تبیان، دستیار زندگی
باری غروب پنج‌شنبه بود و هوای حومه سناباد رو به غربت داشت، باز هم آسمان مشغول خون‌آلود و نیلی شدن بود. حوالی بوی پیراهن پاره تن رسول خدا می‌گشتم، بهشت رضا که رفتی؟ «برونسی» فاطمی نسب! «کاوه» حیدری! غروب بود، هنوز بهت چشم‌هام از تماشا تهی نشده بود که انگار
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

این‌جا شهیدان بی‌نشان می‌شوند


باری غروب پنج‌شنبه بود و هوای حومه سناباد رو به غربت داشت، باز هم آسمان مشغول خون‌آلود و نیلی شدن بود. حوالی بوی پیراهن پاره تن رسول خدا می‌گشتم، بهشت رضا که رفتی؟ «برونسی» فاطمی نسب! «کاوه» حیدری! غروب بود، هنوز بهت چشم‌هام از تماشا تهی نشده بود که انگار تصویر غیور امّ البنین را از ورای تاریخ دیدم، آری...

مزار شهدا

گوشی را گذاشتم و باز به سر دیوانگی خویش برگشتم؛ علی‌محمد بود، چه‌قدر دوستش دارم، دهه عبرات را تا شب واقعه و تا پیش از پریشانی تامِّ ظهر، زمزمه بغضش همسایه فرات چشم‌هایم بود که:

رها بر نیزه تن‌هایمان بیهوده پوسیدیم

به مرگی این‌چنین از کاروان نیزه‌ها ماندیم

... چه می‌گفتم؟ ها، می‌گفت: چیزی بنویس برای قبور شهدا، قبور؟ تخریب؟ مادران شهدا؟ مادر، بقیع، تخریب! نفهمیدم چه می‌گفت، چیزی در مورد همین کلمات بود، مثل: تخریبِ بقیع، یکسان سازی غیرت‌ها، هم‌سان‌سازی جنسیت‌ها، آتش زدن درها، تاختن اسب؟ راندنِ لودر بر بدن‌ها!، دست‌های بسته، عزاهای بی‌دسته، علم‌های خسته، سینه زنی‌های شکسته بسته ... آخ، شکست ... یا فزّه!

خدا هدایتت کند مرد، چرا نشتر به زخم نمک سود می‌زنی؟ اصلاً چرا از من می‌پرسی؟ برو از یوسف‌علی بپرس که هنوز پاستوریزه نشده، استخوانش شرر دارد و حنجره‌اش عربده...

تازه قزوه هم که همان اولِ آخرِ کار گفته بود:

شرمنده‌ام

یک سال است چیزی نگفته‌ام

برای عاطفه‌ای که در ما مرده (آن‌ هم مرده‌های حرفه‌ای)

رحم الله من یقرء الفاتحه...

سال‌ها پیش بود که به پابوسی آهوان صید شده چشمان مهربان حضرت ضامن رفته بودم و چه‌قدر قشنگ نوشته بود، سید نیستانی قدیمی ما که آن‌جا حتی قاتلش هم مأمون است... بگذریم.

می گفت که ویترین مزار و کوچه‌باغ‌های بهشتی بهشت امام رضایی(ع) شهیدان خراسان را نشانه گذاشته بود برای پیدا کردن قبر تک یل رشیدش، محسن شهیدش، اما حالا چند هفته است که اگر دیر برسد و باسوادی پیدا نشود که دستگیر حیرتش شود، در این بقیع صاف و سنگی یک دست که باغ بی برگی شده، نشان شهیدش را نمی‌یابد و نیافته بود، آن روز نیز هم

باری غروب پنج‌شنبه بود و هوای حومه سناباد رو به غربت داشت، باز هم آسمان مشغول خون‌آلود و نیلی شدن بود. حوالی بوی پیراهن پاره تن رسول خدا می‌گشتم، بهشت رضا که رفتی؟ «برونسی» فاطمی نسب! «کاوه» حیدری! غروب بود، هنوز بهت چشم‌هام از تماشا تهی نشده بود که انگار تصویر غیور امّ البنین را از ورای تاریخ دیدم، آری دیدم که چگونه کوه از کمر می شکند و صدای ویلی علی شبلی، عالم را به ضجّه می‌کشاند کوه را به گریه دیده بودم اما کوه کمرشکسته را به اشک حماسه نه... توان و تاب را با هم از دست دادم و نشستم به نجوا با شعرهای بی غروب فرید.1

اگر به گریه خونین بهانه می‌خواهی

بیا مجسمه داغ را ببین امشب

بیا که مادرِ شیران مست عاشورا

به قلب شب‌زده با ناله‌ای حزین امشب

چراغ ناله مستانه را برافروزید

به یادِ بی کسیِ امّ‌بی‌بنین، امشب

ز شهرِ شیونِ امّ‌البنینِ بی‌فرزند

«فرید» آمده با آهی آتشین امشب

هی خواندم و گریستم و دیوانه‌وار سر به این‌سو و آن‌سوی بقیع امام رضا(ع) دوختم، غریب حکایتی است این، انگار هرکجا که پاره تن رسول خدا(ص) باشد، لاجرم باید که در کنارش بقیع ویران شده‌ای بسازند، یکی مدینه داغ و حالا مشهد پرچلچراغ!

مزار شهدا

یک‌جا وهابیت جاهل و خشک سر و در جایی دیگر چه بگویم؟ به چه نامی بنامم این نادانی عجیب را که در لباسی به مزار شهدایمان رحم نمی‌کند و در رختی دیگر حتی به دعاها و مفاتیحمان...

پیر زال بود اما صلابت کوه داشت، نشسته بود به حیرت و نومید می‌نگریست. زمزمه‌ای به اشک داشت و دستی به زانوی صبوری. ناله‌های خسته پیرزن، قصیده غربت و بی‌کسی را سلسله‌بند دل مجنونم کرد:

ای الهی که به زمین گرم بخورین... لا اله الا الله، استغفرالله... خدا هدایتتون کنه...

ننه محسن کجایی پس؟ پیدات نمی‌کنم ننه...

می گفت که ویترین مزار و کوچه‌باغ‌های بهشتی بهشت امام رضایی(ع) شهیدان خراسان را نشانه گذاشته بود برای پیدا کردن قبر تک یل رشیدش، محسن شهیدش، اما حالا چند هفته است که اگر دیر برسد و باسوادی پیدا نشود که دستگیر حیرتش شود، در این بقیع صاف و سنگی یک دست که باغ بی برگی شده، نشان شهیدش را نمی‌یابد و نیافته بود، آن روز نیز هم.

برخاست و آرام و متین دور شد که به اتوبوس خط واحد برسد و من که میانه وقار این کوه روان و نگاه نگران شهیدان مانده بودم به حیرت و بغض، آرام آرام راهم را به‌سمت شهدای گمنام کج کردم که در گمنامی و بی‌نشانی و بی‌مزاری، پیش کسوتِ باقی بچه‌ها بودند...

پی‌نوشت

(1) قادر طهماسبی (فرید)

بخش فرهنگ پایداری تبیان


منبع : ماهنامه امتداد