چهره های شبیه سازی شده
در تمدن رومی
قدرت روم که پس از اتروسکها بر ایتالیا حاکم و جانشین ایشان شد، اقوام ستیزنده ایتالیا را مطیع حکومت واحد روم گردانید و سرانجام ملتهای اروپای غربی، مدیترانه و خاور نزدیک را در زیر پرچم امپراتوری روم گرد آورد. اوجگیری قدرت و پیروزی روم و چشم انداز خوفناک زوال و سقوط آن، مطابق گفته حکیمانه مورخ بزرگ تاریخ روم، «انقلابی پدید آورد که تا ابد در یادها خواهد ماند و امروزه نیز ملتهای جهان آن را احساس می کنند»
از دجله و فرات گرفته تا مرزهای اسکاتلند قلمرو دولت واحدی بود که در زیر حاکمیت مقتدر و کارآمدش – هرچند غالباً شقاوت و جانور خویی را پیشه می کرد – مردمانی متعلق به نژادهای گوناگون با اعتقادات، زبانها، سنتها و فرهنگهای مختلف به سر می بردند، که برتونها، گُلها، اسپانیاییها، آلمانیها، افریقاییها، مصریها، یوناییان، سوریان، عربها فقط چند تایی از آنها بودند.
یادمانهای رومیان در عرصه هنر و معماری در سراسر دنیای تحت حاکمیت رومیان پراکنده شده اند و حیرت انگیزترین و پرشمارترین آثار برجا مانده از تمدنهای باستانی هستند که تاکنون بررسی کرده ایم.
هنر رومی با آنکه در آغاز تحت تأثیر هنر اتروسکها و هنر یونانی بود، ویژگیها و صفات متمایز کننده خود را به دست آورد. رومیان، تقریباً از نخستین روزهای اقتدارشان، کاملاً از وجود و تأثیر هنر یونانی آگاه بودند ولی فقط بعدها یعنی در عصر جمهوری و عصر اوگوستوس بود که هلئیسم به مُدی آگاهانه مبدل شد. هوراس می نویسد: «یونان مغلوب، فاتح مغرورش را اسیر خویش کرد». کشتیهای پر از مرمر و مفرغهای یونانی توسط سرداران و فرمانداران ایالات به سواحل ایتالیا آورده می شدند تا محموله هایشان در تزیین کاخهای ایشان به کار گرفته شوند و وقتی ذخیره آثار مرمرین و مفرغین یونان به پایان رسید، رومیان دست به ساختن کپیه از روی آثار ایشان زدند یا هنرمندانی را برای آفریدن آثار جدید استخدام کردند. سرانجام، جذب ژرفتری صورت گرفت و هنر رومی در عصر امپراتوران که حاصل میراث غنی و نبوغ بی مانند رومیان بود، پای به عرصه هستی نهاد.
این نگرش هنری – تاریخی به هنر رومی، در مقام مقایسه، تازگی دارد. اندیشمندان تقریباً تا سال 1900 میلادی، هنر رومی را صرفاً شکل منحط غیراصیل و فروتری از هنر یونانی می دانستند. البته این نیز درست است که هنر رومی به دلیل استفاده الزامی از هنر پیشینیان، از لحاظ درجه اصالت و نومایگی مشخص کننده سبکهای هنر مصر، بین النهرین، یونان و حتی آتروریا، به پای هنرهای این سرزمینها نمی رسد.
هنر رومی با آنکه در آغاز تحت تأثیر هنر اتروسکها و هنر یونانی بود، ویژگیها و صفات متمایز کننده خود را به دست آورد. رومیان، تقریباً از نخستین روزهای اقتدارشان، کاملاً از وجود و تأثیر هنر یونانی آگاه بودند ولی فقط بعدها یعنی در عصر جمهوری و عصر اوگوستوس بود که هلئیسم به مُدی آگاهانه مبدل شد.
این هنر، چیزی است بیش از «انتشار دهنده و حفظ کننده صرف میراث کلاسیک»؛ «نخستین مرحله جامع هنر اروپای غربی» است. هنر رومی ضمن استفاده از شکلهای کلاسیک، مفاهمی غیر کلاسیک را نیز بیان می کند. علاقه به شخصیت فردی را با علاقه به مفاهیمی انتزاعی مانند «قانون»، «دولت» و «تمدن» درهم می آمیزد.
دوره جمهوری شبیه سازی از چهره
چهره سازان رومی، حتی وقتی تحت تأثیر فرهنگ یونانی بودند، آثاری آفریدند که قرینه ای در هنر یونانی برایشان وجود ندارد. در دوره هلنی، خصوصیت کلی پردازی که از ویژگیهای چهره های پیشین به شمار می رفت، میدان را در برابر سبکی به مراتب موشکافتر و توصیف کننده تر، خالی کرده بود. علاقه رومیان به نمایش بی کم و کاست و عادت ایشان به نگهداشتن تصاویر (نقابهای مومی) نیاکانشان در خانه و جلوی دیدگان خویش، باعث شد که پیکرتراش بیش از پیش بر نمایش صفات فردی تأکید کند. نفوذ اتروسکها نیز در کار ایشان مؤثر بود و با آن رئالیسم اکسپرسیونیستی اش در هنر پیکرتراشی فردی پایداری کرد؛ مثلاً سردیس یک رومی به اتکای «شخصیت» اش که ضمن زنده نمایی، حالتی نقاب گونه نیز دارد، از این لحاظ چشمگیر است اما شخصیت می تواند تصادفی و نتیجه تلاش مشقت بار هنرمندی برای نمایاندن هر برجستگی و فرورفتگی، هر برآمدگی و چین خوردگی، در سطح چهره باشد و چنان به اجرا درآمده است که گویی هنرمند مانند یک نقشه ساز کار می کرده و مواظب بوده است که کوچکترین جز در تغییر سطح را بنمایاند.
هنرمند، ظاهراً کوششی برای کمال مطلوب جلوه گر ساختن موضوع – یعنی اصلاح آن بر طبق یک کمال مطلوب، به شیوه یونانیان – یا تفسیر شخصیت او به عمل نیاورده است. نمایش درشت و بی ملاحت اجزای چهره او، از نوع آنچه در یک نقاب زنده یا مرده دیده می شود، به قدر کافی رساست. بدینسان این «نمایش حوادث روزمره» یا گونه ای از سوررئالیسم، هدف هنرمند است و تا آنجا که از میثاقهای مذهبی مایه می گیرد، تحت تأثیر انگیزه ی زیبایی شناختی نیست.
هنرمند، ظاهراً کوششی برای کمال مطلوب جلوه گر ساختن موضوع – یعنی اصلاح آن بر طبق یک کمال مطلوب، به شیوه یونانیان – یا تفسیر شخصیت او به عمل نیاورده است. نمایش درشت و بی ملاحت اجزای چهره او، از نوع آنچه در یک نقاب زنده یا مرده دیده می شود، به قدر کافی رساست
برخوردی کاملاً متفاوت با این را می توان در پیکره نیم تنه پومپیوس کبیر مشاهده کرد. پیکرتراشی که در برابر مردی قدرتمند و نامدار قرار گرفته باشد ممکن است به لزوم کاربست روشی متفاوت با ثبت صرف جزییات آگاهی داشته باشد، ممکن است او خواسته باشد موضوع کارش را هم به صورت کمال مطلوب درآورد هم به آن شخصیت بدهد – یعنی شخصیت او را تفسیر کند.
پومپیوس در جنگ داخلی ویرانگرانه ای که جمهوری روم را در سده نخست پیش از میلاد متلاشی کرد، نخست متحد و سپس رقیب پلیوس سزار بود. ما او را به عنوان یک سردار بزرگ نظام می شناسیم که در جنگ به پیروزی رسید و تقریباً مالک الرقاب سراسر سرزمینهای شرقی تحت حاکمیت روم شد. همچنین او را به عنوان یک سیاستمدار نالایق و مردی جاه طلب برخاسته از صفوف طبقه متوسط می شناسیم که فریب افراطیون در جناح سناتورها را خورد. او را به عنوان شخصیتی بی اندازه مردد می شناسیم که حتی نزدیکترین دوستانش را مأیوس می کرد زیرا هیچگاه نمی توانست تصمیم قطعی بگیرد.
می دانیم که او در جنگ فارسالوس از یولیوس سزار شکست خورد، به مصر گریخت و در حین گمنامی به دست یکی از سربازان خودش کشته شد. با این حال او انسان شریفی بود که به دنبال ثروت اندوزی از راه غارت کردن ایالات روم نرفت و این عملی بود که بیشتر هم عصران وی از دست زدن به آن تردیدی به خود راه نمی دادند. بدینسان، پومپیوس، ترکیبی از سجایایی است که حوادث روزگار بدو ارزانی داشته اند، ولی کدام انسانی با اندک استعدادی خوب و بیشتر از او می توانسته است بر یولیوس سزار پیشی بگیرد؟ ما با اطلاع از اینکه چه اندیشه ای درباره قدرت و ضعف، پیروزیها و شکست نهایی پومپیوس داریم، طبیعتاً با حالتی به پیکره نیم تنه اش می نگریم که به پیکره نیم تنه واشنگتن یا لافایت می نگریم – کنجکاو می شویم تا درباره این انسان منفرد و تاریخ زندگیش بیشتر بدانیم. به همین نحو، این احتمال وجود دارد که هنرمند سازنده نیم تنه پومپیوس، با آنکه از لحاظ واکنشها و پاسخهای فرهنگیش با ما تفاوت داشته، همچنان در اندیشه آفریدن چهره ای بوده باشد که چیزی فراتر از ثبت حالات چهره او به شمار برود.
این از نیم تنه مزبور احساس می شود، زیرا کوچکترین اثری از حالت خشک نقاب مرگ در آن دیده نمی شود و سطحش چنان ظریف از کار درآمده است که نور با نرمی خاصی بر آن می لغزد. در قالبگیری این چهره، تلاش خاصی به کار رفته است تا حالتی تلفینی پیدا کند نه توصیفی، خطوط قوی و درشت پیشانی بزرگ و سطوح نسبتاً پهن صورتش با حالت و بیان گنگ شگفت انگیزی که خود چهره دارد، کمی ملایمتر به نظر می رسند.
آیا اشتباه است اگر نوعی تردید به نفس آمیخته با تظاهر یا لاف و گزاف توخالی در زیر نقاب رسمی اقتدار را در این چهره تشخیص دهیم؟ به هر حال، همینکه وسواس چنین تفسیری را در خود احساس می کنیم، گواهی است بر قدرت هنرمند آفرینشگری که ما را در برابر پیکره نیم تنه ای که از مردی بزرگ و ناکام ساخته است به اندیشه وا می دارد.
فراوری:س.رمضان ماهی
بخش هنری تبیان
منبع:
سایت ویستا