تبیان، دستیار زندگی
هر قدر كه از بیروت دور می شدیم، آثار مسلمانی و انقلابی بیش تری را شاهد بودیم. بیش تر تابلوها مزین به تصاویر «امام خمینی(ره)»، «آیت الله خامنه ای»، «سیدحسن نصرالله»، «امام موسی صدر» و شهدای حزب الله بود. البته عكس های انتخابا...
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

کرانه های امید (2)... و حزب الله می آید

هر قدر كه از بیروت دور می شدیم، آثار مسلمانی و انقلابی بیش تری را شاهد بودیم. بیش تر تابلوها مزین به تصاویر «امام خمینی(ره)»، «آیت الله خامنه ای»، «سیدحسن نصرالله»، «امام موسی صدر» و شهدای حزب الله بود. البته عكس های انتخاباتی «نبیه بری» (رییس مجلس لبنان و رییس جنبش امل) با آرم «امل» در خیلی جاها دیده می شد.

در كل، جنوب لبنان بیش تر تحت حاكمیت « جنبش مقاوت حزب الله» است. چندین دوره است كه مردم این منطقه در انتخابات شوراهای شهر و روستا كاندیداهای حزب الله را انتخاب كرده اند وامروز بعد از پیروزی های گسترده ی حزب الله بر اسراییل، عموم مردم لبنان به حزب الله افتخار می كنند و سید حسن نصرالله، دبیركل آن، محبوب ترین چهره در میان عمده ی جوانان عرب است.

حتی در سال 2000 یا 2001 مطبوعات عرب او را به عنوان مرد سال عرب اعلام كردند. در 16 خرداد سال 61 شمسی، یعنی دو هفته بعد از فتح خرمشهر، اسراییل برای چندمین بار در عمر كوتاهش به لبنان حمله كرد. شارون كه آن روز وزیر دفاع بود، بهانه ی حمله اش را خروج رزمندگان فلسطینی از لبنان اعلام كرد، اما بعدها مدارك نشان داد كه او به دنبال ضمیمه كردن جنوب لبنان به فلسطین اشغالی بوده است.

هرچه كه بود، رژیم صهیونیستی در این حمله حدود دو سوم لشكرهایش را به میدان كشاند و سیصد هواپیمای جنگنده هم آنان را یاری می كردند. به راحتی توانستند در سه روز از تمامی شهرهای جنوب بگذرند و به بیروت برسند. برخلاف انتظار مردم، چریك های فلسطینی و رزمندگان «امل» نتوانستند مقاومت جدی نشان دهند و با فرار به سوی بیروت راه را برای پیشروی دشمن باز گذاشتند. دشمن خوش خوشان آمد و رسید به بیروت كه ناگهان در ورودی شهر در منطقه ی شیعه نشین جنوب بیروت تعدادی جوان با شعار «الله اكبر» و با سلاح های سبك به كاروان نظامی آن ها تاختند.

آن گروه كوچك موفق شدند تا شب تعدادی از نظامیان اسراییلی را بكشند و حتی چند تانك را هم به تصرف درآورند و در خیابان های بیروت به نمایش بگذارند. آنان دشمن را 42 روز در آن جا متوقف كردند. تمام لبنان به وجد آمد و به كمك شان آمدند. آنانی هم كه از جنوب فرار كردند، جرأتی یافتند و به مقاومت در برابر دشمن پرداختند. اكنون همه ی دنیا می خواستند بدانند این ها كیستند؟ اما آنان در جواب خبرنگاران تنها یك جمله گفتند:«ما از پیروان امام خمینی هستیم.»(1)

دشمن از طریق دریا و زمین بیروت را محاصره كرد، اما هر چه كرد، نتوانست از منطقه «ضاحیه» بگذرد و وارد شهر شود. او مجبور شد بعد از حدود دو ماه جنگ، در برابر مقاومت پیروان امام خمینی تسلیم شود و از تصرف منطقه ی شیعه نشین ضاحیه كه دروازه ی ورود به بیروت بود، صرف نظر كند. دشمن فهمیده بود برای ورود به آن جا باید بهای سنگینی بپردازد.

سفیر اسراییل در آمریكا به ژنرال «الكساندر هیگ»، وزیر خارجه آمریكا گفت:«اسراییل به هیچ وجه مایل به تصرف بیروت و پرداخت چنین بهای سنگینی نیست.»(2)

این گونه بود كه حزب الله در لبنان متولد شد و بی هیاهو نظام یافت و توانست با وجود همه ی دشواری ها و نامهربانی هایی كه در داخل لبنان داشت، هیجده سال با اسراییل بجنگد و گام به گام او را از سرزمین خود به عقب بكشاند و نهایتاً برای نخستین بار اسراییل را وادار به اعتراف كند كه شكست خورده است!

تا حدود ساعت 3 از روستاهای مختلف جنوب گذشتیم. عجب جایی است لبنان. مگر می توان بی اعتنا از جایی بگذری و خاطره ای در تو زنده نشود؟ وجب به وجب این منطقه نشان از حماسه ای یا جنایتی دارد. در میدان روستای «طیرفلسا» تابلوی «مقام شهید مصطفی مازح» را زده اند كه می خواسته دستور امام خمینی (ره) را در باره سلمان رشدی اجرا كند اما تقدیر چیز دیگری بود و او دقایقی قبل از این که به قرارش در طبقه هتل برسد که سلمان رشدی انتظارش را می کشید، در احتساب زمان اشتباه شده بود، هنوز آسانسور به طبقه سوم نرسیده بود ه بمب پیچیده در کمر او منفجر می شود. پدر مصطفی از متمولان بنام لبنان است. او برای پسرش در همان جنوب قصری ساخته بود که وقتی از لندن برگشت، برایش عروسی بگیرد.

در روستای «بنت جبیل» محل شهادت شهید «صلاح غندور» قرار دارد. او در سال 95 به مقر مزدوران «آنتوان لحد» زده است و با شهادت خود ده نفر از آنان را كشته و حدود بیست نفر را مجروح كرده. امروز در محل آن مقر نظامی، حزب الله بیمارستان شهید «صلاح غندور» را ساخته است. به اعتقاد كارشناسانی كه این گونه مسایل را می فهمند، آن چه كمر رژیم صهیونیستی را شكست، همین پدیده ی «عملیات شهادت طلبانه» بود. در دیداری كه زمستان سال 81 به همراه تعدادی از نویسندگان ایرانی با «سید حسن نصرالله» داشتیم، گفت: «این قرآن بود كه ما را به این استراتژی رهنمون كرد. قرآن راجع به قوم یهود در جاهای مختلف فرموده است كه آنان از مرگ می ترسند و حریص ترین انسان ها به زندگی هستند...»

او می گفت:« به این نتیجه رسیدیم که اگر صدها تانك اسراییل را هم منهدم كنیم ـ كه هرگز نمی توانستیم ـ برای آن ها خیلی اهمیت ندارد، اما اگر یك نفر سربازشان كشته شود، موجی از ترس و وحشت در میان شان ایجاد می شود و از ادامه ی جنگ باز می مانند.»

در مسیر جاده ی بیروت به جنوب، نشان های فراوانی از این شهدای استشهادی دیده می شود، مانند شهید «احمد قصیر» كه اولین شهید استشهادی حزب الله بود كه در آبان سال 61 با حمله به مقر فرماندهی اسراییل در شهر «صور» 76 نفر از نظامیان دشمن را كشت و امروز به نامش خیابانی در تهران است یا بردارش شهید «حسن قصیر»، شهید «علی صفی الدین»، شهید «ابو زینب»، شهید «سید عبدالله مطوی»، شهید «ابراهیم ضاهر»، شهید «علی اشمر» و... جالب این است كه نام و حماسه ی عمده ی این شهدا تا زمانی كه دشمن در منطقه بود، مخفی مانده بود و تنها خانواده ها و هم رزمانشان از حقیقت ماجرا خبر داشتند، اما برای رد گم كردن، هراز گاهی در روزنامه اطلاعیه می دادند كه فرزندشان گم شده است و... هر چه كه هست، امروز فلسطینی ها این فرهنگ را از شیعیان لبنان گرفته اند و با شارون آن كرده اند كه می دانید!

نماز ظهر و عصر را در روستای «عینا الشعب» خواندیم. مسجد روستا نیمه ساز بود. در طبقه ی پایین، كارگرها كار می كردند و ما در طبقه ی دوم كه طاق زده شده بود، نماز خواندیم. تا نمازمان تمام شود، روستاییان مهربان برای مان شربت و شكلات تهیه كرده بودند. مردم لبنان بسیار مهمان نوازند، مخصوصاً اگر مهمان شان ایرانی باشد. افسوس كه خیلی نتوانستیم با آنان حرف بزنیم و احساسات مان را بیان كنیم. عربی آنان خیلی بومی است و به زحمت می شود زبان شان را فهمید.

بساط شنبه بازار در كنار جاده پهن بود. اجناس عموماً همان محصولات چین بود كه امروز همه جای دنیا را تصرف كرده است. خانم میوه فروشی چیزهایی از ایران و خانواده اش گفت كه من به زحمت فهمیدم از خوبی ما ایرانی ها می گوید و آرزوی دیدن ایران و زیارت امام رضا(ع) را دارد. آن روز وقتی آن روستا و مردم مهربانش را ترك كردیم، چه كسی حدس می زد درست دو روز بعد، هواپیماهای اسراییل به آن جا حمله كنند، مسجد نیمه ساز روستا را ویران كنند و یك نفر شهید بگیرند!

بالاخره ساعت 3 رسیدیم به شهر «ناقوره» كه قرار بود ناهار را در آن جا بخوریم. این شهر آخرین شهر لبنان در جنوب غربی است. یك طرفش دریا است و یك طرف دیگرش فلسطین. بزرگ ترین مقر نیروهای سازمان ملل در آن جاست. پیش از این، بزرگ ترین پایگاه اسراییل در آن جا بوده.

ناهار را در مكانی كه زمانی تفریحگاه سربازان اسراییلی بوده و حالا زیر نظر حزب الله اداره می شود، خوردیم. در زیر آلاچیق ها و در برابر دریای مدیترانه كه آبی بود و آرام. مردم عادی هم بودند حتی دو ـ سه تا زن سر لخت هم بودند، با این كه در ورودی آن جا از آنان خواسته شده بود« لباس محتشم داشته باشند!» استخری محصور و پوشیده از چشم خانواده ها ساخته شده بود. هر چند بعد از ناهار شنا مكروه است!

اما برای این كه حسرت در دل مان نماند، به اتفاق تعدادی از دوستان تنی به آب زدیم. آب مدیترانه فوق العاده شور بود و برای ما حتی غیر قابل تحمل! مرد میان سالی در كنار استخر نشسته بود و در تنهایی خودش غرق بود و سیگار می كشید. فرصت را غیمت شمردم تا برای تمرین مكالمه ی عربی با او گفت و گویی داشته باشم. نفهمیدم مشكلش چه بود. گویی خیلی تمایلی به حرف زدن نداشت، كوتاه جوابم را می داد و آن گاه من باید كلی فكر می كردم تا سؤالی دیگر بسازم. اسمش «یونس» بود و شغلش رانندگی. حالا راننده ی چه، من نفهمیدم. دو تا هم اولاد داشت. پسر و دخترش را از اسم های شان نمی شد فهمید. سیگارش را كه تمام كرد، لطف كرد و این بار او پرسید: «از كجا هستید؟» گفتم ایرانی. گل از گلش شكفت و چیزهایی گفت كه من خیلی نفهمیدم و الكی چند تا «شكراً» تحویلش دادم. از شغلم و حقوقم پرسید. سیگاری برایم تعارف كرد. برای این كه ناراحت نشود، قسم خوردم سیگاری نیستم و... از خصلت های ناخوشایند عرب ها یكی هم این است كه خیلی سیگار می كشند. متأسفانه جوانان شان هم دست كمی از پیرهای شان ندارند. یونس وقتی آقای كاویانی را دید، پرسید: «این شیخ تا حالا سید قائد را دیده ؟» منظورش آیت الله خامنه ای، رهبر انقلاب بود. گفتم: در ایران دیدن ایشان خیلی مشكل نیست. در نمازجمعه و مناسبت ها می شود او را دید.. حالا او بود که اصرار داشت من حرف بزنم! از ناقوره تا برسیم به منطقه ی «جویا» در حومه ی شهر «صور»، غروب شد. محل استراحت مان یكی از استراحت گاه های تازه ساخت مؤسسه الجرحی برای جانبازان بود به نام «مجمع جویا التأهیلی» ...

ادامه دارد...

1.از مقاومت تا پیروزی. دكتر مسعود اسداللهی، ص 54

2.منبع پیشین، ص 55

محسن مؤمنی

لینک:

کرانه های امید (1)

برو آتش به جان دشمن افكن