تبیان، دستیار زندگی
طبیعتا همه‌ ما از سینمای کلاسیک لذت می‌بریم نه فقط از آثاری که تا اواخر دهه‌ 50 عرضه شدند و از لحاظ زمانی هم کلاسیک محسوب می‌شوند بلکه از آثار دهه‌های 60 و 70 که اوج سینمای «‌آشتی با واقعیت»اند.
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

زمان از دست رفته‌ سینمای بدنه


طبیعتا همه‌ ما از سینمای کلاسیک لذت می‌بریم نه فقط از آثاری که تا اواخر دهه‌ 50 عرضه شدند و از لحاظ زمانی هم کلاسیک محسوب می‌شوند بلکه از آثار دهه‌های 60 و 70 که اوج سینمای «‌آشتی با واقعیت»اند.

سینما

چرا؟ چون در ما حس نوستالوژیک تولید می‌کنند؟ این حس از کجا می‌آید؟ آیا این دریافت، دریافتی صرفا شاعرانه از عینیتی قابل «توصیف و واگویی» نیست؟

شخصاً از سینمای روز جهان - مگر معدودی - لذت نمی‌برم و اگر اقتضای به‌روز بودن نباشد ترجیح می‌دهم چندباره، همان قدیمی‌ها را ببینم و برای خودم هم این وضعیت را به شکلی غیرشاعرانه قابل درک کرده‌ام. من با «حرکت» در این سینما مشکلی ندارم با «تکنولوژی» ساخت، مشکل ندارم حتی با «ایده»ها هم! مشکلم با «زمان» است. مدت‌هاست به این نتیجه رسیده‌ام که آن چه روایت را دلپذیر می‌کند نه شخصیت نه وضعیت نه مکان، بلکه زمان روایت است که بدون در نظر گرفتن اهمیت کاربردی آن، سه گزاره دیگر به سرعت اهمیت خود را - در روند جذب مخاطب - از دست می‌دهند و «افزایش سرعت روایت» نمی‌تواند جایگزین مناسبی برای خلاء حضور«زمان محبوس در روایت» باشد.

آن چه آثار جدید را برابر آثار کلاسیک بازنده اعلام می‌کند و حتی پروپاقرص‌ترین طرفداران‌شان را هم وادار به تمجید آثار قدیمی‌تر، درواقع غیاب آن اتمسفری‌ است که «حس زنده زمان»، به ما می‌داد و می‌دهد در آثار کلاسیک؛ چیزی که فراتر از جلوه‌های ویژه‌ حیرت‌انگیز یا حرکت‌‌های مرعوب‌کننده دوربین یا حتی صدای دالبی یا سینمای سه‌بعدی، ارتباط بی‌فاصله با واقعیت را طراحی، اجرا و به مخاطب تحمیل می‌کند.

آثار موفق این سال‌ها کدام‌اند؟ تارانتینو برای «جعل زمان» در آثارش متوسل می‌شود به گفتارهایی که در سینمای کلاسیک، جزء دورریختنی‌ها محسوب می‌شدند. آن قدر این کار را ادامه می‌دهد تا از تضاد این ضایعات زبانی با «سرعت روایت»،«توهم زمان» تولید شود. «قصه‌های عامه‌پسند» به همین دلیل به عنوان نخستین اثر کلاسیک عصر جدید شناخته می‌شود. جارموش به همان شیوه قدیمی متوسل می‌شود و با کاستن از سرعت روایت، به «زمان تفسیر کننده و تعمیم‌دهنده»دست می‌یابد. «گوست‌داگ» را می‌توان نمونه آرمانی این «بازگشت به همان شگردهای قدیمی» دانست.

«ای برادر، کجایی؟» نمونه جالب توجهی از این شگرد است. کریستوفر نولان حتی از این شگردها هم درمی‌گذرد و زمان را به مقصد و شخصیت و وضعیت روایت بدل می‌کند. «آغاز» نقطه‌ غایی این موفقیت است.

برادران کوئن از یک سو به روایت سرعت می‌بخشند و از سوی دیگر با محدود کردن «مکان» و نشان دادن جزء به جزء آن،یک «چرخه» می‌سازند که زمان در آن محبوس است. «ای برادر، کجایی؟» نمونه جالب توجهی از این شگرد است. کریستوفر نولان حتی از این شگردها هم درمی‌گذرد و زمان را به مقصد و شخصیت و وضعیت روایت بدل می‌کند. «آغاز» نقطه‌ غایی این موفقیت است.

سینمای بدنه ایران در سه دهه‌ اخیر تحولات زیادی را پشت سر نهاده و درحد امکانات معدود و محدودش از سینمای پرسرعت و کم‌زمان این سال‌ها تبعیت کرده است. تکنولوژی‌اش هنوز نتوانسته به رقابت با سینمای اروپا یا امریکا بپردازد پس چرا از آن چه که دیگران آرزو دارند [زمان!]‌بری شده و این وسط در بلاتکلیفی، هر دو نوع مخاطب کلاسیک و نوی خود را به دو دلیل متضاد با هم [خلاء زمان و خلاء تکنولوژی روز] از دست داده ‌است. این تنها ، مشکل فیلمنامه‌نویسان سینمای بدنه ایران نیست چرا که در در دهه‌های 40 و 50 و60 وضع فیلمنامه‌نویسی در این سینما آن قدر درخشان نبود که بشود به «خلق زمان ساختاری شده» اشاره کرد.

مشکل سینمای فعلی بدنه ما این است که چه در کارگردانی چه در بازیگری،متأثر از سینمای غرب،عمل می‌کند و حالا که آن‌ها از «زمان» بری شده‌اند به مدد تکنولوژی، این‌ها هم فکر می‌کنند باید همان راه را بروند بی مدد تکنولوژی! معنای «باخت» در این دو سینما با هم متفاوت است. سینمای بدنه غرب به تاریخ می‌بازد سینمای بدنه‌ ما، هم به تاریخ هم به مخاطبان!

بخش سینما و تلویزیون تبیان


منبع:خبرآنلاین