تبیان، دستیار زندگی
همه ما در کودکی دوستی خیالی داشته‌ایم که با او بیشتر از دوستان واقعی‌مان راحت بوده‌ایم. شاید نخستین جرقه‌های تولد چنین دوستی در ذهنمان از قصه‌های پریان مادربزرگ‌هایمان نشأت گرفته باشد. تماشای کارتون «مسافر کوچولو» و «پینوکیو» یکی از مهم‌ترین اتفاقات دوران
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

مردی با دوربینی در کله‌اش


همه ما در کودکی دوستی خیالی داشته‌ایم که با او بیشتر از دوستان واقعی‌مان راحت بوده‌ایم. شاید نخستین جرقه‌های تولد چنین دوستی در ذهنمان از قصه‌های پریان مادربزرگ‌هایمان نشأت گرفته باشد. تماشای کارتون «مسافر کوچولو» و «پینوکیو» یکی از مهم‌ترین اتفاقات دوران کودکی نسل ماست.


مردی با دوربینی در کله‌اش

شاید فکر کنیم که با گذر از مرحله کودکی آن دوست خیالی نیز محو شده است، اما اتفاقا هرچه بزرگ‌تر می‌شویم و از رابطه با آدم‌های واقعی اطرافمان ناامید‌تر می‌شویم، نیازمان به ارتباط با آن دوست غیر واقعی بیشتر می‌شود.

همه ما که هرگز دست از انتظارمان برای یافتن دوست خیالی‌مان برنداشته‌ایم، باید برای دو فیلم «ئی تی، یک موجود فرازمینی» و «هوش مصنوعی» از استیون اسپیلبرگ - که 18 دسامبر روز تولد اوست - به خاطر واقعی کردن رویا‌ها و به روز کردن قصه‌ها و کارتون‌های بچگیمان تشکر کنیم.

فقط کسی چون او که بیش از آنکه یک تکنسین خوش‌ذوق به حساب آید، یک داستانگوی خیال‌پرداز، بلندپرواز و ماجراجوست، می‌تواند چنین دوستان ماندگاری برای ما انسان‌های تنها و بی‌رویای این روز‌ها بسازد.

نمی‌دانم این را شنیده‌اید یا نه که او از‌‌ همان دوران نوجوانی‌اش شیفته بشقاب پرنده‌ها، روبوت‌ها و موجودات فضایی بوده و از‌‌ همان 12 سالگی با دوربین آماتوری‌اش فیلم‌های تخیلی می‌ساخته و اسم‌های عجیب و غریب برایش می‌گذاشته و بیشتر از آنکه روی زمین راه برود، در آسمان‌ها سیر می‌کرده است. به قول گدار او یک موجود ماوراء زمینی است که با دوربینی داخل کله و سینمایی زیر پوستش به دنیا آمده است.

با وجودی که فیلم‌های او آغازگر سینمای علمی تخیلی به حساب نمی‌آیند ولی آن را وارد مسیر تازه‌ای کرده‌اند. در فیلم‌های دیگر همیشه روبوت‌ها و موجودات فضایی عاملی مخرب و خطرناک برای انسان‌ها به حساب می‌آیند، اما در این دو فیلم اسپیلبرگ، این آدم‌ها هستند که به بزرگ‌ترین خطر برای معصومیت بشری تبدیل می‌شوند و حتی موجود بامزه و شیرینی مثل ئی تی و موجود عاشق‌پیشه و معصومی چون دیوید را هم تهدیدی برای خود به حساب می‌آورند.

بنابراین آنچه این فیلم‌ها را به محبوب‌ترین آثار سینما دوستان تبدیل می‌کند، ستایش دوستی و عشق ورزیدن به یکدیگر است که در قالب رابطه‌ای نامتعارف میان یک پسربچه و یک موجود فضایی در فیلم «ئی تی» و میان یک مادر و یک روبوت در «هوش مصنوعی» نشان داده می‌شود. فیلم «ئی تی» بیشتر داستان شازده کوچولو را به یادمان می‌آورد و «هوش مصنوعی» داستان پینوکیو را.

درواقع ایمان اسپیلبرگ همچون کودکی است که هنوز به قدرت رویا‌ها باور دارد و فکر می‌کند تنها چیزی که می‌تواند آدم‌ها را تغییر دهد و از دنیا مکانی بهتر بسازد، تشرف به مقام رویابینی و خیال‌پردازی است و این‌‌ همان چیزی است که او را برای ما عزیز می‌کند.

در «ئی تی» یک موجود فضایی که از سفینه‌اش جا مانده، به دنبال بادام زمینی‌های یک پسربچه به خلوت او قدم می‌گذارد و پسربچه محبتی را که هرگز از کسی ندیده، از یک موجود فضایی با کله‌ای گنده و انگشتانی دراز دریافت می‌کند و طعم یک ارتباط دوستانه واقعی را می‌چشد که بزرگتر‌ها سر می‌رسند و آن را خراب می‌کنند.

در «هوش مصنوعی» نیز دیوید یک روبوت پسربچه است که طوری ساخته شده که می‌تواند دیگران را دوست بدارد و این میل به عشق‌ورزی آنقدر در او قوی است که می‌کوشد تا به یک بچه واقعی تبدیل شود تا مادری که او را به فرزندی پذیرفته و سپس از خود رانده، او را دوست بدارد.

ئی تی و دیوید هر دو سلوک دشوار و تلخی را میان ما انسان‌ها تجربه می‌کنند و تا آستانه مرگ و نابودی پیش می‌روند. درواقع اگر خوش‌بینی و کودک‌صفتی اسپیلبرگ عزیزمان نبود، حتما قلب روشن و مهربان ئی تی زیر چاقوی جراحی ماموران تشکیلات امنیتی تکه تکه شده بود و دیوید را هم باید در جایی میان زباله‌های مکانیکی پیدا می‌کردیم.

شاید بعضی‌ها با پایان‌های خوش اسپیلبرگ مشکل داشته باشند و آن‌ها را تحمیلی و خوش بینانه در نظر بگیرند، اما همین نگاه مثبت و امیدوار اسپیلبرگ است که به دادمان می‌رسد تا احساس بدی را که نسبت به خودمان به عنوان انسان‌های روی زمین پیدا کردیم، از یاد ببریم و به خودمان این فرصت را بدهیم که شاید کم‌کم موجودات قابل‌تحمل‌تری در جهان هستی شویم.

مردی با دوربینی در کله‌اش

بنابراین وقتی در انتها می‌بینیم که ئی تی از دست انسان‌های مهاجم می‌گریزد و سوار بر دوچرخه بچه‌ها به آسمان می‌رود و به خانه‌اش بازمی گردد و دیوید با کمک پری مهربان به آرزویش می‌رسد و حداقل برای مدت بسیار کوتاهی به یک انسان واقعی تبدیل می‌شود و در آغوش مادرش می‌خوابد، خدا را شکر می‌کنیم که واقعیت‌های جدی و تثبیت شده در میان ما انسان‌ها در برابر افسانه و رویا و خیال شکست خوردند.

با چنین رویکرد مومنانه‌ای است که اسپیلبرگ موفق می‌شود بدون اینکه به طور مستقیم پای مذهب و معنویت را وسط بکشد، از این موجودات خیالی، سفیرانی روحانی بسازد که ما را به عاشق شدن دعوت می‌کنند، قدرت حیات و شفابخشی دارند و نگاه‌مان را از زمین به سوی آسمان‌ها و دریا‌ها می‌کشانند.

اسپیلبرگ با کمک بازی با نور که یکی از مولفه‌های آشنای آثارش و موتیف‌های مورد علاقه‌اش است، از ئی تی و دیوید شمایل یک قدیس را می‌سازد. انگشت نورانی و قلب روشن ئی تی و هاله نوری که بار‌ها به واسطه قرار گرفتن چراغ مدور در پشت سر دیوید تداعی می‌شود، نوعی جنبه عرفانی به هر دو شخصیت می‌بخشد.

درواقع ایمان اسپیلبرگ همچون کودکی است که هنوز به قدرت رویا‌ها باور دارد و فکر می‌کند تنها چیزی که می‌تواند آدم‌ها را تغییر دهد و از دنیا مکانی بهتر بسازد، تشرف به مقام رویابینی و خیال‌پردازی است و این‌‌ همان چیزی است که او را برای ما عزیز می‌کند.

هنوز بعضی از صحنه‌های فیلم‌هایش را که می‌بینیم، با وجود همه سنگدلی و بی‌رحمیمان، دلمان می‌لرزد و گریه‌مان می‌گیرد. لحظه خداحافظی ئی تی و پسربچه که همدیگر را در آغوش می‌گیرند و برای هم انگشت بوسه می‌فرستند و لحظه‌ای که دیوید در کنار مادرش می‌خوابد و دستش را روی سینه خود می‌گذارد،‌‌ همان اوقات مقدسی است که احساس می‌کنیم ما نیز برای اولین بار همراه آن‌ها به جایی رفتیم که رویا‌ها در آن متولد می‌شوند.

اگر شبی که دلتان خیلی گرفته بود، در میان خرت و پرت‌های انبار خانه‌تان با موجودی رو به رو شدید که به دنبال بادام زمینی می‌گردد، بدانید که این بار ئی تی برای دوستی با شما به زمین آمده است و یا اگر دیدید یکی از اسباب بازی‌ها و روبوت‌هایتان تلاش می‌کند تا تکه‌ای از موی شما را قیچی کند و برای خود نگه دارد، بدانید که او هم قلب عاشقی دارد.

بخش سینما و تلویزیون تبیان


منبع:خبرآنلاین /نزهت بادی