تبیان، دستیار زندگی
رقیه علیهاالسلام، دلیلی آشکار بر حقانیت قیام امام حسین علیه السلام و مظلومیت عترت پاک پیامبر صلی الله علیه و آله بوده که اوج توحّش و سنگدلی سیاهکارانی که داعیه جانشینی رسول خدا را سر دادند، برای همیشه تاریخ اثبات می کند.
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

پیامک های حضرت رقیه علیهاالسلام

حضرت رقیه

سلام بر تو و عاشورای بزرگی که در چشم‏های کوچک تو خلاصه شده است.

سلام بر تو که در خنکای لبخند حسین علیه‏السلام رها بودی و پا به پای آبله، زخم‏هایش را به جستجو.

سلام بر کوچکی گام‏هایت؛ به تو و خاطرات در آتش رها مانده‏ات.

سلام به تو ای سئوال بزرگ تاریخ!

من رقیــــه دختر شیرین زبان شــــــــاه دینم                غنچه ی پژمرده ی بـــــــاغ امیــــرالمومنینم

هر دو عالم در دعا، محتاج دست کوچک مــــن                         تا ابد حاجـــت روا گردنــــد از یک آمینم

رقیه تنها یک کودک خردسال نیست؛

رقیه تنها یک امامزاده نیست؛

رقیه تنها دختر دردانه حسین علیه السلام نیست؛

رقیه، رمزی از رازهای عاشوراست.

مرغ دلم خرابه شام آرزو كند           تا با سه ساله دختركى گفتگو كند

آن دخترى كه قبله ارباب حاجت است           حاجت رواست هر كه بدین قبله رو كند

رقیه علیهاالسلام، دلیلی آشکار بر حقانیت قیام امام حسین علیه السلام و مظلومیت عترت پاک پیامبر صلی الله علیه و آله بوده که اوج توحّش و سنگدلی سیاهکارانی که داعیه جانشینی رسول خدا را سر دادند، برای همیشه تاریخ اثبات می کند.

رقیه علیهاالسلام، برهان بزرگی است بر این حقیقت بزرگ که حق بر باطل پیروز خواهد شد.

رقیه علیهاالسلام، فاتح شام و سفیر بزرگ عاشوراست.

این سه سالگی اوست که در ویرانه‏ای کنار کاخ سبز، به اهتزاز درآمده و مَکر خاندان ابوسفیان را به زانو درآورده.

از نوای نیمه جانم کاخ عدوانم شکست                                دشمن دون ضربه خورد از اشک چشمانم شکست

بود همچون ذوالفقاری در غلاف، آوای من                              چون برون آمد سپاه کفر عدوانم شکست

ظلم افشا شد، هدف برگشت، ظالم خوار شد                       این همه در پرتوی فریاد سوزانم شکست

ابتکار ناله ام روح ستم را خورد کرد                                      در خرابه کاخ را احوال نالانم شکست

شد لباس کهنه ام چون پرچمی دشمن شکن                       داد استکبار را موی پریشانم شکست

شام ویران را اُحد کردم ز آه پُر طنین                                     همچو زهرا تکیه گاه بیت الاحزانم شکست

دست‏هایت کوچک بودند برای به آغوش کشیدن صبر و سختی. اما تو چقدر سربلند بیرون آمدی از دردها و دلتنگی‏ها! صبر را از چه کسی به ارث برده بودی، نمی‏دانم!

باشد شبیه مادر خود نافذالکلام                              این شهر با صدای او، تسخیرمی شود

فریادهای یا ابتایش چو فاطمه                                 در سرزمین کفر چو تکبیر می شود

غم سنگین‏ات و ناله‏های شبانه‏ات، قدّ کمان شده‏ات و عمر کوتاهت، یادآور سوگ زهراست که در بهار به خزان نشست. روی نیلی شده‏ی تو هم رنگ یاس مدینه شده است.

تغییر طرح صورت من بی دلیل نیست

از بس شبــیه فاطمه بودم نظر شــدم

فریاد جگرخراشت را در خشت خشت خرابه‏های شام مویه می‏کنم و وسعت رنجت را با کوه‏ها در میان می‏گذارم. غبار اندوهت را هیچ بارانی نمی‏تواند شست.

بر کتیبه‏های سوخته می‏نویسمت و وجدان‏های بیدار جهان را به قضاوت می‏طلبم.

هم‏سن و سال‏هایت، سرگرم بازی بودند؛ اما تو انگار رسالتت بود که انسان را سربلند کنی...

با اینكه در خیال نمی گنجد این حدیث                      اما بزرگ بود قدمهای كوچكت

      تو در شناسنامه ات مگر دست برده ای              اصلا نمی خورد به سن و سال اندكت

هان ای دختر خورشید! تو خرابه‏نشین نیستی. اینک عرش را به پاس قدوم تو مفروش کرده‏اند.

پای بگذار! بالِ تمامِ ملایک برای گام گذاشتنت در خویش نمی‏گنجند. منقّش‏ترین و گسترده ترینِ ایشان را برگزین تا محملِ تو در عروجِ بزرگ و منوّرت باشند.

شد یقینم كز عطاى ذوالمنن              از رقیه این عنایت شد به من

كس نگشت از درگه او نا امید            لطف او همواره بر شیعه رسید

سلام بر رقیه!

ای شام! ای پیچیده در حرارت عصیان! محکم‏تر بزن این تازیانه‏های پی در پی را که فردا از جای تازیانه‏ها، هزاران بهار جوانه خواهد زد. خرابه‏هایت، آرامگاه ملایکی‏ست که بر دیواره‏های ویرانِ شرم سر می‏کوبند.

مهر رقیه تو دل خسته و بی تاب منه                                   گنبد ناب و کوچولوش قبله و محراب منه

ام ابیهای حسین دختر زیبای حسین                                   یاس کبود شهر شام زینب صغرای حسین

وقتی میان خون و آتش، صدای گریه‏ات، دل سنگ را می‏لرزاند و پاهای تاول زده‏ات، سختی‏ها را گلایه می‏کرد، همه چشم‏ها کور بودند و دل‏ها سنگین‏تر از آن بود که بار سنگین دلت را سبک‏تر کند...

حالا رقیه فهمید بابا دو بخش دارد                بخشی به روی نیزه، بخشی به خاک صحرا

تازیانه ‏ها، احترام تورا نگه نداشتند ، کوچه‏های شقی، انگشتان به خار خلیده‏ات را نادیده گرفتند ، دهان‏های تهمت، از چشم‏های معصومت شرم نکردند. دندان‏های تیز و گرسنه، روشنای گیسوانت را دریدند، مردان شقاوت، کودکی‏ات را رحم نکردند.

آری! ارکانِ این هنگامه، روزی بر صخره‏های تاریخ نوشته خواهد شد.

بیت الاحزان مرا امشب صفا دادى پدر                       با وصال خویش قلبم را شفا دادى پدر

بر عزاداران خود امشب به ویران سرزدى                   اجر نیكویى به این صاحب عزا دادى پدر

رقیه علیهاالسلام در کنار سر بابا:

یاابتاه مَن ‌الذّی خضبک بدمائک (پدر چه کسی محاسنت را با خونت خضاب کرد)

یا ابتاه مَن ‌الذّی اَیتمنی علی صِغَرِ سنّی (پدر جان چه کسی مرا در کودکی یتیم کرده؟)

یاابتاه لیتنی لک الفداء (ای پدر کاش من قربانت می‌شدم)

یاابتاه لیتنی توسدت التراب و لاأری شیبَک مخضباً بدماء  (ای پدر کاش خاک مرا در آغوش می‌کشید تا محاسنت را به خون رنگی نمی‌دیدم )

دستش توان نداشت که سر را بغل کند                        دستی که وقت خواب علی گاهواره بود

  در لابه لای تاول پاهای کوچکش                                  هم جای خار هم اثر سنگ خاره بود

***

حالا گرسنگی به سراغم که آمده

آغوشم از محاسن تو بوی نان گرفت

آخر طلوع داغ تو کنج تنور بود

در شام زخم های تو خورشیدمان گرفت

***

               با گوشواره های خودشان ناز می کنند                               این دختران که سنگ به ویرانه می زنند

سنگین شده ست گوشم و بهتر که نشنوم                             حالا که روی قیمت تو چانه می زنند

   حتماً عمو نبود که با گریه عمه گفت:                                      دارند حرف تو در خانه می زنند

او با هر ناز غریبانه، پرتویی از بی‏منتهای خورشید را در دل کوچک خود می‏کشاند تا آن جا که از نور، سرشار شد و چهره‏ی زردش به سان خورشید درخشید، آن قدر که در خورشید محو شد...

                   امشب بیا و دخترکت را قبول کُن         

وقــتی برای قافــله ای درد سر شدم

چگونه است که کودکی با فهم کودکانه اش اینچنین بی امام بودن را تاب نمی آورد و در پی گمشده‌اش جان می‌سپارد؟ حکایت غریبی ست حکایت رقیه با سر بریده پدر که فهم بشری از دریافت آن عاجز است؛ داستان دلدادگی و اطاعت محض از ولی زمان است و...

همه عمرش به خزان بود ولی با این حال                              اسمش این بود : نهالی که ثمر می آورد

دختر و این همه غم، آه ! سرم درد گرفت                               آن طرف یک نفر انگار که سر می آورد

قسمت این بود که او یک دفعه خاموش شود                         آخر او داشت سر از کار تو در می آورد

زن غساله، چه ها دید که با خود می گفت                           مادرت کاش به جای تو پسر می آورد

سلام بر غم‏های بی‏انتهایت یا رقیه!

اندوهت را می‏گذاری و می‏روی. می‏روی و کوچکی دنیا را به طالبانش وامی‏گذاری. اندوهت را بر صورت خرابه می‏پاشی و می‏گذری تا به لبخندی ابدی بپیوندی.

دانی گلاب مرقد این نازدانه چیست

از عاشقان كربلا اشك دیده است

معمور هست تا به ابد قبر آن عزیز

لیك قبر‌ یزید ‌‌را به‌جهان كس ندیده است

رقیه پیام آوری است برای تمام آنهایی که تاریخ را امروز در غزه تکرار می‌کنند و رقیه‌ها را بی آنکه بدانند به مسلخ عشق می‌برند، و چه خیال خامی؛ که رقیه‌ها همیشه بر تارک تاریخ بهترین راویان حماسه و خون‌اند...

فرآوری: امین

بخش تاریخ و سیره معصومین تبیان

مشاوره
مشاوره
در رابطه با این محتوا تجربیات خود را در پرسان به اشتراک بگذارید.