تبیان، دستیار زندگی
استاد علی اکبر یاسمی، معروف به علی اکبر خان از شاگردان برجسته کمال الملک بود و زیر نظر ایشان هنر آکادمیک نقاشی را آموخت. مقاله حاضر به شرح بخشی از زندگی وی می پردازد.
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

علی‌اکبرخان شاگرد کمال الملک

معلم هنر (1341-1280)


استاد علی اکبر یاسمی، معروف به علی اکبر خان از شاگردان برجسته کمال الملک بود و زیر نظر ایشان هنر آکادمیک نقاشی را آموخت. مقاله حاضر به شرح بخشی از زندگی وی می پردازد.


استاد علی‌اکبر یاسمی

نقاش جوان دست به گریبان هجوم نابسامانی‌ها، بلاتكلیف و سرگردان انتخاب راهی برای تامین مخارج خود و خانواده است كه نامه‌یی از اداره معارف تبریز دریافت می‌كند. در آن نامه، «محمدعلی تربیت» رئیس معارف وقت كه در ملاقاتی از سر تصادف با استاد كمال‌الملك وصف هنر آفرینی و ذوق و استعداد سزاوار ستایش نقاش را از زبان استاد شنیده است، با احترام و ستایش تمام از مرتبه هنری و هنر آفرینی نقاش، خواستار آن شده است كه او تعهد آموزش نقاشی در دبیرستان‌های تبریز را بپذیرد.

«- از قرار، محمدعلی تربیت كه به سهم خودش انسانی اهل فضل و دوستدار هنر بود، به طور اتفاقی، در راهرو وزارت معارف با آقا كمال‌الملك برخورد می‌كند، بعد از سلام و احوالپرسی، آقا كه می‌داند او رئیس اداره معارف تبریز است، از محمدعلی تربیت حال و احوال مرا جویا می‌شوند. آن بزرگوار، اظهار بی‌اطلاعی می‌كند. آقا برآشفته و حیران او را به باد ملامت و گلایه می‌گیرند. آقا، می‌گویند:

«تعجب است آقا، علی‌اكبرخان در تبریز باشد و شما به عنوان رئیس معارف آن‌جا، ندانید او كیست و هنر و مرتبه هنرش كدام است؟ بروید آقا سراغش، بچه‌های من، مثل خود من، اهل تظاهر و تفاخر به هنرشان نیستند. صدسال هم اگر سراغشان را نگیرید،‌ مطمئن باشید آن‌ها سراغ شما را نمی‌گیرند. من این‌جا، با هزار خون دل خوردن مثال علی‌اكبرخان را تعلیم نقاشی داده‌ام كه شماها از حاصل این خون دل خوردن‌ها سود بجویید، شما هم كه خواب هستید و غافل. محمدعلی تربیت می‌گفت، مقابل حرف‌های آقا به راستی كه شرمنده شدم. قول دادم، پشت كوه قاف هم باشی پیدایت كنم. حالا هم خواست و دستور من نیست، آقا توصیه و امر كرده‌اند. خود دانی و ارادتت.»

نقاش جوان، تسلیم فرمان استاد می‌شود. راه و چاره‌یی هم جز تسلیم ندارد. سرنوشت او هم پیوند می‌‌خورد به عاقبت منصورالسلطان‌ (معلم نقاشی وی در دوران معاصر) ای كاش كه او را جهت نثار اندوخته‌ها و تجربه‌های هنری‌اش، به احترام تعالی و تجلی هنرش و اشاعه هنر در جامعه صدا می‌كردند.

«تعجب است آقا، علی‌اكبرخان در تبریز باشد و شما به عنوان رئیس معارف آن‌جا، ندانید او كیست و هنر و مرتبه هنرش كدام است؟ بروید آقا سراغش، بچه‌های من، مثل خود من، اهل تظاهر و تفاخر به هنرشان نیستند. صدسال هم اگر سراغشان را نگیرید،‌ مطمئن باشید آن‌ها سراغ شما را نمی‌گیرند

اگر این بود، هرگونه تردید و دودلی و امتناع گناهی سخت نابخشودنی به حساب می‌آمد. رئیس معارف وقت، نیازمند معلم موظف نقاشی است، تا هنرمند متعهد نقاش. یكی را می‌خواهد كه به جای منصورالسلطان پیر و خانه‌نشین و تن علیل، بر سر كلاس نقاشی برود، گل و ساغر گلو باریك بر تن تخته سیاه بكشد، خودش را، شاگردانش را فریب دهد، و سرگرم سازد. دیگر پندارها و باورها هم‌، همه هیچ است و پوچ. حالا او بیاید و به اعتراض، معلم نقاشی نشود و این شغل را قبول نكند و باور نداشته باشد، آن‌وقت تنها، سرگردانی‌ها و عزلت نشینی‌ها و درماندگی‌هایش را دامن زده.

باز می‌شود معلم نقاشی بود، سركلاس رفت، از كجا كه ذهن و استعدادهایی هنوز نشكفته و غنچه گل مانده را پیدا نكند و در تن بیابان خشك و بی‌آب و علف ذوق در این خاك، كه روزگاری گلستان هنر بوده است نكارد و پرورش ندهد؟ تفاوت او با منصورالسلطان‌ها در این است كه او به تمامی سنگینی بار تعهدی را كه خواهد پذیرفت، بر دوش خود احساس می‌كند. او اهل تسلیم نیست، قصد ایستادگی دارد و جنگیدن. صد افسوس كه جنگجویان هنر این سرزمین همیشه تنهای تنها در مقابل خیل عظیم ناسپاسان و دغل‌كاران و نیرنگ بازان خالی از هرگونه معرفت و آگاه دلی جنگیده‌اند. جنگیدنی كه گرچه سرانجامش از میدان بدر رفتن و از پای درآمدن بوده، اما شكست هر كدامشان حكایت پیروزی و سرافرازی‌شان را در تاریخ هنر ایران به ثبت رسانده است. چرا كه هنرمندان واقعی، گمنام یا نام آشنا، همه، ماندگارانند. ماندگاران.

استاد علی‌اکبر یاسمی

«- وقتی آقا پذیرفت كه در مدارس، درس نقاشی بدهد، مرحوم آقا بزرگ(پدر استاد یاسمی) خیلی خوشحال شد. مدام خدا را شكر می‌كرد كه زنده است و شاهد سروسامان گرفتن زندگی پسرش شده است. در مقابل، آقا از این‌كه قبول چنین شغلی كرده خلقش بدجوری تنگ شده بود. راستش را بخواهید، من هم از این‌كه می‌دیدم با نقاشی هم می‌شود نان خور دولت شد، حیرت كرده بودم. یك وقت به خیال خودم آمدم مثال مرحوم آقا بزرگ به آقا خوشحالی‌ام را ابراز كنم. گفتم: «آقا، شكر خدا كه عاقبت دولت بابت باسمه‌های شما برایتان شغل در نظر گرفته است. همه غصه‌ام این بود كه نكند خدای نكرده عاقبت این باسمه‌ها،‌ كار دست خودتان و ما بدهید. كارمان به گرسنگی و فلاكت بكشد» خدا می‌داند همین حالا هم از این حرف‌هایی كه به آقا زدم، شرمنده هستم. می‌دانید در پاسخ من چه گفت؟

اول كه مدتی ساكت نگاهم كرد، بعد رفت سراغ یكی از تابلوهایش كه به تازگی تمام كرده بود، تابلو را برداشت و زیر پا لگدمال كرد. چه هواری راه انداخت خدا می‌داند، داد و فریاد می‌كشید: «زن، چرا این‌همه غافلی؟‌ خیال كردی دولت از این به بعد فقط نانم می‌دهد؟ نه، زن، اسیرم می‌كند. آزادی‌ام را سلب می‌كند، تا مثال مرده‌یی متحرك دنبال همان یك لقمه نان، ذوقم، خلاقیتم را به هیچ بشمارم. مگر هنرمند می‌تواند نان خور دولت شود؟ از راه هنر اگر نان خوردی، مْردی. هنرمند حكم پرنده‌یی را دارد كه مدام باید از این شاخه بر آن شاخه بنشیند، از این جنگل به آن جنگل پرواز كند، روی شاخه‌یی اگر نشست، در تیر رس شكار خواهد بود، شكارچی‌ها، شكارش می‌كنند. زندگی آن‌قدر بال مرا شكسته است كه ناگریز باید روی شاخه درخت معلمی بنشینم، دیر یا زود هم شكار خواهم شد. خواهی دید زن. خواهی دید.»

بخش هنری تبیان


منبع:

سیف- هادی- یادمان استاد علی‌اكبر یاسمی (نقاش و طراح نقش قالی و یار آذربایجان) موسسه فرهنگی گسترش هنر، 1372 ص 77-75

دوهفته‌نامه هنرهای تجسمی تندیس