریکی سیاهچالهای، روشنتر از چراغانی قصری رؤیایی باشد! چه بسا تنهایی خلوتی، پرازدحامتر از تردد چاپلوسانه مترسکهای دربار حکومتی باشد! چهبسا حاکمی بیهیچ دربان و منشی و داروغه و سربازی، بر دلها حکومت کند؛ کنجی بنشیند به اشراق و فرمانبراند بر نفسهای پاکیزه و دلهای صیقلخورده؛ با دستهای بسته، باز کند گرههای پولادین و دشوار را و با گامهای همآغوش با غل وزنجیر، طی کند مسافتهای صعب و ناهموار را برای هدایت دیگران به سوی روشنایی.
میشود کسی صاحب اختیار زمین باشد و دچار چاردیواری زندان! میشود کسی حاکم دنیا باشد،اما محکوم به صبر و کتمان و کظم. چه بسا رهبری برای راهبری، همنشین رنج و درد و حبس باشد و همدوش فراق و تهمت و اهانت. میشود ساعتها پیشانی بر خاک بندگی بساید و رویش را آفتاب و مهتاب نبیند. میشود سالها با شکم گرسنه، شاکر لحظههای صیام باشد و زبانش از حمد و سپاس خداوند باز نایستد.
خورشید وقتی خورشید باشد، برای نورافشانی احتیاجی به آزادی ندارد. خورشید وقتی خورشید باشد، کسی را یارای مقابله با انوار روشنیبخشش نیست. خورشید وقتی خورشید است، خورشید است و میتابد.
سلام بر خورشید
«ای کاظم آل محمد!
سلام بر تو که وارث نیکان و آبروبخش نیاکانی!
سلام بر تو که نیازمندان را باب الحوائجی.
ای صاحب مهار حکمت و حلم، در برابر خشونت و خشم!
غضب، از حلم تو خشمگین میشد، صبر از تو بیطاقت میگشت و زندانبانان اسیر صفا و عبودیت تو میشدند و محبس به محبس، شبزندهداری تو را جابهجا میکردند، زندان به زندان، ایمان و ذکر و تهجد تو را به بند میکشیدند.
سلام بر سجادهای که از اشکهایت خیس میشد و بر زمینی که پیشانی و صورت بر آن مینهادی و بر آن دستها که به درگاه خدا میگشودی و بر آن اندام رنجور که در آتش محبت الهی ذوب شد.
سلام بر کُند و زنجیری که از بوسه بر دست و پایت، قداست یافت.
سلام بر مرقد نورافشانت که آسمان تیره عراق را روشن ساخته است.
و... درود بر فرزندانت که مرقدشان فروغ کشور ایران و قبلهگاه اهل ایمان است».[4]
پی نوشت ها :
[1]. محمد محمدی اشتهاردی، سیره چهارده معصوم، ص 602.
[2]. نک: ق: 16.
[3]. مهدی پیشوایی، سیره پیشوایان، چ 4، ص 607.
[4]. نک:جواد محدثی،قطعات (مجموعه نثر ادبی)، قم، نشر بوستان کتاب، ، چ 2.
بخش تاریخ و سیره معصومین تبیان
منبع :
مقاله سیدمحمدصادق میرقیصری / سید حسین ذاکرزاده