تبیان، دستیار زندگی
جواد می‌گفت: «فلانی! هر چه می‌خواهد بشود، می‌شود. من اگر به آبادان نروم، آبادان تعطیل می‌شود؛ من باید بروم كه كارگرها ببینند وزیر نفت در شرایط جنگی به آبادان آمده
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

نكاتی جالب از زندگی شهید تندگویان

گفت‌وگویی ساده و صمیمی با علی صدیقی

درآمد:

علی صدیقی، دوست و همكارشهید تندگویان، در تمام طول مدت مصاحبه، آن‌چنان با حس و حال و اشتیاق از دوست شهیدش صحبت می‌كند كه آثار علاقه به او را در تمام حركات و رفتار او می‌توان دید...

صدیقی، اهل نیشابور، قبل از انقلاب یكی از مدیران شركت پارس توشیبا بود و پس از انقلاب شكوه‌مند اسلامی در شركت نفت مشغول به كار و در آن‌جا بازنشسته شد و در حال حاضر در یك شركت خصوصی مشغول به كار است. صدیقی، خاطرات جالبی را از شهید تندگویان تعریف می‌كند. جان كلام او، این است كه: «در این دوره و زمانه، كمتر كسی مثل جواد پیدا می‌شود»

*اولین بار شهید تندگویان را كجا دیدید؟

جواد، تازه درشركت پارس توشیبا استخدام شده بود و من در آن زمان مدیر اداری شركت بودم كه با ایشان هم‌صحبت شدم. شهید، ابتدا به عنوان معاون كنترل تولید كارخانه، زیرنظر یك آقای ژاپنی شروع به كار كرد و سپس مهندس تندگویان جانشین وی شد.

*چه‌طور شد كه با شهید تندگویان صمیمی شدید و این رابطه ادامه پیدا كرد؟

شهید تندگویان

الحمدلله ارتباط ما قرآنی بود. در آن زمان یك سری جلسات قرآنی داشتیم كه در آن، جواد به همراه مهندس بوشهری تفسیر قرآن می‌كردند. جلساتی كه برگزار می‌كردیم، خانوادگی بود و حول محور قرآن می‌گشت و ما در كنار هم جمع می‌شدیم و دوستی ما از این‌جا صمیمیت بیشتری پیدا كرد. با توجه به علاقه‌های مشترك مذهبی‌ای كه داشتیم، به هم‌دیگر خیلی نزدیك شدیم. شهید تندگویان بر آیات قرآن بسیار مسلط بودند و مثل زبان فارسی، قرآن را به عربی می‌خواندند. من كمتر كسی را دیده‌ام كه تا این حد بر قرآن و زبان عربی تسلط داشته باشد. جواد، دعای كمیل را هم از حفظ بود. یادم است كه یك شب جمعه، دعای كمیل قرائت می‌شد و پس از مدتی برق رفت و تمام كسانی كه در آن‌جا حضور داشتند، مانده بودند كه باید چه كاری بكنند! اما ایشان از حفظ دعای كمیل را خواند و سپس من كه در گوشه‌ای بودم، ادامه دعا را خواندم و بدون این‌كه نقصی در برنامه پیش بیاید، برنامه ادامه یافت و بسیار جالب بود. جواد، خیلی از دعاها را حفظ بود. آن شب، در مسجد كس دیگری از حفظ نبود. وقتی كه برق رفت، كسی نمی‌توانست دعا را بخواند و ایشان كه دعای كمیل را حفظ بود، شروع به دعا خواندن كرد؛ درست از همان‌جایی كه قطع شده بود.

*شما در مبارزات سیاسی شهید تندگویان همراه ایشان بودید؟

در مدت كمی در برخی مبارزات با ایشان همراه بودم. جواد با علاقه زیادی كه به دكتر شریعتی داشت، از نوشته‌ها و نوارهای آن زنده‌یاد استفاده می‌كرد و به همین خاطرساواك، ایشان را دستگیر كرد و به زندان انداخت. جواد و آقای علی‌اصغر لوح و چند نفر دیگر از دوستان، نوارهای سخنرانی دكتر شریعتی را هم به روی كاغذ می‌آوردند و هم به همان صورت نوار پخش می‌كردند و آن زمان شیوه تكثیر متن‌های نوشتاری دكتر، به صورت فتواستنسیل بود.

*این آثار را در كجا پخش می‌كردند؟

بین دوستان نزدیك و جوانانی كه به این مطالب علاقه‌مند بودند. پس از این‌كه حضرت امام خمینی (ره) به پاریس تبعید شدند و اعلامیه می‌دادند، دستگاه فتوكپی توشیبا برای تكثیراعلامیه امام (ره) كار می‌كرد. این كارها در تهران انجام می‌شد. دستگاه شب تا صبح كار می‌كرد و بعد كه ساواك به این مسأله پی بُرد، سازمان امنیت به سراغ من آمد و البته موضوع به خیر گذشت؛ ولی ساواك فهمیده بود كه این اعلامیه‌ها از آن‌جا تكثیرمی‌شود. جواد و دیگر دوستان، كارتن- كارتن، اعلامیه‌های امام (ره) را صبح زود بیرون می‌بردند و به درو دیوار می‌چسباندند.

*آقای صدیقی! شخصیت شهید تندگویان را چگونه می‌دیدید؟ ایشان چگونه آدمی بود؟

به نظرمن، جواد انسانی بود به معنای كامل ایثارگر و ازخودگذشته و در راه هدف خودش با تمام خطراتی كه مواجه بود، هیچ ترسی به دل نداشت. جواد، جزء خالص‌ترین آدم‌هایی بود كه من می‌شناسم ـ چون ما با هم بسیار سفر می‌رفتیم، مخصوصاً بین تهران و رشت كه در حركت بودیم، خیلی با هم صحبت می‌كردیم ـ، انسانی بسیار پاك و با خلوص قلب بود. حتی یكی از دلایلی كه در كابینه آقای رجایی - به رغم جوانی - پست وزارت به وی پیشنهاد شد، همین موضوع بود.

*چه شد كه شهید تندگویان كاندیدای وزارت نفت شد؟

شهید تندگویان

اول آقای نزیه وزیر نفت بود، بعد دكتر معین‌فر و سپس شهید تندگویان به این سمت رسیدند. این موضوع برایم خیلی جالب بود. روزی از آقای بوشهری پرسیدم كه چرا جوانی مثل جواد را در این پست گذاشته‌اند؟! گفتم شما و دكتر گواهی تجربه زیادی دارید و با این تجربه‌ای كه شما و دیگران دارید، چه‌طور پیشنهاد كردید كه پست وزارت را جواد عهده دارباشد؟ مهندس بوشهری گفت: از جواد كسی خالص‌تر نیست و به او نمی‌توان هیچ انگی زد. می‌دانید كه آن زمان از طرف گروه‌ها به شخصیت‌های مهم تهمت می‌زدند و به طور مثال می‌گفتند این شخص وابسته به این گروه است یا زن فلانی بی‌چادر بیرون رفته است و از این صحبت‌ها...اما هیچ‌كدام از این وصله‌های ناجور به جواد نمی‌چسبید. خب، من با جواد رابطه خانوادگی داشتم؛ كف خانه‌اش فقط با موكت كبریتی فرش شده بود، یك اجاق گاز رومیزی، یك یخچال كوچك و تلویزیون كوچك هم آن‌جا بود. تمام اینها در یك ماشین وانت مزدا جا می‌گرفت. زندگی بسیارساده‌ای داشت. علاقه‌مند به اسلام و دین بود و جان خود را هم دراین راه فدا كرد.

*درباره صحبت‌هایی كه در طول راه می‌كردید، صحبت كنید؛ ازاندیشه‌های شهید برای ما بگویید.

بحث‌های ما درباره خداشناسی بود و از ناراحتی‌هایی كه ایشان در زندان كشیده بود. جواد تعریف می‌كرد- اگراشتباه نكنم ایشان نه ماه در انفرادی بودند و بعد دربند عمومی زندانی شدند - نه ماه تمام هر روز جیره شلاق خوردن داشته است! هرروز می‌رفت شلاق می‌خورد و بعد می‌آمد و لباس خود را عوض می‌كرد، خودش را می‌شست تا از خون ناشی از شلاق‌ها پاك شود و نمازش را می‌خواند. درباره آن دوره حرف می‌زدیم؛ روحیه‌ای كه داشت، كارهایی كه انجام داده بود، مبارزاتی كه با بهاییان در آبادان كرده بود؛ در كل بحث‌هایمان بیشتر درباره زندگی گذشته جواد بود.

*گویا آقای تندگویان مدتی هم مدیرعامل پارس توشیبا شده بود؟

شهید تندگویان

نه؛ ایشان مدیر كارخانه شده بودند. در آن زمان رفت‌و‌آمدهایمان بیشتر شده بود. قبل ازاین‌كه ایشان كاندیدای وزارت نفت بشود، به او گفتم: جواد، قراراست وزیر بشوی و دقیقاً این جواب را شنیدم: «غوره نگشته، مویز شدیم!» گفتم: «چرا؟» گفت: «من، هنوز خیلی مانده تا وزیر شوم!» بعد از این‌كه به وزارت منصوب شد، گفتم: «بالاخره وزیر شدی» گفت: «فلانی! گفته‌اند كه چاره‌ای نیست؛ تكلیف است؛ باید بپذیری. ما تو را حمایت می‌كنیم؛ تو "جلو‌پنجره" باش تا كسی نتواند حرف دربیاورد برای وزارت نفت؛ ما هم در داخل اتاق كارها را انجام می‌دهیم.»

همین‌طورهم بود؛ آن تیمی كه آن‌جا بود، كارها را انجام می‌دادند. خاطره‌ای عرض كنم: ما هر روز در طبقه‌ای ازساختمان شركت نفت در خیابان دكتر نجات‌اللهی بودیم. آن موقع ستاد وزارت، آن‌جا بود. آقای سادات هم رئیس دفتر ایشان بودند. یك روز ظهر دیدیم جواد نیست! بعد از یك‌ساعت‌و‌نیم، دو‌ساعت آمد. گفتم: جواد كجا بودی؟ گفت: رفتم خانه ناهار خوردم و آمدم. گفتم: با چه چیزی رفتی؟ گفت: هیچی، رفتم كریم‌خان سوار تاكسی شدم! خانه‌اش در خیابان نصرت یا شاید فرصت بود. گفتم: بچه! تو وزیری! می‌دانی اگر منافقین یا گروهك‌ها تو را می‌دیدند، ترورت می‌كردند و برای مملكت چه اتفاقی می‌افتاد؟ بعد گفتم: تو حق نداری بروی. آن‌وقت یك پژوی 504 سفید‌رنگ داشت. به جواد گفتم: دیگر از این كارها نكن! بچه‌ها همه برگشتند و گفتند: تو وزیری! اگر می‌خواهی بروی، باید خبر بدهی كه با چه كسی می‌روی و به كجا می‌روی؛ می‌خواهم بگویم كه جواد تا این حد ساده بود و روزی كه داشت می‌رفت آبادان- آخرین دیداری كه با جواد داشتم- گفتم: می‌گویند آبادان خیلی نا‌امن است؛ در جواب من گفت: «فلانی! هر چه می‌خواهد بشود، می‌شود. من اگر به آبادان نروم، آبادان تعطیل می‌شود؛ من باید بروم كه كارگرها ببینند وزیر نفت در شرایط جنگی به آبادان آمده تا شروع كنند به كار و سنگرهایشان را ول نكنند؛ تا پالایشگاه كار كند و مردم فعال باشند؛ اگرمنِ وزیر را آن‌جا ببینند، آبادان پابرجا خواهد ماند و اگر من نروم، ممكن است مردم پالایشگاه را رها كنند» به همین دلیل هم بلند شد رفت و آن‌گونه جانش را فدا كرد.

*دراین سال‌ها چه گذشت؟ سنی از شما گذشته و دوره میان‌سالی را طی می‌كنید و نوه هم دارید؛ در این سن و سال، به چه چیزهایی درباره شهید تندگویان فكر می‌كنید؟

اگرجلسه قرآنی باشد، حنماً به جواد فكر می‌كنم؛ اگر دعای كمیلی باشد، حتماً به یادش هستم. زمانی كه از جلوی وزارت نفت عبور می‌كنم یا ازخانی‌آباد می‌گذرم، به فكر جواد هستم. تنها كاری كه از دست من برمی‌آید، این است كه از خدا برایش طلب آمرزش كنم و مطمئن هستم كه در بهشت جایگاهی متعالی دارد.

منبع: ماه‌نامه شاهد یاران، شماره 47


باشگاه كاربران تبیان ـ ارسالی از: rohi1346