تبیان، دستیار زندگی
محرم، عاشورا، امام حسین
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

روضة عمروبن جناده

در روز عاشورا، یک نوجوان 11-10 ساله به امام حسین التماس می‌کند که آقا اجازه  بدهید به میدان بروم. آقا فرمود: تو پدرت شهید شده – پسر شهید بود- شاید مادرت راضی نباشد و بخواهد تو را نگه دارد،‌ یادگار پدرت هستی؛ «شابٌ قُتِلَ اَبُوهُ فِى المَعرِکه».[1] عرض کرد: یابن رسول الله،‌مادرم لباس رزم تنم کرده، مادرم برایم شمشیر بسته، مادرم مرا فرستاده، من با اجازة مادرم آمده‌ام، اجازه بدهید اسم من هم جزو شهدا باشد، التماس می‌کنم، خواهش می‌کنم،‌ روی دست و پای امام حسین افتاد.

چند سال دارد؟ 11- 10 سال. آقا فرمود: برو، «ساعدَ الله قلبَکَ یا اباعبدالله»،‌چه یارانی داری حسین فاطمه! چه شهدایی در کربلا تقدیم کردی! چقدر داغ دیدی! امام حسین برای همة اینها قلبش مهموم بود. عرض من این است که هیچ کسی در کربلا به اندازة امام حسین مصیبت ندیده و هیچ کسی به اندازة امام حسین تشنگی نچشیده؛ چون همة شهدا قبل از امام حسین شهید شدند، اوست که تا  آخرین لحظه همة داغ‌ها را دید، او هم رهبر نهضت است و هم احساس مسئولیت می‌کند، فرمود برو نوجوان. این نوجوان اجازه گرفت، شمشیرش را برداشت، به میدان آمد.

نگفت پدرم کیست،‌ مادرم کیست،‌ با این که رسم بود که خودشان را به اسم پدر و مادر و خویشانشان معرفی می‌کردند، نسب‌شان را می‌گفتند، کنیه‌شان را می‌گفتند،‌ اما او نگفت من که هستم، گفت بگذارید خودم را با کسی معرفی کنم که اسمم در تاریخ بماند. گفت می‌دانید من که هستم؟ آن کسی هستم که مولایم حسین است، هر که مرا نمی‌شناسد،‌ بداند من غلام اباعبدالله هستم.

امیری حسین وَنِعْمَ الاَمیر               سرور فؤادِ البَشیر النذیر

آی دشمن! هر که مرا نمی‌شناسد بداند امیر من حسین است، آقایم اباعبدالله است، اگر حسین را نمی‌شناسید به شما می‌گویم:

علیٌ و فاطمهٌ والداه                 فهل تعلمون له من نظیر[2]

حسین کسی است که مادرش فاطمه است و پدرش امیرالمؤمنین است. شما را به خدا، کسی را می‌شناسید که پدر و مادری مثل زهرا و علی داشته باشد؟ شما را به خدا، کسی را می‌شناسید که به عظمت حسین باشد؟ یا بقیه الله! وقتی نوجوان شهید شد، دشمن برای اینکه عاطفه‌ها را تحریک کند، سرش را به طرف خیمه‌ها پرتاب کرد. مادر شهید سر را برداشت و به سینه چسبانید، ‌صدا زد: «أحسَنّت یا بُنَی، یا ثمره فؤادی، یا قرهَ عَینی»؛‌ ای نور چشمم، ای عزیزم، فرزندم هستی، دوستت دارم، اما دشمنان بدانید ما امانتی را که در راه خدا داده‌ایم پس نمی‌گیریم. سر را برداشت،‌ به طرف میدان جنگ آورد، که مقابل دشمن بیندازد. اباعبدالله بیرون آمد و فرمود: «یا عمّه الله، ‌اِرجعی،»؛ خانم برگرد، خدا صبرت بدهد.[3] یا اباعبدالله، کاش کسی هم بود دختر کوچکت را از روی بدنت همین طور برمی‌گرداند، یا اباعبدالله نازدانه‌ات را با تازیانه از روی بدن بلند کردند.


لا حول ولا قوة الا بالله العلیم العظیم.

[1] . بحارالانوار، ج 45، ص 27.

[2] . بحار الانوار،‌ج 45، ص 27؛ المناقب، ج 4، ص 104.

[3] . منتهی الامال، ص 511؛ سوگ نامه آل محمد، ص 166.

تنظیم : گروه حوزه علمیه تبیان