تبیان، دستیار زندگی
گرچه آیة الله دستغیب در خدمت به مردم مضایقه نمی کرد و زمان بسیاری به این کار اختصاص می داد، حال و هوای دعا و مناجات را رها نکرد بلکه چون در عرصه اجتماع آسیب پذیری بیشتری وجود دارد باید از سلاح و سپر دعا و یاد حق بیشتر جست .
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

لاله محراب

شهید دستغیب

گرچه آیة الله دستغیب در خدمت به مردم مضایقه نمی کرد و زمان بسیاری به این کار اختصاص می داد، حال و هوای دعا و مناجات را رها نکرد بلکه چون در عرصه اجتماع آسیب پذیری بیشتری وجود دارد باید از سلاح و سپر دعا و یاد حق بیشتر جست .

تولد

در عاشورای 1332 ق . در شیراز کودکی به دنیا آمد که چون آن ایام ، روزهای پرسوز شهادت سالار شهیدان ، امام حسین علیه السلام بود نامش را ((عبدالحسین )) نهادند.

خاندان عبدالحسین از سادات حسنی و حسینی به شمار می رفتند که از حدود چهار قرن پیش در شیراز به ((دستغیب )) معروف شده بودند. سیادت نشان افتخار این خانواده بود و حلقه های نورانی پیوند او را (باسی و دو واسطه ) به حضرت ((زید شهید)) فرزند امام سجاد علیه السلام می رساند.

از این خاندان در طول تاریخ عالمان بزرگ برخاسته اند از جمله امیر فضل الله بن محب جالله حسینی (متوفای 1043)، سید حکیم دستغیب (متوفای 1077)، میرزا ابوالحسن دستغیب (متوفای بعد از 1300 ق .) میرزا هدایت الله (متوفی 1320 ق .) میرزاابومحمد دستغیب و آقا سید محمد تقی پدر سید عبدالحسین .

تحصیل

سید عبدالحسین درس را از مکتب خانه شروع کرد و با فراگیری قرآن و نصاب و خواندن چند کتاب منظوم منشور فارسی دوره مکتب را پشت سر گذاشت . پس از آن شروع به تحصیل علوم اسلامی نمود و درسهای ابتدایی حوزه علمیه را نزد پدر خواند و از محبت های پدرانه و استادانه اش بهره برد. در سال 1342 ق . در حالی که یازده ساله بود پدر را از دست داد و در نوجوانی روح لطیفش سخت آزرده و از نعمت پدر محروم گشت .

پس از فوت پدر تحصیلات را در مدرسه خان شیراز ادامه داد و از نورانیت و روحانیت مدرسه نیز بهره مند بود. این مدرسه در مدت حیات خود انسانهای پاک و والاتباری را در خود جای داده بود و آنان با دعاها و خلوص ‍ و معرفت خود فضای آن را عطرآگین کرده بودند. صدرالمتالهین شیرازی و بسیاری از عالمان بزرگ در این مدرسه درس خوانده بودند.

او در حوزه شیراز مدتها به تحصیل پرداخت و نزد اساتیدی همچون شیخ اسماعیل ، ملااحمد دارابی ، و آیة الله ملاعلی اکبر ارسنجانی دوره مقدماتی و سطح را به پایان رساند پایان یافتن دروس سطح حوزه او همزمان با غائله کشف حجاب رضاخانی بود و دستغیب جوان در همان سنین (حدود 25 سالگی ) به مبارزه با این تهاجم بزرگ پرداخت .

اما ماءموران او را زیر فشار قرار دادند و او نیز در سال 1314 ش . مجبور به حرکت به سوی نجف شد. در نجف اشرف تحصیلات خود را ادامه داد و با تلاش پیگیر در طول هفت سال به مقام شامخ اجتهاد نایل آمد.

استادان

آیات عظام : سید ابوالحسن اصفهانی ، آقا ضیاء عراقی ، آقا سید باقر اصطهباناتی ، شیخ محمد کاظم شیرازی از معماران علمی او در حوزه نجف بودند.

تهذیب

روح جستجوگر آن شهید بزرگوار، بلند پروازتر از آن بود که به درس و بحث بسنده کند و از علوم مرسوم حوزه نجف سیراب شود. عطش عصیانگر او پس از سالها درس و تدریس آرام نگرفت و او همچنان در پی یافتن صاحبدلی بود که بتواند او را به وادی ایمن رسانده ، در معرفت خود و خدای خویش به کمال برساند.

در همان ایام این توفیق و موهبت نصیب او شد و به محضر پرفیض استاد اخلاق حوزه نجف ، عارف نامور میرزا محمد علی قاضی تبریزی رضوان الله علیه راه یافت و در مکتب عرفانی او رشد کرد.

پس از گذشت چند سال مرحوم قاضی به سرای باقی شتافت و او به محضر آیة الله آقا شیخ محمد جواد انصاری همدانی را یافت و مدتها تحت نظر وی راههای ظریف و لطیف معرفت نفس را طی کرد. ارتباط او با آیة الله انصاری همدانی در ایامی بود که وی در شیراز به سر می برد و برای استفاده از استاد به همدان می رفت .

سفر به عنایت دوست

سال 1321 ش . آیة الله با کوله باری از علم و معرفت عزم سفر به سوی شهر خود کرد. در این کوچ مبارک لطایفی نهفته بود که نشان از عنایت خدای سبحان و ولی عصر (عج ) به ایشان داشت .

او خود در ابتدا اندیشه بازگشت به شیراز را نداشت اما روزی به درس آقا شیخ محمد کاظم شیرازی حاضر شد و استاد به ایشان گفت : آقای دستغیب یکی از علما برای شما خواب خوبی دیده است بهتر است شما بهر شیراز برگردید. او در حالی که سخت مشغول تحصیل بود و در صورت ماندن ، در آسمان فقاهت درخششی شایسته می نمود اما قصد بازگشت کرد.

داستانی که حاج مؤ من شیرازی حکایت کرده نشان از توجه اولیا الهی به سید عبدالحسین دستغیب دارد و آن چنین است :

در جوانی خادم مسجد سردزک بودم . مدتها بود که آرزوی دیدار حضرت حجت (عج ) را داشتم شوق دیدار چنان در جانم شعله می کشید که خورد و خوراک را از من گرفته ،از خوردن و آشامیدن غافل می شدم . با این حال عهد کردن تا آقا را نبینم چیزی نخورم .

دو روز گذشت و من هیچ غذا نخورده بودم . تشنگی بر من سخت گرفت بناچار جرعه ای آب نوشیدم و بیهوش شدم . ناگاه صدایی را شنیدم که مرا صدا می زند. حاج مؤ من برخیز مگر نمی دانی کاری که انجام دادی (نخوردن و نیاشامیدن ) در دین اسلام حرام است . دیگر از این کارهای نامشروع بپرهیز.

از صدایش جانی گرفتم و برخاسته ، نشستم که چشمم به صورتی پرجمال افتاد و آقا را بالای سرم دیدم . به من فرمود حاج مؤ من برای غذا می فرستم ، بخور. آقا سید هاشم (امام جماعت مسجد سردزک ) نیز به مشهد می روند شما هم با ایشان بروید. چون به قم رسیدید شخصی را ملاقات خواهید کرد، به دستورش رفتار کنید آنگاه به من خرج سفر مشهد را مرحمت کردند و از برابر چشمم ناپدید شدند.

به حال خود که آمدم ثلث از شب گذشته بود و در مسجد هیچ کس نبود شنیدم کسی کوبه در را می کوبد. رفتم در را باز کردم ، آقایی پشت در بود، عبایی بر سر کشیده و شناخته نمی شد. ظرف غذایی به من داد و دو مرتبه گفته : این غذا را تنها بخور.

چنان بوی عطری از غذا به مشامم رسید که تا به حال هرگز غذایی با آن بو ندیده بودم در خود قدرت عجیبی احساس کردم و مشغول کارهای مسجد شدم . پس از چند روز با آقا سید هاشم به طرف مشهد حرکت کردیم .

دو روز در قم ماندیم . در یکی از روزها در حرم حضرت معصومه زیارت می خواندم که مردی قباپوش با عبایی قهوه ای بر دوش و کلاه پشمی معمول آن زمان بر سر به من گفت : حاج مؤ من ، در صحن منتظر شما هستم . پس از زیارت شما را ملاقات می کنم .

پس از زیارت به دیدارش شتافتم . با وقار بود و متین و آثار زهد و تقوا در چهره اش نمایان . گفت به تهران می روید و پس از ده روز دیگر دروازه تهران شما را ملاقات خواهم کرد.

(او با ما همسفر شد و) چون نزدیک مشهد رسیدیم و گنبد حضرت رضا علیه السلام درخشش کرد ماشین در جایی ایستاد و آن عارف روشن ضمیر به من گفت : تمام این سفر و برنامه ها برای الان بوده است . حاج مؤ من مرگ من نزدیک شده ، غسل و کفن و دفن من به عهده شماست . کفنم را همراه آورده ام . دوازده تومان پول هم به من داد و گفت این پول هم خرج مراسم خاک سپاری ، گفتم حالا تکلیف من چیست ؟ گفت :

سیدی از اهل شیراز که تحصیلاتش در نجف تمام شده به شیراز بر می گردد با او مجالست داشته و همراهش باش که برای تو سودمند است . نشانه این سید آن است که مسجد جامع شیراز را که زیر خاک پوشیده است با کمک مردم احیا می کند. شما قبل از آن سید می میرید و آن سید عهده دار دفن شما خواهد شد. بدان که آن سید را شهید می کنند.

آن نیک مرد در همان محل رو به قبله خوابید و جان سپرده و او را به مشهد برده ، با شکوه فراوانی به خاک سپردیم .

تلاش برای جامعه

در سال 1321 ش . آیة الله دستغیب بر خلاف میل خود و به توصیه استادانش به ایران بازگشت . بنابراین آیت خدایی ، عارف سالک شیرازی با گرفتن اجازه اجتهاد از استادانش به شیراز مراجعت کرد.

با آمدن به شیراز از ابتدا در مسجد طالبیون به اقامه جماعت پرداخت و پس ‍ از آن چون ماه رمضان نزدیک می شد و جمعیت زیادتر، صلاح دیده شد که طاق منبری مسجد جامع عتیق شیراز را (شبستان وسطی مسجد جامع ) نخاله برداری و آماده انجام مراسم ماه رمضان شود.این کار با زحمت فراوان انجام شد و مسجد تا حدودی آماده پذیرایی زائران خانه دوست شد.

پس از ماه رمضان و زمینه سازی ها آقای دستغیب تصمیم گرفتند مسجد را از آن غربت در آورند و آن بنای مقدس و دیرینه را احیا نمایند. بر این اساس ‍ کار را شروع کردند. پس از چندین سال تلاش پیگیر سید خوب شیراز و مردم مؤ من آن دیار کار تکمیل بنا پایان یافت . از آن پس شهید دستغیب در مسجد جامع عتیق کار فرهنگی وسیعی را شروع کرد.

او که از پشتوانه غنی اخلاقی برخوردار بود انسانهای زیادی را جذب مسجد کرد. شیوه های تربیت اسلامی را در قالبی لطیف برای نسلهای جامعه مطرح کرد و خود عملا به تربیت جوانان و مستعدان جامعه اسلامی همت گماشت .

بسیاری از سوره های قرآن را در آن روزگاران تفسیر کرد (که در بخش تاءلیفات از آن نام خواهیم برد) و زمینه تربیت عده ای را فراهم نمود. این برنامه های زندگی ساز تا قبل از سال 1340 به خوبی پیش ‍ می رفت و او در این کار پر توفیق ترین بود.

علاوه بر این در شیراز نیز کارهای خدماتی فراوانی را بنیان و تکمیل کرد. از ساختمان مساجد و مدارس و تعمیر آنها و تاءسیس مراکز خدماتی و خیریه گرفته تا ایجاد مشاغل گوناگون برای کارگران و بیکاران و دستگیری مستمندان همه را عهده دار شد و از عهده خدمت و تلاش به نحو شایسته برآمد.

شایستگی های روحی

گرچه آیة الله دستغیب در خدمت به مردم مضایقه نمی کرد و زمان بسیاری به این کار اختصاص می داد، حال و هوای دعا و مناجات را رها نکرد بلکه چون در عرصه اجتماع آسیب پذیری بیشتری وجود دارد باید از سلاح و سپر دعا و یاد حق بیشتر جست .

همسر ایشان نقل می کند که در برخی از شبها ناله های پرسوز و گداز آقا خواب را از من می ربود و نمی توانستم بخوابم . به غذایی ساده بسنده می کرد و زیاد می شد که به نان و پنیری راضی بود. بعضی روزها با نان پیاز سر می کرد و هرگز معترض نبود.

بعضی از شبها با دوست بزرگوارش حاج مؤ من پیش هم بودند و به مناجات مشغول و شبهای ماه رمضان تا صبح به دعا و نیاز به درگاه دوست قیام می کردند.

برخوردهای اجتماعی ، خانوادگی تربیتی اش همه از خودسازیهای پیوسته در طول عمرش حکایت می کرد. با اینکه هشت فرزند داشت به امور همه با صبر و حوصله می پرداخت و خیلی مراقب بود بچه ها مادرشان را اذیت نکنند اساسا او نسبت به همسرش احترام خاص قائل بود.

هیچ گاه برای بیدار کردن بچه ها برای نماز صبح یا کار دیگر سرزده بر آنها وارد نمی شد بلکه در می زد و آنها را صدا می کرد. یکی از دختران آن سالک پرهیزگار می گوید: برای نماز صبح در می زد و مرا چون خیلی زود بیدار می شدم و سحر خیز بودم با این عنوان زیبا صدا می زد: خانم بهشتی ، خانم بهشتی ، وقت نماز است .

پاشو!

صبحها به پیاده روی می رفت و از نسیم صبحگاه استفاده می کرد. در راه بازگشت نان می خرید و به خانه می آمد. سپس چای و صبحانه را آماده می کرد. ما را صدا می زند تا با هم صبحانه بخوریم . براستی خداوند درزمین عده ای را بر می گزیند و فراوان شایستگی های انسانی را نصیبشان می کند به طوری که هر دوستدار کمالی را به سر وجد می آورد.

در سر سفره ، بسم الله آغازین را بلند می گفت و پس از هر لقمه باز بلند می گفت الحمد الله . این طور بچه ها نیز یاد می گرفتند. در مسائل خانوادگی نه جبارانه برخورد می کرد نه بی تفاوت بود و نه از دیگران سلب اختیار می کرد.

یکی از فرزندان ایشان نقل می کند: هنگامی که خواهرم می خواست ازدواج کند چهارده ساله بود. او را در اتاق بالا صدا زد و با او حرف زد. به او گفته بود. ببین دختر جان ، آقای ... را من از بچگی می شناسم . فرد لایقی است . این آقا از کوچکی نمازش ترک نشده . من نظرم این است که شما در صورت ازدواج با ایشان سعادتمند می شوید. نظر خودت چیست ؟

هر چه شما بگویید آقا جان !

و آقا گفته بود: شما می خواهیم زندگی کنید، من چی بگم ؟!

در شیوه زندگی معتقد بود که : ما باید از همه مردم سطح زندگی مان پایین تر باشد تا مردم به روحانیت شیعه بدبین نشوند. روزی یکی از دخترانشان به ایشان می گوید: آقا جان ، پول بده برم لباس بخرم ! آقا می گوید: ((وصله لباست کو؟)) یعنی چنین نیست که لباس انسان تنها به دلیل اینکه نو نیست نیازمند تعویض باشد.

کرامت ها عارف بزرگوار شیرازی آقا سید عبدالحسین دستغیب همان طور که در علوم رسمی و اندیشه های متداول علوم اسلامی تلاشی پیگیر کرده و در آستان قرآن و عترت بار تحصیل بر زمین نهاده و سالیان متمادی به فیض بری از چشمه ساز زلال این دو گوهر گرانبها اشتغال داشت ، بی هیچ سستی و مسامحه ای در تهذیب نفس - به معنای واقعی آن - و سیر سلوک به سوی دوست کمر همت بسته بود.

وجود شریف ایشان از اندیشه مرید پروری به دور بود اما به دلیل بروز شرایط گونه گون از لطافتهای روحی خود مدد می گرفت و در راه دستگیری دیگران دریغ نمی کرد. و کرامت چیزی جز این نیست که انسان از عنایتهای ماورای طبیعی در راه خدای متعال و به اجازه او بهره گیری کند در اینجا به چند نمونه از کرامتهای آن نیک سیرت اشاره می کنیم .

الف ) نماینده مهدی (عج )

سیدی در حالی که دو بچه اش را به همراه داشت از روستاهای بوشهر به شیراز آمده ، در حوزه علمیه شیراز از یکی از طلاب سراغ منزل آقای دستغیب را می گرفت . لباسهایش روستایی بود و گیوه های ملکی به پا داشت . به او گفته شد با آقای دستغیب چکار دارید؟

- عرض داشتم .

چون اصرار کردند، در حالی که نگاه به یکی از بچه ها که صورتی زرد و جسمی نحیف داشت ، کرده ، پاسخ داد: بچه ام مریض شده بود. او را به بوشهر بردم جوابش کردند و گفتند: باید زود او را به شیراز برسانی . من که پولی نداشتم تا خرج سفر و دوا و درمان کنم ، سرگردان و درمانده شدم . در آن حال به حضرت مهدی (عج ) متوسل شدم . ناگهان دریافتم که حضرت مهدی مرا پذیرفته و به من گفتند: ناراحت نباش ! به شیراز برو آنجا نماینده ما آقای دستغیب کمک می کند و کارت را اصلاح می نماید.

آن سید را به خانه آقای دستغیب بردند و چون آنجا رسیدند به محض ورود آن پیرمرد، آیة الله دستغیب با او احوالپرسی گرمی کرد و بدون آنکه حرفی زده شود یا خودش سؤ ال بکند، گفت : بچه ات را همراه آورده ای ؟ حالش ‍ خوب است ؟ غصه نخور، خودم تمام خرجش را به عهده می گیرم .

ب - نامه بی نام و نشان

یکی از طلاب حوزه علمیه شیراز می گوید:

در حوزه شیراز درس می خواندم و اندیشه ازدواج در سر داشتم اما از نظر اقتصادی دچار مشکل بودم و آیة الله دستغیب نیز مرا خوب نمی شناخت تا از ایشان استمداد کنم . با خود اندیشیدم که نامه ای بی نام و نشان خدمت آقا نوشته ، درددل خود را با ایشان در میان بگذارم . این کار را کردم ولی دلهره ای داشتم . چند روز بعد آقا به مدرسه آمدند و از طلاب احوالپرسی و دلجویی کردند. هنگام رفتن رو به من کرد و گفت :

((آقای ... حاجتت برآورده است . بعدا به منزل ما بیایید)) دهانم از تعجب باز ماند. اگر چه در دل غرق سرور شده بودم ولی نمی دانستم که او چطور فهمیده است نامه را من نوشتم در صورتی که هیچ کس جز من از این ماجرا خبری نداشت ؟!

بعدا به منزل آقا رفتم مقداری پول مرحمت کردند. با آن پول ازدواج کردم و دیدم مقدار پولی که آقا داده اند درست به اندازه مخارج ازدواج من بوده است . نه کمتر و نه زیادتر؟!

فایلها صوتی مرتبط را نیز از آدرسهای زیر دانلود کنید:

کلیپ صوتی «بنده ای که بنده نیست»

کتاب صوتی داستانهای شگفت

تفسیر سوره حمد

داستانهای حکیمانه

موعظه تکان دهنده

 فیلمهای مرتبط با حضرت آیت الله دستغیب ره


نویسنده: محمد جواد نورمحمدی

تهیه و تنظیم: محمد حسین امین