با همین سه سالگی
سه سالگی اش بر مدار عاشورا میچرخد.
اتفاقی که طنین خندههای کودکانهاش را به غارت میبرد.
در عطش میماند و میگدازد.
فرات از چشمانش مهاجرت میکند.
بیپناهیاش، در تمام بیابانها تکثیر میشود.
این سه سالگی اوست که در ویرانهای کنار کاخ سبز، به اهتزاز درآمده و مکر خاندان ابوسفیان را به زانو درآورده است.
رقیه ندیری*****
بوسه بر خورشید
پژمرده بود و غصه، دانه دانه از نگاه خستهاش میچکید.
سکوت کودکانهاش گل ترّحم را میپژمُرد.
معجر خاکیاش را در نسیم گرم یله کرده بود و پژواک بغض سنگیناش در گوش زمان میپیچید، ولی هیچ نمیگفت.
فقط انگشت بیصبری به دهان گرفته بود و از پشت پنجرهی باران خوردهی نگاهش، خورشید را بر روی نی تماشا میکرد.
کتاب شیرازه شدهی تنهایی را آرام ورق میزد و محبت پدرانه را در آغوش گرم خورشید تجسم میکرد.
زخم پاهای برهنهاش بر دل کوچک او نیشتر میزد و لبهای قفل شده و لرزانش جز بوسه بر خورشید روی پدر، هیچ تمنایی نداشت.
آسمان، غم؛ زمین، غصه؛ نسیم، داغ و دشمن، نامهربان بود و این دل کوچک جای این همه را، یک جا نداشت.
لباسهای کهنه و خاکی دختر خورشید، انگشت نمای کودکان بیعاطفهی شهر نامهربانیها شده بود. دستانش توان بغل کردن زانوان سنگین غم را نداشت و تنها گرمای شعاع خورشید میتوانست بلور سرد غصهاش را ذوب کند.
در شبی از شبها، آتش خرابه گلستان شد و خورشید در ناامیدی خرابه تابید و رؤیای شیرین دیدار، واقعیت نور را در میان طَبَقی از خورشید جُست و سماعی غریبانه، نور را در میان خود گرفت.
کوچکترین دل عاشق، خورشیدیترین عشق آسمانی را در آغوش خود کشید.
نور حسین علیهالسلام التیامبخش همهی دردهای دلش شد و سوزش ردّ سیاه ستم را بر اندام کوچک و لطیف خود فراموش کرد.
کودک بر مهمان خود میبالید و زیباترین گلبوسهی باغ آرزو را تحفهی خورشید میکرد.
او با هر ناز غریبانه، پرتویی از بیمنتهای خورشید را در دل کوچک خود میکشاند تا آن جا که از نور، سرشار شد و چهرهی زردش به سان خورشید درخشید، آن قدر که در خورشید محو شد...
سلام بر رقیه!
مرا که دانهی اشک است، دانه لازم نیست به ناله انس گرفتم، ترانه لازم نیست
ز اشک دیده به خاک خرابه بنوشتم به طفل خانه به دوش، آشیانه لازم نیست
به سنگ قبر من بیگناه بنویسید اسیر سلسله را تازیانه لازم نیست
مرا ز ملک جهان گوشهی خرابه بس است به بلبلی که اسیر است، لانه لازم نیست
به کودکی که چراغ شبش سر پدر است دگر چراغ به بزم شبانه لازم نیست
بخش تاریخ و سیره معصومین تبیان