خونبها[1]
ای توتیای دیدهی جان، خاك پای تو! | |
عالم، رهین منّت بیانتهای تو | |
حجّاج راه كعبه گرفتند و عاشقان | |
دارند هم چنان، هوس كربلای تو | |
شاها! چرا نظر به عنایت نمیكنی؟ | |
آخر نیام مگر من مسكین، گدای تو؟ | |
ما غیر خویشتن شدهایم از غمت اگر | |
«بیگانه باید از دو جهان، آشنای تو»* | |
جز آن كه در رهش بگذشتی ز ماسوا | |
چیزی ز ماسوا نبُوَد خونبهای تو | |
ای در ره حقیقتِ دین، تشنه داده جان! | |
ریزم ز دیده اشك، به بزم عزای تو | |
آری؛ چكد ز دیده سرشكم به روی زرد | |
امّا نه بر مصائب بیمنتهای تو | |
زین روی گریه میكنم، ای شه! كه چون منی | |
خود بر تو شیعه داند و گرید برای تو |
* این مصراع وامی از «نیّر تبریزی» است.
عابد، محمّد عابد تبریزی"
سرختر از سرخ[2]
این چه خروشی است؟ این چه معمّاست؟ | |
در صدف دل، محشر عظماست | |
سوز چه عشقی است؟ شور به پا كرد | |
زخم چه داغی است؟ این همه زیباست! | |
«محتشم» از دور، بانگ برآورد: | |
باز چه شوری است؟ باز چه غوغاست؟ | |
عشق مكرّر، گفت به آن قوم: | |
تشنهی خنجر، حنجرهی ماست | |
رأس شهیدان، بر سر نیزه است | |
دست علمدار، بر لب دریاست | |
این كه پریشان، بر لب گودال | |
مویهكنان است، حضرت زهراست | |
زردتر از زرد، عقل زمین خورْد | |
سرختر از سرخ، عشق به پا خاست |
سعیدی راد، عبدالرّحیم
سالشصت و یك[3]
روییدن هلال كه كمكم شروع شد | |
در نبض واژهها، تپش غم شروع شد | |
بغض زمان شكست و دل آسمان گرفت | |
اشك زمین ز چشمهی زمزم شروع شد | |
عالم دوباره، رنگ قیامت گرفته است | |
شاعر بخوان، قیامت عالم شروع شد | |
«باز این چه شورش است» كه در جان عالم است؟ | |
«باز این چه شورش است»، محرّم شروع شد | |
سال تولّد غم او، شصت و یك نبود | |
با گریههای توبهی آدم شروع شد | |
قرآن گشودهایم، برای تلاوتش | |
از ابتدای سورهی مریم شروع شد | |
از كاف و ها گذشت و سوی یا و عین رفت | |
با صاد صبر، نالهزنان تا حسین رفت |
مؤمنینژاد، میثم"
تابش سر[4]
ای در غم تو ارض و سما خون گریسته! | |
ماهی در آب و وحش به هامون گریسته | |
وی روز و شب به یاد لبت، چشم روزگار | |
نیل و فرات و دجله و جیحون گریسته! | |
از تابش سرت به سنان، چشم آفتاب | |
اشك شفق به دامن گردون گریسته | |
در آسمان ز دود خیام عفاف تو | |
چشم مسیح، اشك جگر خون گریسته | |
با درد اشتیاق تو در وادی جنون | |
لیلی بهانه كرده و مجنون گریسته | |
تنها نه چشم دوست به حال تو اشكبار | |
خنجر به دست قاتل تو، خون گریسته | |
آدم پیِ عزای تو از روضهی بهشت | |
خرگاه درد و غم زده بیرون گریسته | |
گر از ازل تو را سرِ این داستان نبود | |
اندر جهان ز آدم و حوّا نشان نبود |
نیّر تبریزی
بخش ادبیات تبیان
منابع:
[1] مهر در شفق، ص 170 و 175 (شعر فوق تركیب غزل و قطعهای از استاد عابد است).
[2] ساعت به وقت دلتنگی، ص 8 ـ 47.
[3] دستنوشتهی شاعر.
[4] دیوان نیّر تبریزی "نیّر تبریزی" ، ص 130.