مشق سقّا[1]

لب خشكیدهی من ساحل و این دیده چون دریاست | |
میان موج این دریا، جمال دلبرم پیداست | |
قلم، تیر است و جوهر، خون و دفتر، وادی علقم | |
در این دفتر، هماره مشق سقّا، سیّدی مولاست | |
شده فرقم دو تا امّا كلام من، یكی باشد | |
كه جان رفت و هنوزم، نام جانان، ذكر این لبهاست | |
بیا، مولا! شده آبآور طفلان، تماشایی | |
علمدار سپاهت در كنار علقمه، تنهاست | |
بُوَد روی تو قبله، موجِ خون، سجّادهی سقّا | |
ولی مُهر نمازم، خاك پای مادرت زهراست |
حسینی، سیّد محسن"
ختم دو دست[2]
به روی سینهی تو، جای بوسه حتّی نیست | |
وَ زخم خوردهتر از پیكرت، در این جا نیست | |
چه فكر میكند این جوی چشمْتنگ و خسیس؟ | |
سرابِ بركهی كوچك، حریف دریا نیست | |
به روی مشك نوشتی كه آب میخواهی | |
به گوش علقمه گفتی كه آب آیا نیست؟ | |
نگاه سرد تو میگفت، ناامید شدی | |
وَ خون سرخ تو میگفت، زرد، زیبا نیست | |
چرا فرات به پای تو، راه باز نكرد؟ | |
نفوذ حرف تو، كمتر ز امر موسی نیست | |
كسی برای دو دست تو، ختم میگیرد | |
كسی كه گریهی او، مثل گریهی ما نیست |
جعفری، رضا"
مطلع نورین[3]
دعوی شورافكنی دارد قلم | |
قصّهی ناگفتنی دارد قلم | |
یادم آمد باز، شور كربلا | |
قصّهی یوم نشور كربلا | |
چون ز اخوان وفادار حسین | |
مانْد عبّاس علمدار حسین | |
بیرق همّت به كف، از جای خاست | |
از شه لبتشنه، اذن جنگ خواست | |
چون مصیبتدیدگان دردمند | |
زآن دو یار یكدل، افغان شد بلند |
â–،â–،â–،
شاه فرمود: ای علمدار رشید! | |
اذن جنگ از من مدار اكنون امید | |
ترك جان از یار جانی، مشكل است | |
بیتو یك دم زندگانی، مشكل است | |
كاروان رفت و جرس در قال و قیل | |
كای ز همراهان! به دنبال، «الرّحیل» | |
من، خلیل؛ این دشت، قربانگاه من | |
ای ذبیح من! بیا همراه من | |
دست و تیغ از خون دشمن، رنگ كن | |
پشت بر پشت برادر، جنگ كن | |
پس امام تشنهكام اهل راد | |
با برادر شد مهیّای جهاد | |
هر یكی با خواهری در شور و شین | |
زینب و كلثوم، عبّاس و حسین | |
مهر و مه شد پردهپوش از اهل بیت | |
رفت تا گردون خروش از اهل بیت | |
دافع ظلمت شدند از جانبین | |
مطلع نوریْن، عبّاس و حسین | |
هر یك از یك سوی لشكر، چون نهنگ | |
غوطهور گردید در دریای جنگ | |
زد شرر در خرمن كوفی به تیغ | |
جان گرفت از جسم شامی، بیدریغ | |
دست و تیغ، این در یمین افراختی | |
آن تزلزل در یسار انداختی | |
در نبرد قبطیان، ای «جوهری»! | |
بود آن موسی و هارون، دیگری |
جوهری، میرزا محمّدابراهیم مروزی"
قبلهی قبیله[4]
آسمانها، سوگوار کیستند؟ | |
خیمهها، چشمانتظار کیستند؟ | |
باغبانِ غنچههای یاس کو؟ | |
بچّهها! آخر عمو عبّاس کو؟ |
â–،â–،â–،
ای برادر! این منم، عبّاسِ تو | |
تا که هستم زنده، دارم پاس تو | |
آمدم اهل تو را یاری کنم | |
تا سپاهت را علمداری کنم | |
هین! مباد اهل حرم در تاب و تب | |
من بمانم زنده و تو تشنهلب | |
رخصتم دِه تا دل از جان برکنم | |
حمله آرم، خیل دشمن بشکنم |
â–،â–،â–،
آه! از آن ساعت که فخر کائنات | |
مشک را پُر کرد از آب فرات | |
آب را در مشت خود کرد و نخورْد | |
سمت خیلِ تشنگانش خواست بُرد | |
در فرات افتاد آنجا عکسِ ماه | |
آه! ای عبّاس!...، ای عبّاس!... آه! | |
قطرهقطره آب از مُشت تو ریخت | |
خون شد و از لای انگشت تو ریخت | |
نیزهها، سمت قدش، مایل شدند | |
بین عبّاس و حرم، حایل شدند | |
ارغوانی شد همه روی زمین | |
تا که ماه افتاد از بالای زین | |
ماه بر خاکِ عطش، جان داده بود | |
بازوی باران به خاک افتاده بود |
میرزایی، محمّدسعید"
پی نوشت:
[1] دستنوشتهی شاعر.
[2] سواد آینه، ص 6 ـ 115.
[3]. طوفانالبكا، ص 3 ـ 282 (51/ 18).
[4]. دستنوشتهی شاعر (13/ 13).
انتخاب شعر:جواد هاشمی بخش ادبیات تبیان