اگر با تو باشم - داستان بیستم
هنوز پزشكان نتوانستند كاری انجام دهند. همه عاجز و درمانده اند.
دعبل به شدّت به كنیزش علاقه مند بود و در اندوه كسالت او اندوهگین ...
به یكباره لباسی كه از حضرت امام رضا(ع) به عنوان هدیه گرفته بود را دید و جلسه ی با شكوهی كه برای ایشان قصیده ای را خوانده بود، به خاطر آورد.
اشك میریخت و به آخرین جمله فكر میكرد«ای دعبل خزاعی! در طوس قبری خواهد بود كه مأمن تجمّع شیعه خواهد شد» و در جواب سؤال دعبل كه پرسیده بود: قبر چه كسی یا مولا؟
فرموده بودند:
قبر خود من!
دعبل اشكِ چشمان كنیز را كه برق میزد و او را نگاه میکرد، با لباس متبرّك پاك می كرد، بی شك امام شفاعت گری بزرگ است!
منبع : عیون اخبار الرضا (ع) ج 2 ص 263 ح 34
بخش حریم رضوی