تبیان، دستیار زندگی
تشنه لب بود و لحظه ای کوتاه دستهایش نصیب دریا شد ازخجالت چه گفت زیر لبش؟ گونه هایش چقدر زیبا شد
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

بوی اسفند خیمه بر پا شد

خیمه

تشنه لب بود و لحظه ای کوتاه

دستهایش نصیب دریا شد

ازخجالت چه گفت زیر لبش؟

گونه هایش چقدر زیبا شد

**

موج هایی که تشنه اش بودند

پیش پایش به سجده افتادند

بر افق ها نشست چشمانش

خاطراتی غریب پیدا شد

**

خاطراتی شبیه کوچه و شب

خاطراتی شبیه کیسه ی نان

بین دشمن...یتیم ها...حالا

سنگ هاشان جواب خرما شد

**

یاعلی گفت و از زمین برخاست

بار سنگین خیمه بر دوشش

روی دوشش علَم گرفت وحرم

بوی اسفند خیمه بر پا شد

**

حرف صحرا سکوت بود وسکوت

پهلوانی به قلب میدان زد

بدر و خیبر عجیب بود اما...

تازه اینجا علی شکوفا شد

**

ناگهان کل کهکشان لرزید

پهلوانی به روی خاک افتاد

ازهمین جا به رسم فرزندی

ماه دیگر به نام زهرا شد

**

با نسیمی پَر کلاه عمو

سمت خیمه در آسمان جا شد

کم کَمک روی خاک می افتاد

آه، مردم! پدر چه تنها شد

**

قبل از آن لحظه هرکسی میگفت

روی سقا شبیه مهتاب است

بعداز آن بود آسمان حس کرد

ماه دیگر شبیه سقا شد...

بخش تاریخ و سیره معصومین تبیان


محسن کاویانی

مشاوره
مشاوره
در رابطه با این محتوا تجربیات خود را در پرسان به اشتراک بگذارید.