دست به دامنِ چادر شما
آقاى عبدالحسین اسماعیلى قمشه اى، از شخصیتهاى فرهنگى سابقه دار شهرضا، می گوید: موضوعى كه مى گویم مربوط به حدود 15 سال پیش از این تاریخ ، یعنى اوایل دوران جمهورى اسلامى ایران است. حقیر، كه داراى گذر نامه اقامت در كویت بودم ، در تاریخ 7 مهر 1361 شمسى به قصد كویت از سوریه حركت كردم. پیش از حركت ، در دو سه روزى كه در دمشق اقامت داشتم ، افتخار پیدا كردم كه به زیارت اولاد پیامبر صلى الله علیه و آله نایل شوم و مراقد مطهر حضرت زینب علیهاالسلام و حضرت رقیه خاتون دختر امام حسین علیه السلام و سایر قبور متبركه امامزادگان عظام در شام را زیارت كنم .
اى دختر امام حسین علیه السلام ، گرفتن این شبكه مثل گرفتن دامن چادر شما مى باشد. شما مى دانى كه چه حاجاتى دارم ، و احتیاج به بیان اظهار ندارد. تو را به حق خود و پدر و اجداد طاهرینت علیهم السلام از پدر بزرگوارت بخواه تا از جدش رسول خدا صلى الله علیه و آله بخواهد از درگاه خداوند متعال مسئلت كند كه حاجت مرا برآورده سازد.
این را گفتم و بیرون آمدم و رهسپار كویت شدم . چون ایام ، ایام جنگ تحمیلى و روزهاى دشوار و سختى بود و دولت ایران اجازه بیش از دو هزار تومان را نمى داد و حقیر هم بیش از آن نداشتم ، باید براى بازگشت ، طبق معمول براى كرایه و غیره پولى دستگردان كنم و در ایران بپردازم .
موقع ورود به كویت معلوم شد كه دولت ایران تصویب كرده كه ایرانیان مقیم كویت - كه 6 ماه در كویت مى ماندند - مى توانند معادل صد هزار تومان به قیمت ارز از ایران اجناس مجاز وارد كنند و این باعث دشوار شدن پول شده بود كه این جانب - با مضیقه اى كه گرفتار آن بودم - بلاتكلیف ماندم . تا اینكه یك شب ، در حوالى سحر، مجددا دست التجا به دامان حضرت رقیه علیهاالسلام زدم و عرض كردم :
بى بى جان ! پس نتیجه خواهش و توسل من چه شد؟
كه ناگهان مطلبى به ذهنم خطور كرد كه فرداى آن شب به سراغ آن مطلب رفتم و توسل به آن باب الحوائج ، مشكلاتم را حل كرد و حاجت مزبور به خوبى و زودى برآورده شد.
سال بعد هم به دعوت سرپرست مدارس به كویت رفتم ، ولى بر اثر جنگ تحمیلى و فشار بیگانگان ما را از كویت اخراج كردند كه در آن حادثه نیز، عنایات بى بى با ما بود .
بخش تاریخ و سیره معصومین تبیان
منبع: ستاره درخشان شام حضرت رقیه دختر امام حسین علیه السلام، بخش سیزدهم.