شکنجه به جرم سینه زنی
محرم در اسارت
3 ماه از اسارتم میگذشت که شب عاشورا فرا رسید. ما در هوای آسایشگاه که آکنده از ذکر «یا حسین(ع)» بود، عزاداری جانانهای کردیم. دشمن مثل ماری زخم خورده به خود میپیچید؛ ولی تا آن موقع هنوز زهر خود را نریخته بود. با صدای بلند و به عشق حسین خواندیم و نوحهسرایی کردیم و بر سینه زدیم.ناگهان...
روزهایی که یک به یک پشت سر می گذاریم مصادف است با ایام عزاداری سالار شهیدان حضرت اباعبدالله الحسین(ع) و ما به برکت انقلاب اسلامی با آرامش در کوی و برزن به برپایی مجالس عزا برای آن امام همام می پردازیم بی آنکه کسی جلوی ما را بگیرد و یا شکنجه کند . آیا شنیده ایم که سالها عزاداری در ملاءعام برای ارباب بی کفن من و شما ممنوع بوده؟ اصلا از همان روز شهادت آقا، هر که برایشان عزاداری می کرد توسط حاکمان جور شکنجه می شد. در طول تاریخ سینه به سینه نقل شده عزاداری برای امام حسین (ع) از سوی حاکمان ظالم ممنوع بوده ولی آنچه به دلیل نزدیکی زمان و درک ما باعث می شود قدر این مجالس را بدانیم خاطراتی است که اسرای ایران در روزهای جنگ تحمیلی، پس از بازگشت برایمان نقل کرده اند. که به واسطه بردن نام امام حسین(ع) چه زجرها که نکشیدند و چه شکنجه ها که نشدند.
و سیعلم الذین ظلموا ای منقلب ینقلبون
کسانی که ستم کردهاند به زودی خواهند فهمید که به چه بازگشتگاهیبرمیگردند و آن بازگشتگاه همان آتش است .
«نوه شمر» و عزاداری اسرا برای سیدالشهدا(س)
3 ماه از اسارتم میگذشت که شب عاشورا فرا رسید. ما در هوای آسایشگاه که آکنده از ذکر «یا حسین(ع)» بود، عزاداری جانانهای کردیم. دشمن مثل ماری زخم خورده به خود میپیچید؛ ولی تا آن موقع هنوز زهر خود را نریخته بود. با صدای بلند و به عشق حسین خواندیم و نوحهسرایی کردیم و بر سینه زدیم.
ناگهان صدای سروان «مظفر»، فرمانده اردوگاه شنیده شد. مظفر شخص کثیف و بیرحمی بود. شنیدن صدای نحسش، خبر از واقعهای تلخ برای بچهها داشت. سروان به همراه 30 نفر سرباز مسلح به چوب، دستور داد در آسایشگاهها را باز کنند و کسانی را که حزبالهی هستند و موجب تحریک دیگران، بیرون بیاورند. سربازها به دستور مظفر که به خاطر پوشیدن پوتینهای قرمز به «نوه شمر» معروف شده بود، وارد آسایشگاه شدند.
تعدادی از برادرها را جدا کرده با خود به محوطه اردوگاه بردند. همه کنار پنجرهها جمع شده بودند و با نگرانی، مظفر، سربازها و بچهها را نگاه میکردند. بچهها را بعد از به صف کردن، یکییکی میزدند و وقتی از حال میرفتند، بدن نیمه جان آنها را میبردند به آسایشگاه. در این موقع، ناگهان فریادهای «الله اکبر، خمینی رهبر» بعثیها را وحشتزده کرد
تعدادی از برادرها را جدا کرده با خود به محوطه اردوگاه بردند. همه کنار پنجرهها جمع شده بودند و با نگرانی، مظفر، سربازها و بچهها را نگاه میکردند. بچهها را بعد از به صف کردن، یکییکی میزدند و وقتی از حال میرفتند، بدن نیمه جان آنها را میبردند به آسایشگاه. در این موقع، ناگهان فریادهای «الله اکبر، خمینی رهبر» بعثیها را وحشتزده کرد.
این فریادها از یکی از آسایشگاههای پایین اردوگاه بلند شد و طولی نکشید که همه اردوگاه با آنها هماهنگ شدند. دیگر چیزی شنیده نمیشد. مگر فریادهای «الله اکبر، خمینی رهبر» بعثیها وحشتزده بدون اینکه بقیه بچهها را بزنند، همه را به آسایشگاه فرستادند، یک ساعت نگذشته بود که رفتند سر وقت بچههای آسایشگاهی که شروع کرده بودند به شعار دادن، همه را بیرون آوردند، ساعت 11 شب را نشان میداد و عراقیها خاموشی را لغو کرده بودند.
خودمان را برای هر برخوردی آماده کرده بودیم. همه با هم و هماهنگ، با فریاد «الله اکبر، خمینی رهبر» بیم و هراس را بر قلوب بعثیها حاکم کردیم. نوه شمر بناچار با بیسیم در خواست نیرو کمکی کرد. به همراه نیروهای کمکی وارد آسایشگاهها شدند و همه را مجروح و زخمی کردند. نوه شمر، با این کار به جد خود ثابت کرد که راه او بیرهرو نمانده است.
شکنجه با مته برقی به جرم عزاداری برای سیدالشهدا(ع)
مرتضی سرهنگی در بخشی از کتاب «محرم در اسارت» مینویسد: دومین ماهی بود که در زندان به سر میبردیم، «محرم» آغاز شده بود. با بچهها به این نتیجه رسیدیم که باید مراسم عزاداری و سینهزنی داشته باشیم. شب اول محرم یک ربع سینه زدیم و نوحه خواندیم و «یا حسین» گفتیم. آن شب شیفت نگهبانی «فینیش» بود. محکم به در میزد که ساکت شوید.
سکوت زندان باعث میشد که کوچکترین صدا به سلولهای دیگر و همینطور نگهبانها برسد. گفتم بچهها بلندتر «یا حسین» بگویید تا صدای نگهبان را نشنویم. وقتی دید نمیتواند ما را ساکت کند، رفت یک نگهبان دیگر آورد. او را قبلاً ندیده بودیم. چهرهای داشت به مراتب بدتر و زشتتر از چهره فینیش، طوری که یکی از بچهها میگفت هر وقت او را میبینم، حالم بد میشود! ما هم اسم او را «ملین» گذاشته بودیم.
در دومین شب عزاداری، ملین پنجره کوچک سلول را باز کرد و صورت بزرگ و وحشتناکش را به نمایش گذاشت و فریاد کشید: «ساکت باشید چه خبر است؟ دارید جادوگری میکنید؟» گفتیم: «شب اول ماه محرمه و ما داریم عزاداری میکنیم» گفت: «اگر ساکت نشوید، کتک مفصلی میخورید.» آن شب و شبهای دیگر هم به همین نحو گذشت و ما مراسم را قطع نکردیم تا فکر نکنند از تهدید آنها ترسیدهایم.
تعدادی از مسئولین آمدند و با داد و فریاد در سلول را باز کردند، اما ما همچنان مشغول بودیم. دعای «امن یجیب» را میخواندیم. وقتی دیدند ساکت نمیشویم، ایستادند ببینند بعد از دعا چه خواهیم کرد. برنامه که تمام شد...
تعدادی از مسئولین آمدند و با داد و فریاد در سلول را باز کردند، اما ما همچنان مشغول بودیم. دعای «امن یجیب» را میخواندیم. وقتی دیدند ساکت نمیشویم، ایستادند ببینند بعد از دعا چه خواهیم کرد.
برنامه که تمام شد، گفتند حالا میبریمتان پایین و جدایتان میکنیم. گفتیم جدا هم بکنید، ما کار خودمان را میکنیم. ما مسلمانیم و باید عزداری کنیم. آنها رفتند صبح برای اینکه تنبیهمان کنند یک وعده غذا به ما ندادند و یک سری از بچهها را آوردند پشت سلول ما و شروع کردند به شکنجه دادن آنها. نمیدانم ایرانی بودند یا عراقی. صدای مته برقی را میشنیدیم که به سر بچهها فرو میکنند. صدای ناله بود که میآمد...
فرآوری: رها آرامی بخش فرهنگ پایداری تبیان
منبع: خبرگزاری فارس