نمایش در ایران
در نخستین قرنهاى تاریخ پیش از اسلام، نظم و اساس و شهرها و قوانین و تشکیلات و دین آنطور که لازمهء استبداد بود، بوجود آمد. این نظام مستبد تا رسیدن اسلام کم و بیش برجاى ماند. ثروتى که از نقاط مختلف دنیاى آن روز بهعنوان باج مىرسید، صرف تجمل و تزیین کاخ شاهان و اطرافیان آنها مىشد. همه امتیازات در دست طبقات حاکم بود. مثل طبقه موبدان و سپاهیان.
دانش در انحصار موبدان بود و عامه به آن دسترسى نداشتند تا مبادا از آن بىنیاز شوند و هنرمندان، صنعتگران دست چندمى بودند که پیکر افتخارات را با خرده زیورهاى تازه مىآراستند. فرصت پیشرفت براى استعدادها وجود نداشت. همه چیز انتسابى بود و هرکس براساس اصل و نسبش خوشبخت و یا شوربخت مىشد. حکومت در حالِ جنگ تنها پرورش تن و بازىهاى پهلوانى را تشویق مىکرد و نه نمایش و پرورش روح و فکر را. روزگارى حکومت به تقلید از ظواهر یونانى پرداخت، ولى اجازه نداد از آزاداندیشىهاى آن فرهنگ چیزى در سطوح پایین جامعه نفوذ کند. نه تنها در این دوره، بلکه در تمام تاریخ ایران ممنوعیت تنها براى مردم بود. مثلاً هنگامىکه در آخرین قرنهاى پیش از اسلام، موسیقى در دربار رواج داشت، بیرون از دربار مخترع ساز قانون از ترس مجازات خود را مخفى مىکرد. در همین قرنهاى آخر بود که براى مدتى نویسندگى و ثبت و تدوین برخى آثار باستانى حمایت شد و گروههاى نوازنده و رامشگر و بازیگر کولى از هند وارد شدند و مجالس و خلوتهاى اُنس شاهان را با هنر خود آراستند. براساس روایتى تعدادى از آنها به میان مردم فرستاده شدند تا آنها را سرگرم کنند و در همین عصر است که مَزدَک سر بر مىدارد که زن و مال و امتیازات زیستن آزاد باید از آن همه باشد و فاصلهها برداشته شود. جماعت محروم دور او جمع شدند و در نهایت حکومت، وی را به وضع فجیعی به قتل رساند. در آخرین سالهاى این دوره پایههاى پوسیدهء کاخها در حال فرو ریختن بودند و مردم دروازه به رویِ علمدارانِ اسلام گشودند.
اسلام در آغاز، تحولهایى عمیق در روابط اجتماعى ایران بوجود آورد: طبقات بستهء گذشته را در هم شکست؛ اشرافیت را منحل کرد. طبقات پایین را از زندگى بردهوار رهایى داد و با ایجاد زبانى مشترک، مبادلات فرهنگى را در بخش بزرگى از سه قارهء بین اقیانوس آرام و اقیانوس اطلس ممکن ساخت.
اسلام در آغاز، تحولهایى عمیق در روابط اجتماعى ایران بوجود آورد: طبقات بستهء گذشته را در هم شکست؛ اشرافیت را منحل کرد. طبقات پایین را از زندگى بردهوار رهایى داد و با ایجاد زبانى مشترک، مبادلات فرهنگى را در بخش بزرگى از سه قارهء بین اقیانوس آرام و اقیانوس اطلس ممکن ساخت. تجارت میان ملتهاى مسلمان در سه قاره گسترش یافت و آمد و رفت کشتىها میان دریاى چین و دریاى هند و دریاى روم صورت پذیرفت و کاروانها ثروت و فرهنگ مبادله کردند و ایران از مهمترین گذرگاههاى این آمد و شدها بود. اما دین در دست حکومتها قابلیت تغییرپذیرى داشت. باز بساط خان خانى برجا بود و طبقات استثمارگر حاکمیت خود را داشتند. و در اینجا بود که عرفان پدیدار شد و مذهب را براى بشر کافى ندید و چون همهء امکانات در اختیار طبقهء مرفه و ثروتمند بود، بىنیازى از همهء اینها را تبلیغ کرد. دینآوران هنرها را ممنوع کردند. موسیقى و آواز طربانگیز منع شد، مگر قرائت قرآن. اینگونه شد که نقّالى حالت آوازى خود را از دست داد و همراهى ساز را ترک کرد. رقص طرد شد. شبیهسازى و نقاشى حرام شد. شعر از آنجائىکه در آغاز در مدح مستبدان و یا ستایش پیامبران گفته مىشد، آزاد ماند و علوم ادبى کمکم ریشه دوانید. جنبههاى نظرى موسیقى خود را پشت علوم وسیع شرعى پنهان ساخت و جنبهء عملى آن بهصورت اذان و قرائت قرآن و نوحهگرى درآمد. اما هنرهاى جمعى مثل نمایش - اگر هم بود - از بین رفت؛ و یا شکل هیئتهاى مذهبى بهخود گرفت و یا بهصورت بازىهاى دستهجمعى دورهگرد سرگردان ماند و یا به شکل فردى درآمده و از بین رفت.
از زمانىکه شیعه مذهب رسمى حکومت ایران قرار گرفت، نوعى ثبات مذهبى و سیاسى پدید آمد و وجه اشتراکى میان مرثیهخوانان ایجاد شد و این آغاز دورهاى است که در ادامهء آن عوام نمایش مذهبى را رسمیت دادند و در کنار آن نمایش غیرمذهبى را دورادور همراه داشتند. تعزیه که محصول یک نظام زمیندارى - ایلى بود و ریشه در دورههاى باستان و به سوگنشستنها داشت رایج شد. تعزیه از عزادارى آغاز مىکند و از درون یک اندیشهء مسلط مذهبى و از درون اندیشهء باطنگرایى شیعى بیرون مىجوشد، بازیگر تعزیه هم بازیگر است و هم راوى او متن را با حرکت مىخواند. همزمان نقش بازیگر، تماشاگر و راوى را دارد. او یک راویِ معتقد است. خودش را با بازى یکى نمىکند؛ زیرا نقش بسیار دور از دسترس او و تماشاگران است. در این شرایط، نویسنده هم دیگر معنى ندارد و نویسنده تنها یک تنظیمکنندهء ساده است. بازیگر در همان حال که یک نقش را بازى مىکند. براى همان نقش گریه مىکند و ناله سر مىدهد. بازیگر نقشِ ظالم هم براى مظلوم گریه مىکند.
در سرزمینهایى مثل کشور ایران تا زمانىکه مذهب قوىتر از دولت است مردم به حمایت از نمایش مذهبى مىپردازند و تا وقتى که استبداد حاکم است، نمایش غیرمذهبى را با تردید مىنگرند. سیاست، عرف و مذهب سه دیوار قطور را در برابر نمایشگر بالا مىبرند، و نمایشگر چه مىتواند بگوید که با این سه ربطى نداشته باشد و نمایشگر محکوم است و تماشاگر تشنه براى دریافت هنرى حقیقتپرداز و نقاد است. با این توضیحات در مجموع دلایلى که باعث کم رشدى نمایش در ایران شده است عبارتنداز:
- وجود دینهاى یک خدایى که هیچیک نظر خوبى نسبت به نمایش نداشتهاند دینهاى یک خدایى نسبت به دینهاى چندخدایى مثل آنچه در هند و یونان وجود داشت، روحیهء نمایشپذیرى کمترى داشتهاند. در دینهاى چندخدایى اساطیر مذهبى که نمایش در آغاز از آنها مایه مىگیرد، همان قصههاى روابط خدایان با یکدیگر و خدایان با انسان است که تجسم مىیابد. در دینهاى یک خدایى که تصور شبیه براى خدا عین کفر است، براى پیدایش اساطیر مذهبى به گذشت زماین دراز احتیاج است مثل تکوین قصههاى فاجعهء کربلا.
- روحیهء نقادانه نمایش هنرى برا ى خودکامگان و حکومتهاى مستبد، تحملناپذیر بود و آنها تنها به جنبههاى مسخرگى و دلقکى آن تمایل داشتند.
- در دورانهایى که دانش و ادب بکار گرفته مىشد، ادیبان و دانشمندان تحت حمایت اشراف و دربار بودند. ولى نمایش کار ناپسندى بود و اگر هم وجود مىداشت کار مردمان عامى بود و علىالخصوص که از طرف مذهب و حامیان آن نیز بهخوبى یاد نمىشد.
تعزیه که محصول یک نظام زمیندارى - ایلى بود و ریشه در دورههاى باستان و به سوگنشستنها داشت رایج شد
- براى آنکه نمایش بین طبقات پایین نفود کند و پرورش یابد، مىبایست تا حدودى دربرگیرندهء تمایلات و آرزوهاى آنان باشد. اما حکومت اغلب امکان بروز این تمایلات را نمىداد و در نتیجه توده مردم هم استقبالى از نمایش نشان نمىدادند.
- تودهء مردم براى حمایت و تقویت نمایش نیاز به قدرت مالى داشتند. جامعه باید چنان مرفه باشد تا بتواند زندگى گروه دیگرى را که به خدمت تفننى مىپردازند تأمین کند. اما پراکندگى شهرها و روستاها و کمى درآمد مانع از این مىشد. چنانچه مىبینیم نمایشگران جز در مواردى اتفاقى از راه نمایش درآمد زندگى خود را تأمین نمىکردند و حرفهء دیگرى داشتند تا با درآمد مختصر آن امکان یک نمایش را ایجاد نمایندو نمایشها بهصورت رایگان عرضه مىشد و یا پرداخت پول از طرف تماشاچى الزامى نبوده است. در چنین جامعهاى امکان پرورش نمایشگران باقى نمىماند و تنها اشکال انفرادى و کمخرج نمایش امکان ادامهء حیات مىیابد.
- در ایران بىثباتى سیاسى و قطع مرتب تداوم فرهنگى بهدلیل یورشهاى مداوم هرگز فرصت کافى براى تکامل و تحول نمایش را باقى نگذاشته است. ضمن آنکه نماش عامیانه خود سیر تحول و تکامل کندى را مىگذراند.
اما آنچه مسلم است اینکه نمایش هرگز از دست عوام خارج نشد و در مرتبهء والایى قرار نگرفت. ثبت نشدن نمایشها خود دلیل این امر است و خود این ثبت نشدن نمایشها مانع از آگاهى صحیح، نسبت به کیفیت نمایشها مىشود و ما امروزه نمىدانیم که نمایش مثلاً هنگام حمله یونانیان یا اعراب در چه مرحلهاى بوده است. اطلاع ما بیشتر از سیر نمایش پس از حملهء مغول است که تا نیم قرن پیش راه تحول در مسیر نمایش غیرمذهبى را ادامه داد. اما با هجوم فرهنگ غرب این تکامل متوقف ماند و حرکتى تازه آغاز شد. حرکت بهسوى نوع تازهاى از تئاتر. تئاترى با مفاهیم اجتماعى - عینى و واقعگرا. در این فضاحت که تئاتر غیرسنتى ایران متولد مىشود و آغاز مىکند.
بخش هنری تبیان
منبع: مجله الکترونیکی ویستا