تبیان، دستیار زندگی
مردی هم بود که من حرفی از او نزده ام؛ مردی که به زعم من، از همه کس دیگر در اروپا و حتی در آسیا بزرگتر است. از والت ویتمن آمریکایی حرف می زنم
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

به یک انقلابی ناکام

والت ویتمن

«مردی هم بود که من حرفی از او نزده ام؛ مردی که به زعم من، از همه کس دیگر در اروپا و حتی در آسیا بزرگتر است. از والت ویتمن آمریکایی حرف می زنم. مردی که از گوته، نخستین (شاعر) اروپایی برتر است. مردی که از قدیس ها و مرشد های هند برتر است و تنها به وسیله ی یک کتاب (شعر)، اسباب شناسایی خود را در سراسر دنیا فراهم آورد او آن، «برگ های علف» است. و اوست که اندرزمان داد، تورات هایی تازه- و به اصطلاح، تورات های خودمان- را بنویسیم.»

این جملات هنری میلر است، «والت» بزرگ البته بزرگانی چون خورخه لوئیس بورخس، رالف والدو امرسون، آلن گینزبرگ، پل استر، جیم جارموش و حتی سوآمی ویوکاناندا، رهبر مذهبی هند در قرن 19 را نیز واله ی خویشتن ساخته است.

«ویتمن» (1892-1819) را از بزرگ ترین چهره های ادبیات اعتراض جهان بر شمرده اند و بیهوده نیست که نامه آن – به قول خودش- «شاعر قسم خورده ی شورشگرا جسور جهان»، بر تارک مجموعه «ادبیات اعتراض» می درخشد؛

به یک انقلابی ناکام اروپایی

جسور باش خواهرم، برادر من!

بایست!

که هر چه پیش آید

باید ایستاد پشت آزادی.

آن نیست

که به یک شکست فرو شکند

یا که دو تا، یا هر چقدر هم!

آن نیست آزادی

که خموش شود به بی اعتنایی مردم

به نمک ناشناسی شان

یا شکستن پیمان.

آن نیست آزادی

که رنگ ببازد با مانور سر نیزه ها

سر نیزه های زور

یا که سربازها، توپ ها، یا قوانین جزا.

آنچه ایمان ماست سالیان دراز

خوابیده است نهان در سراسر خاک،

نه می خواند به خود کسی

نه قول می دهد، قول هر چیزی!

می نشیند در آرامش تابناک

قاطع و آرام.

نمی داند که اصلاً یاس یعنی چه!

به صبوری در انتظار می ماند

تا که در رسدش نوبه.

تنها ترانه های وفا نیستند این ها

ترانه های شورش اند و قیام

که اینک، هان!

این منم

شاعر قسم خورده ی شورش گران جسور

جهان!

و هر که با من بشود همراه

باید که بدرود گوید

آرامش و زندگی روزمره را،

باید سرش قمار کند

آماده ی باختن هر لحظه.

می خروشد نبرد، غران

آژیرهای بلند خطر،

حمله های بی پایان

پس روی ها به پشت سر.

پیروز می شود کافر

(یا خیال می کند که پیروز است)

زندان

سکوی اعدام

حلقه ی دار

حلقه ی آتشینی از آهن

وزنه ی سربی

همه مشغول می شوند با هم،

قهرمانان نامی و بی نام

رهسپار آسمان دگر،

و نویسندگان و سخنوران بزرگ

تبعید می شوند

و می افتند زار و نزار در ممالک دور!

و آرمان، آرمان ما

خفته و پنهان!

پر ز خون گشته غران ترین گلو،

به زمین چشم می دوزند مردان جوان

چشم در چشم هم که می افتند.

با این همه هنوز، ترک دیار نگفته آزادی

با این همه هنوز، کافران

چیره نگشته اند بر آبادی.

اولی نیست، دومی هم نه!

سومی هم نیست!

وقت ترک دیار

آزادی، آخرین نفر است

منتظر، تا همه بروند

از شهیدان، قهرمانان

وقتی نماند دیگر هیچ خاطره ای

هر وقت رخت برکشید زندگی

هر وقت گشت از زن و مرد زمین خالی

آن وقت می رسد به نوبت آزادی

(یا تفکر آزادی)

که برای سفر ببندد بار

و چیره شوند مطلقا کفار!

پس جسور باش

ای انقلابی زن، انقلابی مرد اروپا!

از پا نیفت تا که برپاست هر چیزی.

دنبال چه ای تو؟ من نمی دانم!

(نمی دانم حتی خودم چه می خواهم

اصلاً هر که هر چه می خواهد، نمی دانم)

در پی اش اما، سخت خواهم رفت

حتی اگر ناکام!

در پی اش سخت خواهم رفت

در شکست

فقر

گمراهی

یا که در زندان.

چرا که بزرگند همه ی این ها.

آیا بزرگ بود برای ما، پیروزی؟

البته!

اما برای من، حالا

(وقتی گریز نیست)

شکست نیز بزرگ می آید

مرگ و دلهره نیز.

بخش ادبیات تبیان


منبع: کتاب «ای ناخدا، ناخدای من» - مترجم: فرید قدمی/ نشر ایران