تبیان، دستیار زندگی
والله در زندگی خصوصی نیما من همیشه او رو به صورت گاندی می‌دیدم. قبلا پرت و پلاهایی، چیزهایی نوشته‌ام. به علت وجود او بود که ما، من و عیالم ، رفتیم اون بالا شمرون خونه‌دار شدیم و اگر او اونجا زندگی نمی‌کرد شاید ما اونجا زندگی نمی‌کردیم الان. رفتیم نزدیک ای
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

با جلال یکسال پیش از مرگش

گفت و گوی جلال ‌آل احمد با دانشجویان یک‌سال پیش از مرگش


والله در زندگی خصوصی نیما من همیشه او رو به صورت گاندی می‌دیدم. قبلا پرت و پلاهایی، چیزهایی نوشته‌ام. به علت وجود او بود که ما، من و عیالم ، رفتیم اون بالا شمرون خونه‌دار شدیم و اگر او اونجا زندگی نمی‌کرد شاید ما اونجا زندگی نمی‌کردیم الان. رفتیم نزدیک این مرد باشیم. یعنی این پیرمرد. من او رو یک جوکی دیدم همیشه. آدمی بود که هنوز گرفتار این بیماری مصرف و رفاه نشده بود


جلال ‌آل احمد

بهمن سال 1347جلال آل احمد به بهانه شب بزرگداشت نیما یوشیج برای سخنرانی به دانشکده هنرهای زیبای تهران می‌رود اما ترجیح می‌دهد به جای سخنرانی به پرسش‌های دانشجویان جواب دهد.

این نویسنده که سال 1302 به دنیا آمده بود، یکسال پس از آن (1348) با زندگی خداحافظی می‌کند. متن این نشست را با هم می خوانیم:

***

آل‌احمد: فکر می‌کنم که به اندازه کافی خانوم‌ها و آقایون خسته هستن، گرچه به خاطر نیما مثل این‌که تا صبح هم میشه نشست ولی من مردش نیستم. آن‌وقت که حرفی داشته باشم برای زدن … فکر می‌کنم که فحول نویسندگان و شعرای معاصر به اندازه کافی گپ زدند راجع به نیما و من قراری نبوده این‌جا حرفی بزنم. خواهش می‌کنیم بفرمایید چه می‌خواهید براتون بگیم؟ اگر به عقل من برسه میگم، اگر نه دوستانمون هستند از کانون و نویسندگان و شعرا، ازشون خواهم خواست توضیح بدن براتون. البته به ناچار مسائل مربوط به نیماست در قدم اول و بعد هم … خب … بازم راجع به نیما (خنده حضار).

بفرمائید. سوالی اگر هست مطرح کنید خواهش می کنم … من حرف دیگری ندارم.

یکی از حضار دست بلند می‌کند

آل احمد: بفرمایید.

من فکر می کنم این‌گونه شعرا، چه کهنه پرداز و چه نو پرداز، خواسته‌اند که یک دگرگونی در اجتماع به وجود بیاید. یعنی همین شبی که در شعر نیما هست، خواستند اون رو به صبح برسونند. نمیشه قضیه رو این طور دید؟

آل احمد: من قضیه رو جور دیگری می‌بینم... چرا این‌جور هست، یعنی اگر اهمیتی یا احترامی هنوز ما برای نیما قائل هستیم،‌همه ما به این علت است که نیما یک شاعر «پولیتیزه»ست. فرنگیشو می‌گم. «دپولیتیزه» نیست، مثل بعضی از شعرا. شعر معاصر متاسفانه به سمت این سراشیب داره میره. دوستان جوون من هستن. این‌جا، لابد می‌شنفن. دارن همه شعرا رو مثل همه دیگر غیر شعرا «دپولیتیزه» می‌کنند. یعنی سر هر کدوممون رو دارن به یه آخوری بند می‌کنن که فراموشمون بشه بعضی از مسایل. احترامی که ما برای نیما داریم یک علتش این هست. گفتند دوستان عزیزتون، یک علتش این هست که سخت «پولیتیزه» بود. اما شعار نمی‌داد. فرض بفرمایید در قضیه «شب»: «شب قرق باشد بیمارستان!»... بله؟ این چی می‌خواد بگه! سیاست میگه، خیلی ساده است، وضع گرفته است در مقابل یک عده از مسائل اجتماعی و سیاسی. سوال بعدی خواهش می‌کنم.

(متن سوال مفهوم نیست)

آل احمد: نیما از تمام دوران خودش خبر داشت. مثلا فرقی هست بین عشقی و نیما و خیلی فرق بزرگی. دیگه سوالی هست؟

در زمان ما، ما می‌بینیم که رئالیزم با بدبینی آمیخته شده …

آل احمد: به علت این‌که گویا واقعیت خوب نیست (کف حضار)

آقای دکتر براهنی اشاره‌ای کردند به تعریف شعر و نثر، آیا به نظر جنابعالی تعریفی میشه از شعر کرد؟ و اگر می‌شه اون تعریف چیه؟

آل احمد: در این‌باره صلاحیت ایشون حتما بیشتر از منه، فرمایش ایشون رو اگر تعمق بیشتری درش کنید به نظر من دستتون می‌آد (خنده حضار) من بیشتر از اون چیزی نمی‌تونم بگم.

آل احمد: دیگه سوال هست؟ بفرمایید آقا!

بهمن سال 1347جلال آل احمد به بهانه شب بزرگداشت نیما یوشیج برای سخنرانی به دانشکده هنرهای زیبای تهران می‌رود اما ترجیح می‌دهد به جای سخنرانی به پرسش‌های دانشجویان جواب دهد.

ممکنه در مورد زندگی خصوصی نیما هم یک مختصری بفرمایید؟

آل احمد: والله در زندگی خصوصی نیما من همیشه او رو به صورت گاندی می‌دیدم. قبلا پرت و پلاهایی، چیزهایی نوشته‌ام. به علت وجود او بود که ما، من و عیالم ، رفتیم اون بالا شمرون خونه‌دار شدیم و اگر او اونجا زندگی نمی‌کرد شاید ما اونجا زندگی نمی‌کردیم الان. رفتیم نزدیک این مرد باشیم. یعنی این پیرمرد. من او رو یک جوکی دیدم همیشه. آدمی بود که هنوز گرفتار این بیماری مصرف و رفاه نشده بود. به صورت همون دهاتی سابقش اشیاء و ابزار رو برای ماندن و محفوظ ماندن، و حفظ شدن برای نسل‌های بعدی می‌خواست. بلد نبود مصرف کنه و حتی از این قضیه من گاهی هم نالیده‌ام که شاید کمی او رو حقیر کرده بود ولی اون‌وقت نوشتم ولی حالا می‌بینم نه، خیلی گنده‌تر از ماها بود. بیرون‌تر از دید ما رو می‌دید. بنده مصرف نشده بود و [مثل]یک جوکی زندگی می‌کرد. به کمترین قناعت می‌کرد و در کار شعرش به بیشترین هم قانع نبود. این خاصیت جسمش بود و این هم خاصیت روحش. من گاهی وقتی راستش از شما چه پنهون، ادای او رو می‌خوام دربیارم. مثلا سخت به خودم می‌گیرم. از این جوکی‌گری‌ها که آدمیزاد گاهی وقتی داره … تو زمستون بره آدم مثلا توی بیست و پنج درجه زیر صفر زندگی کنه ببینه می‌ترکه یا نمی‌ترکه (خنده حضار) تواناییش رو داره یا نه. این کارها رو نیما می‌کرد. بار آخر هم همین کار رو کرد. بار آخر تو زمستون سرمای یوش پا شد رفت یوش. همه می‌دونستیم پیرمرد دوام نمی‌آره. یعنی برمی‌آمد که این پیرمرد وقتی میره یوش لطمه می‌خوره ولی رفت و بعد هم که برگشت لطمه رو همونجا خورد و... پیدا بود که خوب یک همچین آدمی با اون‌چه الان بهش خو گرفتیم از مصرف و رفاه اصلا آشنا نبود. تنها چیزی‌ست که می‌تونم بگم، سرتون رو نمی‌خوام درد بیارم با خاطره‌گویی. خیلی از این خاطرات هست که البته نه من پیرمردی شده‌ام حالا که برای شما خاطره بگم (خنده حضار) و نه شما ازمن توقع دارین.

بخش ادبیات تبیان


منبع: نامه کانون، شماره یک، بهار1358