تبیان، دستیار زندگی
هر چه می‏خواهد دل تنگت، بگو. بابا، امشب به مهمانی دلِ بی‏قرارت آمده، بگو از سیلی خوردن‏ها و تازیانه‏ها و آتش خیمه‏های عصر عاشورا. بگو از درد غربت و محنت غریبی، بگو از صورت‏های نیلی و اسیری و بیابان‏های بی‏رحمی.
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

ببخش عمّه!

حضرت رقیه

ببخش عمّه!

 راه طولانی و فرساینده بود. دو نیزه، زیر چشم‏های کوچکم هراس می‏ریخت. با نوک نیزه‏ها اشک هایم را پاک می‏کردند؛ گریه و تازیانه همصدا بودند.

بازوهایم را ببین، نه، نه!... بگذار پوشیده بماند، آخر تو هم جای من، جای ما، تازیانه می‏خوردی!

ببخش عمّه!

راه، پر از همهمه تازیانه بود؛ پر از طعنه و تمسخر.

زهر خنده دشمن و تبسم هفتاد و دو تن آشنا بر سر نیزه.

تشنه بودم و در خواهش مکرّر آب؛ چقدر عذابت دادم! گرسنه بودم و تو از نگاه بی رمقم می‏خواندی و من همیشه منتظر بودم تا بگویی «فرزند برادر! صبر کن»، آرامش این سخن، تمام تشنگیم را می‏نوشید و تمام گرسنگی ام را می‏بلعید و سفرِ بی‏همراهی پدر را ساده می‏کرد.

آرام نازنین عمه! آرام، مبادا شامیان صدای گریه و بی‏تابی دختر حسین را بشنوند. این خرابه کجا و آغوش گرم و نوازش‏های مهربان بابا کجا؟ این سر بریده بابا و این دختر کوچک حسین

ببخش عمّه!

که چندبار از شتر لغزیدم؛ می‏لغزیدم و می‏افتادم؛ خسته و تشنه، گرسنه؛ تنها و دلشکسته و ناگهان، دستی، موهایم را چنگ می‏زد، گیسوانم را می‏کشید و باز تو می‏آمدی و مرا بلند می‏کردی و در حالی که خطی کبود از تازیانه بر شانه‏ها و دست‏های صبور و مهربانت می‏نشست، نجاتم می‏دادی.

ببخش عمّه!

این همه راه آزارت دادم! انگشت‏های مهربانت، چقدر خارها از پایم جدا کرد و آغوش گرم و صمیمیت، چه آرامم می‏کرد!

ای عمه بیا تا که غریبانه بگرییم                                رو از وطن و خانه، به ویرانه بگرییم

پژمرد گل روی تو از تابش خورشید                             در سایه نشینیم و به جانانه بگرییم

لبریز شد ای عمه دگر کاسه صبرم                 بر حال تو و این دل ویرانه بگرییم

نومید ز دیدار پدر گشته دل من                                 بنشین به کنارم، پریشانه بگرییم

گردیم چو پروانه به گرد سر معشوق                           چون شمع در این گوشه کاشانه بگرییم

این عقده مرا می‏کشد ای عمه مظلوم                        پیش نظر مردم بیگانه بگرییم

آرام نازنین عمه

آرام نازنین عمه! آرام، مبادا شامیان صدای گریه و بی‏تابی دختر حسین را بشنوند.

این خرابه کجا و آغوش گرم و نوازش‏های مهربان بابا کجا؟

این سر بریده بابا و این دختر کوچک حسین.

هر چه می‏خواهد دل تنگت، بگو. بابا، امشب به مهمانی دلِ بی‏قرارت آمده،

بگو از سیلی خوردن‏ها و تازیانه‏ها و آتش خیمه‏های عصر عاشورا.

بگو از درد غربت و محنت غریبی،

بگو از صورت‏های نیلی و اسیری و بیابان‏های بی‏رحمی.

بگو از بی‏شرمی یزیدیان و کوفیان سست پیمان و استقبال شامیان، آرام،

نازنین عمه! آرام. اکنون تو، به مهمانی بابا می‏روی. سفر به سلامت!

بخش تاریخ و سیره معصومین تبیان


حمزه کریم‏خانی - الهام موگوئی

مشاوره
مشاوره
در رابطه با این محتوا تجربیات خود را در پرسان به اشتراک بگذارید.