تبیان، دستیار زندگی
در این زمان امام بلند شدند و از کنارم عبور کردند، نگاهی به سر تا پای من کرده فرمودند: به خدا سوگند آن کسی....
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

اگر با تو باشم  - داستان پنجم


اگر با تو باشم - داستان پنجم

طواف که کردند، آرام گوشه ای نشستند.

خیلی از شهادت امام کاظم(ع) نگذشته بود. یک عده شیعه ی واقفیه شده و عده ای دیگر به امامت علی بن موسی(ع) معتقد بودند.


شکی همه ی وجودم را فراگرفته بود. نکند مانند زمان امام سجاد(ع) که عده ای زیدیه و عده ای امامت امام باقر(ع) را پذیرفتند، راه را به خطا رفته باشم.

چقدر شادمان بودم از اینکه حج را با امام رضا(ع) می گذاردم، اما همچنان دو دلی وجودم را فراگرفته بود. در این زمان امام بلند شدند و از کنارم عبور کردند، نگاهی به سر تا پای من کرده فرمودند: به خدا سوگند آن کسی که باید از او پیروی کنی منم.

خجالت زده سرم را پایین انداختم. حج امسال جوابم را داده بود ، بی آن که به زبان آورده باشم. حضرت پاسخ شک مرا دادند.


منبع: عیون اخبارالرضا ج2ص 217

بخش حریم رضوی