تبیان، دستیار زندگی
مامان پویا کوچولو معلم بود. به خاطر همین هر روز صبح زود به مدرسه می رفت. پویا کوچولو یک مادر بزرگ پیر مهربان داشت که پیش آن ها زندگی می کرد و همیشه از پویا کوچولو مراقبت می کرد
عکس نویسنده
عکس نویسنده
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

پویا کوچولو

پویا کوچولو

مامان پویا کوچولو معلم بود. به خاطر همین هر روز صبح زود به مدرسه می رفت.

پویا کوچولو یک مادر بزرگ پیر مهربان داشت که پیش آن ها زندگی می کرد و همیشه از پویا کوچولو مراقبت می کرد.

پویا کوچولو هر روز وقتی بیدار می شد، مادربزرگش صبحانه اش را می داد.

پویا بعد از خوردن صبحانه بازی می کرد: توپ بازی، ماشین بازی، بعضی وقت ها هم نقاشی می کشید و کارتون تماشا می کرد.

یک روز مادربزرگ وقتی داشت کار می کرد، کمی قلبش درد گرفت.

پویا کوچولو دید مادربزرگش دستش را روی قلبش گذاشته و حالش خوب نیست.

پویا کوچولو تندی رفت و کیسه ی داروی مادربزرگش را آورد.

مادربزرگش دارویش را که خورد بهتر شد.

مامان پویا کوچولو که از مدرسه آمد، مادربزرگ برایش تعریف کرد که پویا کوچولو امروز چه کار بزرگی انجام داده.

مامان پویا خیلی خوشحال شد و پسرش را بغل کرد و گفت: پسرم دیگه بزرگ شده، مرد شده.

پویا هم خیلی خوشحال شد، چون هم به مادربزرگش کمک کرده و هم مادرش را خوشحال کرده بود.

نعیمه درویشی

بخش کودک و نوجوان تبیان


مطالب مرتبط:

به حق خودم می رسم

نوبتم را پس می گیرم

زود آروم می شم

از تنهایی در میام

می توانم بهترین باشم

من بچه ی خوبی ام!

مشاوره
مشاوره
در رابطه با این محتوا تجربیات خود را در پرسان به اشتراک بگذارید.