جنایت به بهانه عشق
آنچه در همه این پروندهها مشترک است، انگیزه قاتلان از ارتکاب جنایت، اظهارات آنها در جلسات دادگاه و پایان تلخ این پروندههاست؛ اینکه تصمیم بچگانه این افراد چطور ممکن است باعث مرگ 2 زندگی «قاتل و مقتول» و داغدار و سیاهپوش شدن 2 خانواده شود و آه و حسرت را برای همیشه به دل آنها بگذارد.
پرونده جنایت پل مدیریت، از آن دست پروندههایی است که اگر قرار باشد برای آن ژانری در حوزه حوادث نویسی تعریف شود، شاید خیلیها از آن بهعنوان «جنایت به بهانه عشق» یاد کنند؛ پروندهای که گرچه در مطبوعات حسابی سروصدا کرد، اما تنها پرونده این چنینی نبود که در سالهای گذشته به روزنامهها راه پیدا کرد و جنجالی شد.
اگر از حوادث خوانهای حرفهای باشید حتما تا حالا ماجراهای زیادی را به خاطر آوردهاید که درست مثل جنایت پل مدیریت سرآغاز آنها با عشقی زودگذر کلید خورده و وقتی عشق جایش را به جنون داده، جنایتی هولناک را خلق کرده است؛ ماجراهایی که همه آنها شباهتهای زیادی به هم دارند؛ از آغاز تا سرانجام.
شاید یکی از مهمترین این پروندهها، قتل دختر جوانی بهنام آندیا باشد؛ ماجرایی که از شامگاه 16 بهمن سال82، با ناپدیدشدن آندیای 16ساله شروع شد و چند روز بعد وقتی جسد این دختر بیگناه در عمق چاهی در باغی در اطراف کرج پیدا شد، رنگ و بویی جنایی گرفت.
آندیا، نوجوانی بود با هزارانرؤیا و آرزوی دخترانه؛ کسی که وقتی به پیشنهاد دوستی با پسر جوانی به نام فراز پاسخ مثبت داد، هرگز تصور نمیکرد روزی قربانی جنایتی شود که به بهانه عشق صورت میگیرد. فراز هم درست مثل کوشا، وقتی دید دختر مورد علاقهاش حاضر نیست با او ازدواج کند، دست به جنایتی هولناک زد و دختر بیگناه را قربانی جنونی کرد که در همه جلسات بازپرسی از آن به نام عشق یاد میکرد.
حال ماجرای زیر را نیز به این فهرست بلند بالا و ظاهرا دنباله دار اضافه کنید، ماجرایی که در هفته گذشته در منطقه عبدل آباد تهران رخ داده است.
ماجرا از این قرار بود که چندی قبل چند نفر که برای انجام معامله خودرو به مرکز فروش خودروی عبدل آباد تهران رفته بودند متوجه درگیری دختر و پسری در یک خودرو شدند. پسر خشن دختر جوان را به باد کتک گرفته بود. همین موضوع سبب شد حاضران به کمک دختر جوان بشتابند. او که فریاد می کشید و از مردم کمک می خواست گفت پسرجوان او را دزدیده است. به این ترتیب پای پلیس به این ماجرا کشیده شد و چند دقیقه بعد ماموران، جوان خشن را بازداشت و برای انجام تحقیقات به کلانتری منتقل کردند.این فرد به نام ناصر ابتدا مدعی شد دختر جوان به میل خودش سوار خودروی او شده است اما ادامه بازجویی ها نشان داد او دختر جوان را ربوده است. او گفت: «مدتی قبل در حالی که به بانک رفته بودم شیما را دیدم و به او علاقه مند شدم.
کاش بتوانیم ذره ای یاد بگیریم که با خشونت نمی توان به دموکراسی رسید. کاش یاد بگیریم به جای داشتن عشق اسیدی یا عشق های تحمیلی و یا غیرت های پوچ و توخالی کمی اندیشه کنیم و بهتر به خود تلنگر بزنیم و نگذاریم که خشونت های آنی و عشق های ظاهری و کاذب وجودمان را هستیمان را و مملکتمان را به ورطه ی نابودی بکشاند
من شیفته اش شده بودم و می خواستم هر طور شده با او ازدواج کنم. وقتی این موضوع را با شیما درمیان گذاشتم او به سختی با من مخالفت کرد و گفت حتی حاضر نیست من را ببیند. این پایان کار نبود و من چند مرتبه دیگر هم پیشنهادم را مطرح کردم اما با بی محلی های شیما مواجه شدم و تصمیم گرفتم او را به زور وادار به ازدواج کنم.
وی ادامه داد: «روز حادثه یک اسلحه قلابی تهیه کردم و سوار بر خودروام سر راه شیما قرارگرفتم و با تهدید سلاح او را وادار کردم سوار خودروام شود. سپس به راه افتادیم و من تلاش کردم با حرف زدن او را قانع کنم اما وقتی تلاش هایم بی نتیجه بود تصمیم گرفتم با کتک از او جواب مثبت بگیرم اما چند نفر که در آن اطراف بودند متوجه شدند و پلیس را خبرکردند.
در ادامه متهم به دفاع از خود پرداخت و گفت: «من پیش از این سابقه ای نداشتم و زندگی نابسامانم باعث شد دست به این کار بزنم. حالا هم از کرده ام پشیمانم.» در پایان رسیدگی به این پرونده، قاضی متهم را گناهکار تشخیص داد و از آنجا که شاکی نسبت به او اعلام گذشت کرد وی را به لحاظ جنبه عمومی جرم به تحمل 4سال حبس محکوم کرد.
اما آنچه در همه این پروندهها مشترک است، انگیزه قاتلان از ارتکاب جنایت، اظهارات آنها در جلسات دادگاه و پایان تلخ این پروندههاست؛ اینکه تصمیم بچگانه این افراد چطور ممکن است باعث مرگ 2 زندگی «قاتل و مقتول» و داغدار و سیاهپوش شدن 2 خانواده شود و آه و حسرت را برای همیشه به دل آنها بگذارد.
میگویند تاریخ، معلم انسانهاست و تکرار تجربهها. شاید همه آنهایی که به بهانه عشق، دست به چنین جنایاتی زده و جان بیگناهی را گرفتهاند اگر از سرنوشت شوم خود خبر داشتند، هرگز مرتکب قتل نمیشدند. شاید اگر آنها برای لحظهای به عاقبت کارشان فکر کرده بودند، به این که چطور با تصمیم عجولانهشان علاوه بر زندگی خود و دختر مورد علاقهشان، زندگی 2خانواده را هم نابود میکنند، به جای دست به چاقو شدن، پا روی قلب و احساس زودگذرشان میگذاشتند و هرگز راضی به مرگ کسی نمیشدند.
کاش همه ما بتوانیم به یکدیگر کمک کنیم برای فهم درست از آنچه می خواهیم و بدنبالش هستیم .کاش بتوانیم ذره ای یاد بگیریم که با خشونت نمی توان به دموکراسی رسید. کاش یاد بگیریم به جای داشتن عشق اسیدی یا عشق های تحمیلی و یا غیرت های پوچ و توخالی کمی اندیشه کنیم و بهتر به خود تلنگر بزنیم و نگذاریم که خشونت های آنی و عشق های ظاهری و کاذب وجودمان را هستیمان را و مملکتمان را به ورطه ی نابودی بکشاند.
من شیفته اش شده بودم و می خواستم هر طور شده با او ازدواج کنم.وقتی این موضوع را با شیما درمیان گذاشتم او به سختی با من مخالفت کرد و گفت حتی حاضر نیست من را ببیند.این پایان کار نبود و من چند مرتبه دیگر هم پیشنهادم را مطرح کردم اما با بی محلیهای شیما مواجه شدم و تصمیم گرفتم او را به زور وادار به ازدواج کنم
حالا که چند ماه از اعدام کوشا، عامل جنایت پل مدیریت میگذرد این افکار از ذهن خارج نمیشوند؛ اینکه چرا کوشا و افرادی مثل او که تنها چند ساعت بعد از جنایت، از کرده خود به شدت پشیمان شدهاند، پیش از جنایت به عواقب کارشان فکر نکردند؟ اینکه حالا خانواده آنها چه حس و حالی دارند و چطور با غم از دست دادن فرزندانشان کنار میآیند و دهها سؤال دیگر.
امیدواریم سرنوشت تلخ کوشا، ناصر و ... درس عبرتی باشد برای آنهایی که ممکن است در شرایط مشابه او باشند و حتی برای یک لحظه به چنین جنایتهایی میاندیشند.
فرآوری: فاطمه برادران بخش اجتماعی تبیان
منابع:خراسان/ همشهری