علائم مومنان در كلام حضرت علی علیه السلام (3)
حضرت علیعلیه السلام در ادامه خطبه همام میفرماید:
«و یتهم علی الغیب نفسه» ؛مومن خودش را در عیوب متهم میكند.
مومن خودش را متهم میكند نه دیگران را، انسان دوگونه عیوب خفیه دارد: عیوب خفیه از مردم و عیوب خفیه از خودش. خداوند علاّم الغیوب است و فریب ظاهرالصلاحی مانند ما را نمیخورد، پیامبر به ابوذر فرمودند:«ان الله تعالی لاینظر الی صوركم» (1) ؛همانا خدای تعالی به صورتهای اعمال شما نگاه نمیكند.
انسان اگر به عیوب باطن خویش بپردازد، تمام شدنی نیست. یك عیب را كه برطرف میكند، میفهمد كه دو عیب دیگر هم دارد. وقتی به آن دو پرداخت، هشت عیب دیگر بروز میكند و همین طور به صورت تصاعدی بالا میرود.
بنابراین، كسی كه خود را بیعیب میبیند، سراپایش عیب است .
«یحب فی الله بفقه و علم» ؛برای خدا با فهم و علم، دوست میدارد.
در این عبارت سه نكته مطرح شده است:1ـ حب مومن مرتبط با خداست. همه محبتهایش برای الله است .
2ـ این حب مقرون به فقه و فهم است. چرا خدا را دوست میدارد چون ادراك قلبی كرده است .
3ـ مومن دوستیاش با مومنان بر مبنای حب فی الله است. اینجاست كه باید به مقام دوستی عالم و دانا باشد. تشخیص اولیای خدا كه انسان با آنها به مودت مراوده دارد، مبنای «حب فی الله» است. این طور نیست كه مومن دشمن را جای دوست فرض كند و با او طرح رفاقت بریزد. مومن زیرك است.
«و یقطع فی الله بحزم و عزم» ؛در راه خدا قطع میكند به حزم و عزم.
در جمله قبل، از پیوستن فرمودند و در این عبارت از گسستن، قطع رابطه مومن برای خداست اما دو قید دارد:1ـ حزم2ـ عزم
«حزم» به معنی تدبیر است، آنگاه كه انسان از نظر درونی با كسی قطع علاقه كرد در ظاهرش نیز منعكس میشود. قطع رابطه درون، روابط برونی را نیز قطع میكند. اما مومن زیرك است. با آنكه قطع رابطه درونی كرده است مراقب است و در روابط برونی مواظب، اگر قطع ارتباط باطنی باعث ضرر یا مشكلاتی برای او شود ظاهرش را درست میكند. انسان از دشمنی كه قطع رابطه كرده است، رویش را برنمیگرداند،مراقب است كه از ناحیه دشمن ضربه نخورد.
«عزم» به معنی استواری است، یعنی مومن در قطع ارتباطش استوار است. قطع و وصلش حساب شده است. هم روابط درونیاش حساب شده است و هم روابط بیرونیاش . هم قطع باطنیاش حساب شده است و هم بیرونیاش .
«لایخرق به فرح» ؛شادی مومن صدمهای به ادراكات وی نمیزند.
«ولا یطیش به مرح» ؛خوشحالی بسیار عقلش رازایل نمیکند.«مرح» شدت سرور و شادمانی را گویند. در دو مورد، انسان ضعیف النفس به هم میریزد. خوشحالی و مصیبت زیاد، در این دو موضع به ادراكات صدمه میخورد.خوشحالی زیاد غالبا در هنگام معصیت است. باطن در ظاهر اثر میگذارد و اعمال ظاهریش به انحراف میگراید.
«مذكر للعالم، معلم للجاهل» ؛یادآور دانا باشد و معلم نادان .
از این دو خصیصه درمییابیم كه مومن به رشد توجه دارد، رشد خود و دیگران .«لایتوقع له بائقه ولایخاف له غائله» ؛از مومن انتظار شر نمیرود و از بلایش نترسد.
«كل سعی اخلص عنده من سعیه» ؛اعمال دیگران را از اعمال خود خالصتر میداند.مومن چون خود را میشناسد و از خباثتهای نفس آگاه است، به اعمال خویش غرّه نمیشود.
«و كل نفس اصلح عنده من نفسه» ؛و همه را از خود شایستهتر میداند.
«عالم بعیبه شاغل بغمه» (2) ؛عالم به عیب خود است و گرفتار غم خویش .وقتی مومن با اندوه خویش سر در گریبان شد، از توجه به عیوب دیگران باز میماند. در این هنگام به علم میرسد. روایات در این زمینه بسیار زیاد است .
«قال رسول اللهصلی الله علیه و آله: ثلاث خصال من كن فیه او واحده منهن كان فی ظل عرش الله یوم لاظل الا ظله» (3) ؛رسول اللهصلی الله علیه و آلهمیفرمودند كه سه خصلت اگر در كسی بود، همهاش یا یكی از آن، در سایه عرش الهی واقع میشود. روزی كه سایهای جز سایه حق تعالی نیست .
-«رجل اعطی الناس من نفسه ما هو سائلهم لها» ؛با مردم طوری رفتار میكند كه دلش میخواهد مردم با او رفتار كنند.
-«و رجل لم یقدم رجلا و لم یوخر اخری حتی یعلم ان ذلك الله رضی او سخط» ؛كسی كه گامی به جلو یا به عقب نمینهد مگر آنكه رضای خدارادر آن بداند.
«و رجل لم یعب اخاه المسلم بعیب حتی بنفس ذلك العیب من نفسه» ؛و كسی كه عیب برادر مومنش را جستجو نكند مگر آن كه آن عیب را از خودش دور كرده باشد.
«فانه لاینفی ذلك العیب منها عیبا الا بداله عیب و كفی بالمرّ شغلا بنفسه عن الناس» (4) ؛پس اگر عیبی را از خویش نفی كند، عیبهای دیگر ظاهر میشود وكافی است برای مردم كه مشغول به خود باشدتا به مردم .
در روایت دیگری رسولاکرمصلی الله علیه و آلهبشارت دادهاند به كسانی كه به اصلاح عیوب خویش مشغولند و فرمودهاند:
«طوبی لمن شغله خوف الله عزوجل من خوف الناس» (5) ؛خوشا به حال كسی كه خوف از خدا او را از خوف از مردم بازداشت.
«طوبی لمن شغله عیبه عن عیوب المومنین من اخوانه» (6) ؛خوشا به حال كسی كه عیوبش وی را از پیگیری عیوب برادران مومنش بینیاز كرده است .
امام باقر
علیه السلام میفرمودند كه دیدن عیب دیگری و ندیدن عیب خود، عیب است، مومن به عیبش علم پیدا میكند.«كل سعی اخلص عنده من سعیه و كل نفس اصلح عنده من نفسه» ؛هر تلاشی در نزد او از تلاش خودش خالصتر و هر نفس از نفس خودش شایستهتر است .آدمی در دو مورد بیچاره میشود:
1ـ در ارتباط با اعمال نیك:
مطلب عجیبی است كه اعمال خوب، آدمی را به بدبختی بكشاند. تاكنون هر چه شنیده بودیم، اعمال زشت بود كه منجر به شقاوت میشد اما اعمال نیك هم اگر با عُجب قرین شود، نتیجهاش هلاكت است. طبق روایت فوق امیرالمومنینعلیه السلام میفرماید برای پرهیز از عُجب تمام اعمال نیكت را به زیر سئوال ببر.2ـ خودبزرگ بینی در معنویات: وقتی كمالات ظاهری به تكبر منجر شد، صاحب آن را تباه میكند. شجاع واقعی، كسی است كه وقتی متوجه خلاف خود شد، اعتراف كند و شرمنده شود. شجاع كسی است كه هوای نفس را بكوبد.«عالم بعیبه، شاغل بغمه» ؛به عیوب نفسانی خویش آگاه است و مشغول به غم و اندوه درونی خویش است .
«لایثق بغیر ربه» ؛اعتماد نمیكند به غیر پروردگارش .انسانی كه به غیر خدا تكیه كند، بدون پشتوانه است. امام جوادعلیه السلام میفرمایند:
«الثقة بالله ثمن لكل غال و سلم الی كل عال» (7) ؛اعتماد به خدا بهای هر چیز گران قیمت است و نردبانی است به سوی هر بلندی .
چه شده كه ما به وعدههای الهی اعتماد نمیكنیم؟! جز این است كه ربوبیت حق را باور نكردهایم. در بخشی از روایت مفصل از امام عسکریعلیه السلام آمده است:
«فلاتعجل علی ثمره لم تدرك» ؛در خصوص مسئلهای كه به آن نرسیدهای عجله و شتاب مكن .
«و انما تنالهافنی اوانها» ؛در فصل آن بهرهمند خواهی شد.
«واعلم ان المدبر لك اعلم بالوقت الذی یصلح حالك فیه» ؛آن كسی كه تدبیر امور تو را میكند آگاهتر است به وقتی كه اصلاح میشود حال تو در آن .
«فثق بخیرته فی جمیع امورك یصلح حالك» ؛پس به انتخابهای خیر او در تمام امورت اعتماد كن تا حالت اصلاح شود.
«ولا تعجل بحوائجك قبل وقتها» ؛و تعجیل مكن در حوائج خود قبلازوقت آنها.
«فیضیق قلبك و صدرك و بخشاك القنوط» (8) ؛پس قلب و سینهات تنگ میشود و تو را ناامیدی و یاس میترساند.
در همین روایت آمده است كه فشار روحی هم كه براثر نرسیدن وقت به آدمی وارد میشود، نفع دارد.
یكی از بزرگان با تعبیری عوامانه میفرمودند كه «پیش خدا وابده» یعنی راحت راحت باش . این اعتماد است كه روح را آرامش میبخشد.
«قریب وحید حزین» (9) ؛مومن، هم به خدا و هم به خلق نزدیك است، تنها و اندوهناك است .
از این عبارت درمییابیم كه مومن منزوی نیست، اما وقتی در میان مردم است، تنهاست، چون انسش تنها با خداست. آنگاه كهانس با خدا کمرنگ شود، حزن پدید میآید.
روایت را با غریب هم میتوان معنا كرد. مومن در جمع مانند شخص غریبی است. معنای این سخن آن نیست كه مومن كار اجتماعی نمیكند. خیر، مسئله رشته اتصال قلب با عالم غیب است. همین تعبیر در نهج البلاغه آمده است:
«كن فی الناس فلا تكن معهم» ؛در مردم باش اما با مردم مباش .
امام حسن عسکریعلیه السلام میفرماید:
«من انس بالله استوحش من الناس و علامه الانس بالله الوحشه من الناس» ؛كسی كه با خداوند مانوس است از مردم در وحشت است و علامت انس خدا وحشت از مردم است .
«یحب فی الله ویجاهد فی الله لیتبع رضاه» ؛دوستی مومن در راه خدا و مجاهدهاش در طریق اوست تا تابع رضای او شود. در این روایت از یك طرف به امر درونی اشاره میفرمایند، (محبت در راه خدا) و از طرف دیگر به اثر خارجی و كاركرد بدن .
«ولا ینتقم لنفسه بنفسه» ؛برای خودش اهل انتقام نیست .
خداوند رحمت كند بزرگی را كه میفرمود اگر یكاشتباه راکناراشتباه دیگر بگذاریم میشود دواشتباه، مومن انتقام را به خداوند منتقم وامیگذارد. چون احتمال میدهد در انتقام گیری هوای نفسش مداخله كند.«ولا یوالی فی سخط ربه» ؛دوستی مومن در ارتباط با خشم پروردگارش واقع نمیشود.
«مجالس لاهل الفقر» ؛همنشین اهل فقر است .
شاید علت همنشینی بااهل فقر، حفظ روحیه قناعت باشد.قرآن كریم میفرماید:
«كلا ان الانسان لیطغی ان راه استغنی» (10) ؛چنین نیست به یقین انسان طغیان میكند چونكه خود را بینیاز میبیند.
البته معنای روایت این نیست كه هر كس از نظر مالی و رفاه غنی بود قرب به حق ندارد.
«مصادق لاهل الصدق» (11) ؛تصدیق كننده است اهل صدق را.
فقط یك دوستی حقیقت دارد و آن، دوستی با حق تعالی است. او صدق است و سایرین كذباند، او بود است و بقیه نبودند.
«موازر لاهل الحق» ؛كمك كار اهل حق است .
«عون للغریب، اب للیتیم، بعل للا رمله» ؛یاور غریب و پدر یتیم و شوهر بیوه زن است .«حفی باهل المسكنه» ؛ نسبت به اهل مسكنت مهربان است .
حفی غیر از غریب است. تعبیر حفی از قرآن است.«انه كان بی حفیا» ؛همانا خداوند به من مهربان است. (با لطافت با بندگان برخورد میكند.)
مومن در روابط اجتماعی بااین شأن الهی با خلق برخورد میكند. امام عسکریعلیه السلام فرمود:
«خصلتان لیس فوقهما شی الایمان بالله و نفع الاخوان» (12) ؛دو خصلت است كه فوق آن دو چیزی نیست. ایمان به خدا و سودرسانی به مومنان. مومن مظهر صفات الهی است. و باید در رابطه اجتماعی خود این صفات را تسری بدهد.
«مرجو لكل كریهه مامول لكل شده» ؛مومن امید و پناهگاه برای رفع مشكلات است و در شداید امید و پناه مردم است .
از این روایت درمییابیم كه مومن در جامعهای كه زندگی میكند محور و حلاّل مشكلات است .مامول از امل به معنی آرزو است. تفاوت رجا و امل در این است كه رجا وقوعش نزدیك و امل دورتر است . مومن مشكل گشاست و جامعه از او توقع حل مشكل دارد. امام صادقعلیه السلام میفرماید:
«لایكون المومن مومنا حتی یكون كامل العقل» ؛مومن مومن نیست مگر آنكه عقلش كامل گردد.
«ولایكون كامل العقل حتی یكون فیه عشر خصال» ؛و عقلش به كمال نمیرسد مگر آنكه در او ده خصلت باشد.مقصود از عقل در اینجا، عقل عملی است. اولین خصلت چنین است.
«الخیر منه مامول و الشر منه مامون» ؛آنچه از او توقع میرود خیر است و از شر او در امان هستند.
«یستقل كثیرالخیر من نفسه» ؛كار خیر بسیارش را كم میداند.
«ویستكثر قلیل الخیر من غیره» ؛خیر كم دیگران را زیاد میداند.
«ویستكثر قلیل الشر من نفسه» (13) ؛شركم خودش را زیاد میداند.
از خطاهای بزرگ انسان، قلیل شمردن خطاهایش است و از بزرگترین بیماریهای نفسانی، بزرگ دیدن خیرات خویش و كوچك دانستن خدمات مردم است .
«لا یتبرم بطلب حوائج» ؛از مراجعه مكرر مردم به ستوه نمیآید.
«هشاش بشاش» ؛طراوت وجه دارد و برخوردش با روی باز است.«لا بعباس» ؛عبوس نیست .
«ولا بجساس» ؛در عیوب دیگران جاسوسی نمیكند.«صلیب» ؛پایدار است .
«كظام بسام» ؛دارای كظم غیظ و متبسم است .
كظم غیظ به معنای تحكم است. یعنی حلم به خود بستن . از نظر ظاهر كاظم با حلیم، یكی است، اما از نظر باطنی حلیم دارای آرامش است و كاظم در درونش طوفانی برپاست، لكن جلوی این طوفان را سد كرده است. البته راه پیدا شدن ملكه حلم، كظم غیظ است. علیغلیه السلام میفرماید:
«ان لم تكن حلیما فتحلم فانه قل من تشبه بقوم الا اوشك ان یصیر منهم» (14)؛اگر صاحب حلم نیستی، تحلم بورز، زیرا كمتر كسی خودش را به گروهی شبیه میكند مگر آنكه مثل آنها میشود.
در روایتی از رسول اكرمصلی الله علیه و آلهنیز به طریق یافتن ملكه حلم اشاره شده است:
«انما العلم بالتعلم» ؛همانا علم با تعلم به دست میآید.
«والحم بالتحلم» (15) ؛و حلم باتحلم حاصل میشود.
حلم از كمالات ایمانی است. اما كظم غیظ در درجات ضعیف ایمان حاصل است. یعنی دلبستگی به خدا دارد اما هنوز كامل نشده است. در روایات آمده است كه كظم غیظ مومن در برابر گفتار یا عملكرد اهل جهل، برعزت مومن میافزاید:
«ما من عبداكظم غیظه الا زاده الله عزوجل عزافی الدنیا والاخرة» (16)؛هیچ مومنی نیست كه خشمش را فرو خورد مگر آنكه خداوند عزت دنیا و آخرت به وی عطا میفرماید.
مومن خشمناك كه میتواند برای تشفی خاطرش عكسالعمل نشان دهد اگر كظم غیظ به خرج بدهد در قیامت خداوند دلش را از «رضا» سرشار میكند. امام صادق علیه السلام میفرماید:
«من كظم غیظا و لو شاء ان یمضیه امضاه، املا الله قلبه یوم القیامة رضاه» (17) ؛كسی كه كظم غیظ میكند، حال آنكه قادر به اِعمال خشمش هست، خداوند در روز قیامت دلش را از رضایت پر میكند.
در حالی كه اگر به قصد تشفی خاطر عصبانی شود، دری از جهنم به روی او گشوده خواهد شد. چون در اغلب موارد، عصبانیت با ابزار معصیت توام است . پیامبر اكرمصلی الله علیه و آلهفرمودند:
«ان لجهنم بابا لا یدخله الا من شفی غیظه بمغصیه الله تعالی» (18) ؛همانا برای جهنم بابی است كه داخل آن نمیشود مگر كسی تشفی پیدا كند به معصیت خدا.
«بسام» ؛اهل تبسم است .
«دقیق النظر عظیم الحذر» ؛تفكرش دقیق و تقوایش عظیم است .
نظر در نسبت به عقل و تعقل است و به دید باطنی اطلاق میشود. ترس او به مقدمات گناه بزرگ است، چنان كه از پولدار شدن، از ریاست و مقام برحذر است .
«عقل فاستحیی» (19) ؛تعقل میورزد و آنگاه حیا میكند.
حیای او ناشی از تعقل و ادراك است، حیا در آشكارا و در میان جمع، ارزش چندانی ندارد. كدام حیا پشتوانهاش عقل است آن حیایی كه در سرّیعنی در مخفیترین جاها كه انسان قرار گرفت، وجود داشته باشد. حیایی كه سرّ و علن درباره آن یكی است .
عقل به انسان میگوید كه خالق، پنهان و آشكار ندارد.
«نحن اقرب الیه من حبل الورید» (20) ؛در نزد حق تعالی سرّ معنا ندارد. تعقل در این حد، پشتوانه حیای مومن است. خدا رحمت كند امام خمینی ـ رضوان الله تعالی علیه ـ را كه میفرمود: عالم محضر خداست، در محضر خدا گناه نكنید.
پینوشتها:
1ـ بحارالانوار، ج 70، ص 248.2ـ بحارالانوار، ج 67، ص 336.
3ـ همان، ج 77، ص 148.
4ـ خصال صدوق، ص 80.
5ـ بحارالانوار، ج 77، ص 134.
6 ـ همان، ج 1، ص 199.
7ـ بحارالانوار، ج 78، ص 364.
8ـ بحارالانوار، ج 78، ص 379.
9ـ در برخی نسخ به جای «حزین»، «جرید» ضبط شده است .
10ـ سوره علق، آیه 6.
11ـ سوره مریم، آیه 47.
12ـ بحارالانوار، ج 78، ص 374.
13ـ بحارالانوار، ج 67، ص 296.
14ـ غررالحکم، ج 3، ص 11.
15ـ المحجة البیضاء، ج 5، ص 311.
16ـ اصول كافی، ج 2، ص 110 (چاپآخوندی) .
17ـ همان، ص 110.
18ـ المحجة البیضاء، ج 5، ص 265.
19ـ در نسخه بحارالانوار، این عبارت بعد از عبارت:«لایبخل ... صبر» آمده است. البته در نسخه اصول كافی چاپ اسماعیلیه (ترجمه سیدجواد مصطفوی) نیز چنین میباشد.
20ـ سوره ق، آیه 16.
منبع:
برگرفته از كتاب «كیش پارسایان»، درسهاییازآیة الله مجتبی تهرانی.لینک مقالات مرتبط :
- تحیر بشریت در برابر علی علیه السلام- عبادت و نیایش از دیدگاه نهج البلاغه