پیکر خسته

اگر بر آید چو مرغى زپیکر خسته ام پر | پرم سوى برگاه ى که باشد از عرش برتر |
به بارگاهى که در آن، هزار موسى بن عمران | براى خدمت کندرو،به عرض حاجت زند در |
به بارگاهى که یوسف گرفته دست توسل | بر آستانى که آن را گرفته یعقوب در بر |
خلیل را کعبه ى جان، ذبیح را قبله ى دل | مسیح را بیت اقصى، کلیم را طور دیگر |
هزار داوود آنجا زبور برگرفته بر کف | هزار عیسى بن مریم نهاده انجیل بر سر |
بریز هست خود از کف، بر آر نعلین از پا | بیا چو موسى بن عمران به طور موسى بن جعفر |
امام ملک ولایت، چراغ راه هدایت | محیط جود و عنایت، چراغ و چشم پیمبر |
امام کلّ اعاظم که کنیه ى اوست کاظم | نظام را گشته ناظم، سپهر را بوده محور |
حدیث خلق خصالش، حکایت خلق احمد | کلامى از کظم غیظش،روایت عفو داور |
مقام والاى او بین،نیاوابناى او بین | هم اوست شش بحر را دُر، هم اویَم هفت گوهر |
ثناى او روح قرآن، ولاى او کل ایمان | نداى او حکم احمد، عطاى او جود حیدر |
عجب نه گر ابن یقطین، به پاى جمالش افتد | جمال، جمّال او را ز جان ببوسد مکرّر |
پیامى از اوست کافى که روح صد بشر حافى | ز چنگ دیو هوسها زند به سوى خداپر |
درود بر خاندانش، سلام بر دود مانش | تمامى دوستانش هماره تا صبح محشر |
به حبس در بسته طورش، به ازدواج افلاک نورش | چه غم اگر خصم کورش،ندارد این نور باور |
نیاز آرد نیازش، نماز آرد نمازش | شرار سوز و گدازش، گذشته از چرخ اخضر |
صبا بیاور غبارى زدامن کاظمین | مگو کنم از شمیمش مشام جان را معطر |
دلم بود زائر او، نشسته بر حائر او | مزار او راگرفته، چون جان پاکیزه در بر |
زحبس در بسته بخشد به خلق عالم رهایى | به قعر زندان نهد پا ز اوج گردون فراتر |
تمام خلقت همیشه کنار خوان عطایش | وجود هستى هماره به بحر وجودش شناور |
بخش تاریخ وسیره معصومین تبیان
جعفر رسول زاده (آشفته )
