اگر با تو باشم - داستان بیست و پنجم
از دیدن این صحنه در شگفت بودم!

قطعه طلایی كه میان دستان من جا خوش كرده بود در زیر اشعه های خورشید می درخشید و من چشم در چشمان حضرت فقط تشكّر میكردم:
یا مولا این هدیه برایم بسیار غیر قابل باور است!
و ایشان نگاهم كرده به من گفتند:
نیازهایت را برآورده و خانواده ات را شاد کن.
حالا حكمت حضور من با حضرت در روز عرفه، آن هم در بقیع را میتوانستم درك كنم.
من از حضرت خواستم كه«یا امام رضا(ع)! چه كسانی را سلام بگویم؟» و حضرت دوباره در جواب فرمودند:
مادرم فاطمه زهرا(س) و فرزندانش حسن و حسین و علی بن الحسین و محمدبن علی و جعفربن محمد و پدرم موسی بن جعفر علیهما السلام.
دوباره گفتم: یا مولا عیدی خانواده ام را از شما گرفتم. چه بسا همه ی مایحتاج مرا تا مدّت ها تأمین كردید. ایشان آرام فرمودند:
ایی علی بن أبساط میتوانی پیش خانواده ات بروی.
تمام راه به حضرت فكر میكردم. آن خطّی كه با عصایشان روی زمین كشیدند، بی شك معجزه ای عظیم نیاز مرا برآورده ساخته بود و حالا دیگر غروب شده و من با دست پر به خانه ام میروم.
بی شك امام رئوف، خود اوست!
منبع: اختصاص شیخ مفید ص 27- ارشاد مفید ص 309
بخش حریم رضوی