تبیان، دستیار زندگی
عمار در مدرسه ایمان، على ‏شناسى را به زیباترین شکل فرا گرفته بود. پیراهن عشق بر تن کرد و بر اسب تجلى نشست؛ اسبى که جز با فرمان على علیه‏السلام اذن حرکت نداشت، اسبى که از هستى بدون على علیه السلام تمرّد مى‏کرد.
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

هم نفس فرشتگان

عمار

فرزند اولین زن شهید اسلام، عجیب نیست که آنى بى ‏على علیه‏السلام و اهل بیت رسول صلى ‏الله ‏علیه ‏و‏آله ، نفس نکشد.

عمار در مدرسه ایمان، على ‏شناسى را به زیباترین شکل فرا گرفته بود. پیراهن عشق بر تن کرد و بر اسب تجلى نشست؛ اسبى که جز با فرمان على علیه‏السلام اذن حرکت نداشت، اسبى که از هستى بدون على علیه السلام تمرّد مى‏کرد.

گرچه عمار در کعبه متولد نشده بود؛ در سه فصل سرماى خلفا، پیراهن ایام البیض خویش را از تن بیرون نیاورد. عجیب نیست؛ چرا که عمار، عمرى فاتح اماره بود. عمار اگر شکفته نمى‏شد، هیچ‏گاه کشته نمى‏شد و اگر شکنجه نمى‏شد، هرگز شکفتگى را درک نمى‏کرد؛ کدام شکنجه بالاتر از اینکه مقابل چشمانش، پدر و مادرش را زیر سنگ‏هاى داغ شرک و با بدترین شکنجه‏ها به شهادت برسانند؟!

37 سال پس از هجرت که همگان پیرمردى 93 ساله مى ‏شمارندش، چونان جوانى عاشق، شمشیر صیقل مى ‏دهد و به على علیه‏السلام پیام مى‏دهد که هنوز هم مى‏تواند تکیه‏گاه دین باشد و هنوز هم على علیه ‏السلام مى‏تواند در بحبوحه خیانت‏هاى صفین او را به حساب آورَد.

عمروعاص، در مطبخ صفین، چربى حکومت مصر را مى ‏جوید. قرآن‏ هاى بر نیزه رفته و حکمین بر باد رفته، عمار را بیش از پیش، تشنه شهادت کرده است. دیگر این زمین، جاى ماندن نیست؛ وقتى لیاقت پرورش حق را در درون خود ندارد.

عمار، این صفین مسخ شده را بر اهل باطل وا مى‏گذارد و هم ‏نفس فرشتگان، مسیر شهادت را هم ‏سفر مى‏شود. سلام بر او و روح همیشه شیعه ‏اش.

تمام ستاره‏ها روزى به همان جایى باز خواهند گشت که از آن آمده‏اند.

من فکر مى‏کنم آنجا وعده‏گاه بزرگِ آنان باشد؛ وعده‏گاه خشنودى‏ها... وعده‏گاه پیروزى‏ها... و سراى سبز «عِنْدَ رَبِّهِمْ یُرْزَقُونَ».

عمار در مدرسه ایمان، على ‏شناسى را به زیباترین شکل فرا گرفته بود. پیراهن عشق بر تن کرد و بر اسب تجلى نشست؛ اسبى که جز با فرمان على علیه‏السلام اذن حرکت نداشت، اسبى که از هستى بدون على علیه السلام تمرّد مى‏کرد

به سحابى بازگرد، صحابى بزرگ

اَلا اَیُها الموت الذى لَیْسَ تارِکى  اَرِحنى فَقَدْ اَفْنَیْتُ کُل خلیلِ

اَراکَ بَصیرا بالذینَ اَوُدُّهُم  کأنکَ تَنْحُو نَحْوَهُمُ بِدَلیل!

آواز برآرید، اى شن‏هاى شسته شده با خون، اى سنگلاخ‏ها، شمشیرهاى شکسته، نیزه‏ هاى سردرگم، سپرهاى ناأمن!

... و صداى عمار در دشت پیچیده است؛ همانند خونش که در میانه میدان فریادِ حق ‏طلبى برآورده و هیچ بهانه ‏اى را براى ندانستن باقى نگذاشته است.

همانند خونش که نقاب از چهره حزب یاغى شسته و عمق سیاه‏ خوارى شمشیرهاى لجوج را نشان داده است.

اصلاً کیست که نداند پیامبر فرمود:  «تَقْتُلُ عمارا الْفَئِهُ الْباغِیَه»؟! (عمار را گروه ستمکار می کُشند)

و صداى عمار، صداى تشنه عمار، در دشت پیچیده است.

تو ای ستاره نود و سه ساله! به آسمان باز می گردی، به همان جایى که از آن آمده ‏اى.

تمام ذرات بدنت، براى رسیدن فریاد مى ‏کشند. مى ‏روى؛ در حالى که ایمان با گوشت و خون تو عجین شده است. آغوش پیامبر در انتظار توست که تولد تو بعد از اسلام بوده است.

مگر جز این است که از میان خون اولین شهداى مکتب حق، جان دوباره گرفتى و دوباره شروع به بزرگ شدن کردى.

به آسمان باز گرد، ستاره خسته! ستاره زخمى!

به سحابى باز گرد؛ به آغوش پیامبر و گرماى مطبوع لبخند پدر و مادر شهیدت.

به سحابى بازگرد، صحابى بزرگ، به وعده‏گاه شیرین ستارگان!

مردى تنهاتر

آواز برآر صفین؛ با امیرالمؤمنین على علیه ‏السلام هم‏ نوا باش. حالا مردى که تنهایى زمین را پر مى‏کند، تنهاتر شده است.

آرى، این على علیه ‏السلام است که بر سینه مالامال از ایمان صحابى پیامبر، سر نهاده است و گویند که این‏گونه نوحه سر داد:

«آسوده‏ام کن اى مرگ، اى جدایى‏ناپذیر! آسوده‏ام کن که تمام یاران را از دست داده‏ام... و تو گویى به نشانه‏ اى، دنبال کسانى هستى که دوستشان دارم؛ آسوده‏ام کن اى مرگ...»

بخش تاریخ و سیره معصومین تبیان


محبوبه زارع

مشاوره
مشاوره
در رابطه با این محتوا تجربیات خود را در پرسان به اشتراک بگذارید.