تبیان، دستیار زندگی
دوباره آن ها را بوییدند،«قبر من در اینجا خواهد بود این تربتِ قبر من است». ...
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

اگر با تو باشم - داستان بیست و سوم


مأموریت مهم را پذیرفتم. باید قدری خاك از چهار گوشه ی مقبره ی هارون الرشید برداشته و نزد حضرت(ع) می‌آوردم.

طبق دستور كار انجام شد. ایشان فرمودند: ای اباصلت! خاكی را كه از جلوی درب ورودی آوردی به من بده.


اگر با تو باشم - داستان بیست و سوم

خاك را میان دستانشان ریختم. بعد از اینكه آن ها را بوییدند، رو به من كرده و فرمودند:

قبر مرا در این مكان حفر كن. شما به سنگ بزرگی برخورد خواهید كرد، سنگی عظیم.

باز فرمودند: قدری از خاك بالین هارون را بیاور!

دوباره آن ها را بوییدند،«قبر من در اینجا خواهد بود این تربتِ قبر من است».

دوباره كار انجام شد. رطوبت، نمایان و دعایی كه تعلیم داده شد را خواندم، چشمه ظاهر شد،

ماهی های كوچك میان آب از لقمه نانی كه از حضرت(ع) گرفته بودم خود را سیر كردند، ماهی بزرگ تر خودش را نشان داد. ماهی های كوچك نیز طعمه ی او شدند! سپس دعای دیگری كه تعلیم دیده بودم را خواندم؛ آب فروكش كرد.

اثری از آب و چشمه بر جای نمانده بود.

امروز اباصلت! كجایی كه همان مكان مأمن شكسته دلان است كه همچون ماهی های تشنه به دنبال قطره ای از دریای كرم ایشان هستند.


منبع: عیون اخبارالرضا (ع) ج 2 ص 241 ح 1

بخش حریم رضوی