روضه علی اصغرعلیهالسلام
حسین آمد به میدان و علی اصغر در آغوشش | چو ماهی در پس ابری عبای شاه روپوشش |
لب خاموش او گوید ز سوز دل حکایتها | ز بیتابی و بیآبی سرش خم گشته بر دوشش |
لبش بیرنگ و دل پرخون نگاه مات او محزون | هوای کربلا برده همه صبر و همه هوشش |
نه مینالد ز بیشیری نه میگرید ز بیآبی | در آغوش پدر دیگر شده مادر فراموشش |
زبان خویش را گاهی برون آرد به آرامی | مگر مرطوب گرداند لبان خشک و خاموشش |
امام حسین علیه السلام کودک را به مقابل لشکر آورد «اما ترونه کیف یتلذا عطشا» همین طور که با مردم صحبت میکرد در بین لشکر دشمن همهمه برخواست. عمر سعد به حرمله اشاره کرد چرا لشکر را آرام نمیکنی؟ چرا جواب حسین را نمیدهی؟ حرمله گفت پدر را بزنم یا پسر را؟ ناگهان علی در آغوش امام حسین علیه السلام شروع به دست و پا زدن نمود.
حضرت دست خود را زیر گلوی علی برده و خونها را به آسمان میپاشیدند و صورت خود را با خون خضاب میکردند و عرضه میداشتند خدایا آنچه مصیبت را بر من آسان میکند این است که تو شاهدی و میبینی. آنقدر مصیبت بر امام حسین علیه السلام سنگین بود که خدا به امام حسین علیه السلام تسلی داد. «صبرا لک یا حسین فإن له مُرضعا فی الجنه»
برخی صحنه را اینگونه نقل کردهاند که این تیر سه شعبه آمد و گلوی علی را درید و ایستاد، به صورتی که راه نفس را بر علی بسته بود. کودک در میان خون دست و پا میزد. امام حسین چه کند؟ اگر تیر را بکشد گلو طاقت ندارد و اگر تحمل کند راه نفس را بر فرزندش بسته است. نقل شده امام هر بار یک قدم به سوی خیمه میآمد و باز میگشت. چه کند مادر منتظر است؛ مصلحت ندید این کودک را به خیمه ببرد. به پشت خیمهها آمد و قبر کوچکی کند، بر بدن فرزندش نماز خواند و بدن را درون قبر گذاشت. نقل شده وقتی امام میخواست روی این بدن خاک بریزد دید مادرش آمده است؛ آقا اجازه میدهید یک بار دیگر با علی خداحافظی کنم «و رضی بدم اللورید مخضبٌ یا بقیه الله فطلب رضیعه».
بوسه تیر
ابن زیاد دستور داد آب را محاصره کنید و دیگر اجازه ندهید یاران حسین برای خیمههایشان آب بیاورند. با و جود كودكان و زنان میخواستند حضرت را تحت فشار قرار دهند تا شاید تسلیم شود. از صبح عاشورا دیگر هیچ آبی در خیمهها نمانده بود. كودكان در خیمهها دامن مادرانشان را گرفتنه بودند و فریادشان به العطش بلند بود و امکان ورود به شریعه وجود نداشت.
کار به جایی کشید که نه مادر شیر دارد و نه آب در خیمهها پیدا میشود. طفل شیرخوار امام در اثر تشنگی پژمرده شده بود یتلذا عطشا دیگر نمیتوانست خود را حرکت دهد و گریه کند، تنها لبانش را باز و بسته میكرد. وقتی صدای حضرت به هل من ناصر ینصرنی بلند شد این کودک در گهواره به جنبش در آمد. حضرت بازگشت و او را در آغوش گرفت. این کودک با این تشنگی آمادهی عروج شده تا از جام رسول خدا بنوشد و به مقام توحید برسد و این كار از این کودک عجیب نیست. عیسای مسیح نیز در گهواره آن کلمات بلند و بر بوالدتی را بیان فرمود.
چهرهی دیگر حادثه آزمایش است. پدر نمیتواند برای کودک شش ماههاش بین دو نهر آب جرعهای آب تهیه نماید لیتکم فی یوم عاشورا جمیعا تنظرونی کیف استسقی لطفلی و ابو ان یرحمونی
ای کاش جواب حضرت را نمیدادند و حضرت آن طفل را تحویل مادر میداد. عمر سعد به حرمله رو کرد: چرا جواب حسین را نمی دهی؟ ای ذبحت طفل من الذن الی الاذن و من الورید الی الورید دست ها را زیر خون گلوی علی میبرد و به سوی آسمان میپاشید و میفرمود خدایا آنچه مصیبت را بر من آسان کرده این است که تو آن را میبینی. خدای متعال میفرماید: صبرا لک یا حسین.
به امام سجاد عرض کردند مختار خروج کرده و قاتلان امام حسین را مجازات میکند. فرمودند بگو ببینم حرمله زنده است. فرمودند خدا از آتش دنیا و آخرت به او بچشاند. برخی نقل کردهاند این تیر در گلوی طفل ایستاده بود و راه نفس را براو بسته بود. و رضیعه بدم الورید مخذب فطلب علیه.
تو ای دست خدا با شصت غیبت
بکش تیر از گلوی شیر خواران
حسین آمد به میدان و علی اصغر در آغوشش | چو ماهی در پس ابری عبای شاه روپوشش |
لب خاموش او گوید ز سوز دل حکایتها | ز بیتابی و بیآبی سرش خم گشته بر دوشش |
لبش بیرنگ و دل پرخون نگاه مات او محزون | هوای کربلا برده همه صبر و همه هوشش |
نه مینالد ز بیشیری نه میگرید ز بیآبی | در آغوش پدر دیگر شده مادر فراموشش |
زبان خویش را گاهی برون آرد به آرامی | مگر مرطوب گرداند لبان خشک و خاموشش |
وداع امام حسین(علیه السلام) با علی اصغر
اما این صحنهای را که گفتم که قرآن را آورد نقل میکنند تقریباً نزدیک وقتی بود که حسین(علیه السلام) خودش میخواست برود به میدان؛ لحظات حساسی بوده است. میگویند این لحظهای بود که میخواست علیاصغر را بیاورد به میدان؛ التماس دعا؛ چه کرده است حسین(علیه السلام)؛ خواست برود به میدان.
در بعضی از مقاتل دیدم که نوشتهاند حسین صدای علیاصغر را شنید، نالههای این بچه را؛ در بعضی از مقاتل ما دارد نه، حضرت میخواست برود به میدان، آمد خداحافظی بکند؛ این تعبیری را که دارد «فَتَقَدَّمَ إِلَى بَابِ الْخَیْمَةِ فَقَالَ نَاوِلُونِی عَلِیّاً ابْنِیَ الطِّفْلَ حَتَّى أُوَدِّعَهُ فَنَاوَلُوهُ الصَّبِیَّ»[1]. آمد درب خیمه، خواهرش را صدا کرد و گفت برو آن بچه شیرخواره را بیاور تا من با او خداحافظی کنم؛ نگاه کنید که حسین(علیه السلام) قصدش این بود که دیگر این آخرین دیدار است با فرزندش؛ چه بسا این بچه شیرخواره را میخواست ببیند یک بوسهای به او بزند و برگرداند؛ شاید نظرش این بوده است؛ چون دارد «حتّی أودِّعَه» با او خداحافظی کنم...
چرا امام حسین(علیه السلام) علی اصغر را به میدان آورد؟
چه شد که حسین(علیه السلام) بنابر مشهور این را برد به میدان؟ یک نگاه به صورت این بچه کرد، -اینهایی را که میگویم از خودم نیست، جملات حسین(علیه السلام) که خطاب به آنها میکند معلوم است که چیست که میگوید «کَیفَ یَتَلَظّی عَطَشا». دید این بچه زبانش را همهاش میآورد بیرون، میکند داخل؛ ما میگوییم لَهلَه میزند ؛ تعبیر ما فارسها این است: لَهلَه میزند. این موجب شد که حسین(علیه السلام) این بچه را بگیرد. بچه را گرفت و آورد او را در مقابل آن لشکر؛ مجلسی مینویسد میگفت «إن لَم تَرحَمونی فَارحَموا هذا الرَّضیع»[2]. اگر به من رحم نمیکنید به این بچه شیرخواره رحم کنید؛ چرا؟ نمیبینید این بچه چه جور لَهلَه میزند؟...
مجلسی مینویسد نگذاشتند حرفهای حسین تمام بشود «فرماه رجل منهم بسهم فذبحه. فجعل الحسین یبكی ویقول: أللّهمّ احكم بیننا وبین قوم دعونا لینصرونا فقتلونا. فنودی من الهواء: دعه یا حسین فإنّ له مرضعاً فی الجنّة»[3]. حالا حسین چه کار کند؟... در روایات دارد خونها را در مشتش میگرفت به آسمان میپاشید... من یک جمله بیشتر نمیگویم یک حاجت دارم. من در یک مقتل دیدم حسین(علیه السلام) خواست این بچه را بیآورد خیمهگاه، اما چطور بیآورد؟ دیدم نوشته است با یک دست قنداقه را گرفته بود، با یک دست زیر سر بچه را که آویزان بود... یا حسین...
(روضه حجه الاسلام و المسلمین تهرانی)
[1] . بحار الأنوار الجامعة لدرر أخبار الأئمة الأطهار/ مجلسی/ج45/ بقیة الباب 37 سائر ما جرى علیه بعد بیعة الناس لیزید بن معاویة إلى شهادته صلوات الله علیه ..... ص : 1
[2] . معالركب الحسینى/ عزت الله مولایی/ (ج4) خروج الإمام زین العابدین علیه السلام!! ..... ص : 405
[3] . همان
پایگاه واعظون
تنظیم: گروه حوزه علمیه تبیان