روضه ورود جابر به کربلا
«قَالَ عَطَاءٌ كُنْتُ مَعَ جَابِرِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ یَوْمَ الْعِشْرِینَ مِنْ صَفَرٍ فَلَمَّا وَصَلْنَا الْغَاضِرِیَّةَ اغْتَسَلَ فِی شَرِیعَتِهَا وَ لَبِسَ قَمِیصاً كَانَ مَعَهُ طَاهِراً ثُمَّ قَالَ لِی أَ مَعَكَ شَیْءٌ مِنَ الطِّیبِ یَا عَطَاءُ قُلْتُ مَعِی سُعْدٌ فَجَعَلَ مِنْهُ عَلَى رَأْسِهِ وَ سَائِرِ جَسَدِهِ ثُمَّ مَشَى حَافِیاً حَتَّى وَقَفَ عِنْدَ رَأْسِ الْحُسَیْنِ(ع)وَ كَبَّرَ ثَلَاثاً ثُمَّ خَرَّ مَغْشِیّاً عَلَیْهِ فَلَمَّا أَفَاقَ سَمِعْتُهُ یَقُولُ السَّلَامُ عَلَیْكُمْ یَا آلَ اللَّهِ السَّلَامُ عَلَیْكُمْ یَا صَفْوَةَ اللَّهِ....» [1].
ببینید جابر که امروز میآید چه میگوید و روی چه چیزی تکیه میکند. عطاء نامی است که نقل میکند «کُنتُ مَعَ جابِرِ بن عَبدِاللهِ یَومَ العِشریِنَ مِن صَفَر فَلَمّا وَصَلنَا الغاضِرِیَّةَ». میگوید روز بیستم صفر من با جابر بودیم، رسیدیم کربلا. اوّل کاری که کرد جابر چه کار کرد؟ «اِغتَسَلَ فِی شَرِیعَتِها»، اول رفت غسل کرد در شریعه فرات. میداند دارد کجا میرود. دارد میفهمد.
شستوشویی کن و وانگه به خرابات خرام؛ میگوید غسلش را کرد «وَ لَبِسَ قَمِیصاً کانَ مَعَهُ طاهِراً» یک پیراهن تمیزی همراهش آورده بود، این را هم به تنش کرد. «ثُمَّ قالَ لی أَ مَعَکَ شَیءٌ مِنَ الطِّیبِ یا عَطاءُ ؟» بعد میگوید رو کرد به من گفت آیا همراه تو چیزی از بوی خوش هست؟ گفتم «مَعی سُعد»، سعد همراهم دارم. میگوید از من گرفت «فَجَعَلَ مِنهُ علی رَأسِه وَ سَائِرِ جَسَدِهِ» از سر تا پایش را خوشبو کرد.
جابر با پای برهنه، در وادی مقدس. خوب حالا چه کار میکند؟ «فَمَشَی حافِیاً»، بله «فَاخْلَعْ نَعْلَیْكَ إِنَّكَ بِالْوَادِ الْمُقَدَّسِ طُوًى»؛ دیدم جابر اینجا پابرهنه راه افتاده است. آمد. قدمها آرام، آرام، آرام آمد. من تعجّب میکنم وقتی این را عطیّه نقل میکند میگوید «حَتّی وَقَفَ عِندَ رَأسِ الحُسِین (علیه السلام)» جابر نابینا بود آن روز. کجا تشخیص داد به اینکه کدام سمت، سمت سر حسین (علیه السلام) قرار دارد؟ این از کجا تشخیص داد؟ آقا، بنشینید دقّت کنید در اینها. من نمیدانم این از کجا فهمید. میگوید ایستاد آنجا «وَ کَبَّرَ ثَلاثاً» سه مرتبه گفت الله أکبر. جابر این قدر عظمت از حسین دید، دید دارد خدا را یادش میرود، گفت اللهاکبر، الله اکبر، اللهاکبر؛ سه مرتبه. «ثُمَّ خَرَّ مَغشِیّاً عَلَیهِ» دیگر جابر غش کرد، افتاد زمین.
حَبیبٌ لا یُجیبُ حَبیبَهُ
عطیه میگوید «فَرَشَشتُ عَلیهِ شَیئاً مِنَ الماءِ فَاَفاقَ ثُمَّ قال یا حُسینُ ثَلاثاً» آب آوردم زدم به صورت جابر، بلند شد، به هوش آمد. حالا چه گفت؟ سه بار گفت یا حسین. بعد از آن چه گفت؟ این جمله «حَبِیبٌ لا یُجیِبُ حَبِیبَهُ»؛ یعنی میدانی که دوستت دارم؛ در اینکه شُبههای نیست؛ اما دوست چرا جواب دوستش را نمیدهد؟ جابر خودش جواب خودش را دارد. گفت «أنَّی لَکَ بِالجَوابِ؟» کجا تو میتوانی جواب مرا بدهی و حال اینکه بین سر و بدنت جدایی افتاده است... اللهمَّ صلِّ عَلی مُحمَّدٍ و آلِ مُحَمِّد...
[1] . بحارالأنوار/ مجلسی/ج98/ باب 25- زیارة الأربعین ..... ص : 9
تهیه و تنظیم: گروه حوزه علمیه تبیان