تبیان، دستیار زندگی
هرگز یادم نمی رود اواخر سال 65 بود که در طرح و عملیات سپاه خدمت می کردم و بنابر مسئولیتی که داشتم با اکثریت مسئولین معاونت ارتباط داشتم شاید بعد از سالهایی که در کردستان در کنار حاج احمد و عباس کریمی و دوستان دیگرم همچون رضا چراغی و رضا دستواره و دیگران
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

معروف بود به حسن مقدمِ موشکی

به یاد شهید حسن طهرانی مقدم


هرگز یادم نمی رود  اواخر سال 65 بود که در طرح و عملیات سپاه خدمت می کردم و بنابر مسئولیتی که داشتم با اکثریت مسئولین معاونت ارتباط داشتم شاید بعد از سالهایی که در کردستان در کنار حاج احمد و عباس کریمی و دوستان دیگرم همچون رضا چراغی و رضا دستواره و دیگران خدمت می کردم و...


شهید حسن طهرانی مقدم

هرگز یادم نمی رود  اواخر سال 65 بود که در طرح و عملیات سپاه خدمت می کردم و بنابر مسئولیتی که داشتم با اکثریت مسئولین معاونت ارتباط داشتم شاید بعد از سالهایی که در کردستان در کنار حاج احمد و عباس کریمی و دوستان دیگرم همچون رضا چراغی و رضا دستواره و دیگران خدمت می کردم و همواره آن روزها را دوران درخشان زندگیم می دیدم در برهه ای دیگر خدمت کردن در کنار مردانی از جنس حاج احمد بود که هرگز از خاطرم نرفته است و از آن زمان هرگز سیمای زیبای شهید شفیع زاده با آن لهجه زیبای آذریش از یادم نمی رود شهید آزادی شهید جنگروی و بسیاری از عزیزانی که هر وقت بعد از عملیاتهای مختلف به تهران می آمدند من افتخار دیدارشان را داشتم و در این میان بودن در کنار  شهید سرلشگر پاسدار و یا بقول آن روزهای قدیم حسن مقدم افتخاری دیگر بود همان روزها بود که با دکتر حسن عباسی که جوانی 18 ، 19 ساله بود و از نیروهای حسن مقدم بود آشنا شدم اما خود حسن مقدم از همان زمان یک اسطوره بود دیدنش برایم از همان زمان افتخار بود باور کنید هر وقت تهران می آمد یک پارچه شور و نشاط انقلابی گری را برایمان به ارمغان می آورد آن زمان حسن مقدم فرماندهی گروه هفتم حدید که در واقع یگان موشکی سپاه بود را برعهده داشت .

حسن مقدم بچه جنوب تهران بود که بعدها فهمیدم بچه محله عباسی تهران است شاید از آن زمان که تقریبا در یک معاونت با ایشان همکار بودم بیش از 25 سال می گذرد اما هرگز چهره و نگاه نافذ او را فراموش نکردم هر وقت دوستان قدیم را که در معاونت همکار بودیم می دیدم جویای حالش می شدم اما انگار هنوز مثل آن روزها مثل برق می آید و مثل برق می رود برایم یادکردنش مثل یاد کردن نبرد مقدسی بود که او فرمانده اش بود .

ناگهان اس ام اسی برای سردار رسید  سردار با تاثری بسیار رو به من کرد و گفت خبر دادند حسن مقدم توی انفجار شهید شده است شوکه شده بودم گفتم حسن مقدم موشکی و ایشان تایید کرد. خدا خدا می کردم خبر درست نباشد تا اینکه شب دوستان گفتند خبر تایید شده است

وقتی انفجار در پادگانی از سپاه بوقع پیوست خواهر گرامی خانم موسوی با من تماس گرفت من تا زمانی که ایشان موضوع انفجار را گفت از موضوع انفجار خبر نداشتم اولش شوکه شده بودم ایشان از من اطلاعاتی می خواست و من سریع با دوستانم تماس گرفتم و خبر انفجار تایید شد نگرانی عجیبی همه وجودم را فرا گرفته بود اما چه می توانستم بکنم فردای انفجار صبح برای دیدن یکی از دوستان به وزارت دفاع رفتم در آنجا اطلاعاتی را که در خصوص انفجار و فضاسازی هایی که شبکه های معاند نظام در این خصوص پخش می کردند را با دوستان از جمله یکی از سرداران بزرگواری که زمانی در کردستان در خدمتش بودم عرض می کردم ناگهان اس ام اسی برای سردار رسید  سردار با تاثری بسیار رو به من کرد و گفت خبر دادند حسن مقدم توی انفجار شهید شده است شوکه شده بودم گفتم حسن مقدم موشکی و ایشان تایید کرد. خدا خدا می کردم خبر درست نباشد تا اینکه شب دوستان گفتند خبر تایید شده است.

شهید حسن طهرانی مقدم

سالهای زیادیست که راه رفتن در بهشت زهرا در میان قبور شهدا و سر زدن به مزار دوستان عزیزم همچون رضا چراغی و عباس کریمی و رضا دستواره محمد متوسلیان و صادق سرابی  نوبخت و داودعجب گل و غلامرضا مهدی سلطانی و... برایم یک عبادت شده است هروقت سختیها  و دردهای روزگار امانم را می برد تنها جایی که تسکینم می دهد فرار از شهر و پناه بردن به دوستانی است که از آن زمانها زنده ترند قطعه 24 اولین جایی است که به دیدار شهدا می روم و این روزها در این قطعه که قطعه ای از بهشت خداست ولوله ای برپاست .

جمعه رفتم بهشت زهرا تنها بودم ماشینم را که پارک کردم روبروی قطعه 24  و پیاده شدم بغضم ترکید انگار هاله های نور از قطعه 24 خورشید را خجل کرده بود پرچمهای سرمزارها موج داشتند نگاه شهیدان انگار پر از تبسم بود انگار یک مهمانی بزرگ اینجا برقرار است پیش خودم گفتم امروز مرا چه می شود چرا این قطعه اینجوریست چرا شهیدان اینقدر شادند چرا اشگ امانم را بریده این چه حالیست به سمت مزار شهید محمد بروجردی و عباس کریمی و رضا چراغی حرکت کردم مردانی از جنس عشق وقتی رسیدم نگاهم ناخوداگاه به پشت قبر شهید بروجردی در سمت راست افتاد قبری تازه مزاری با عکس کسی که همیشه عاشق دیدنش بودم به وجودش افتخار می کردم شاید او هرگز مرا به یاد هم نمی آورد اما او همیشه در ذهن من بود او برایم یادآور مردانی از جنس حاج احمد بود  پاهایم سست شده بود .

بی خود نبود شهدا اینقدر شاد بودند بی خود نبود که  ناصر کاظمی می خندید اینجا جشن است ….و ما مانده ودر جا زده و اسیر در عوالمی که پایمان را سخت به زمین میخکوب کرده ، نشئه سروری که در قطعه 24 بود مرا مست کرده بود خوشا به سعادتش حسن مقدم آسمانی شد حیف بود حسن مقدم در بستر و مرگ طبیعی بمیرد هر چند شهادتش ضربه ای سنگین به سپاه زد اما رفتنش نشان داد شهادت ثمره استقامت در راه خداست و وعده خدا برای مردان الهی چنین است ، شهادت ارمغات خداست.

یاد و خاطره و راهش همواره زنده باد

بخش فرهنگ پایداری تبیان


منبع :

وبلاگ حاج رضا