عصر پساسواد

قدم به عصر پساسواد گذاشتهایم. مردم کمتر و کمتر میخوانند و این حقیقتی کتمانناپذیر است. ماجرا صرفا محدود به ما ایرانیان نیست، که قرنهاست در عرصه تولید و مصرف متن هرگز افتخارآفرین نبودهایم، قرنهاست نویسندگان و شاعرانمان را به صلابه کشیدهایم و دولتهامان مردم را از خواندن رماندهاند. در همان بخش از جهان که به غرب مشهور است و کانون بیبدیل تولید و مصرف متن، علیالخصوص متون جدی و ماندگار است، نشانههای عصر پساسواد بیداد میکند. امروز دیگر عامه مردم برای دریافت اطلاعات، تلویزیون را به روزنامه ترجیح میدهند و حتی برای سرگرم شدن سینما را به رمان. دریافت مردم از جهان پیرامون روزبهروز بصریتر میشود و تعداد کسانی که کلمه را قدر نهند و به قدرت کلمه ایمان داشته باشند، روز به روز کمتر. نشانههایش آنقدر روشن است که نیاز به بازگویی ندارد. در تجربه شخصی همه ما حجتهای متعددی برای این مدعا یافت میشود. مخاطبان بالقوه نویسندگان روزبهروز کاهش مییابد و این کاهش بیشک با ظهور نسلهای بعدی خوانندگان محرزتر خواهد شد. کافی است نگاه کوتاهی بیندازیم به بچههایی که دور و برمان در حال رشدند. قهرمانان کودکی و نوجوانی نسل ما ژول ورن و الکساندر دوما بودند و شخصیتهای محبوب آن سالها کاپیتان نمو و دارتنیان، که اقتباس از رمانهایی استخواندار بودند. کارتونهایی که زندگیمان را شکل میدادند اقتباس از جزیره اسرارآمیز ژول ورن بود و بازسازی خانواده سوییسی رابینسون. امروز گیمهای عجیب و غریب کامپیوتری ذهنها را میسازند و کارتونهای علمی تخیلی شرق آسیا، با آن روایتهای سست و فانتزیهای ابلهانه، مهمترین شکلدهندگان به تخیل نسلهای آینده شدهاند. بیشک آنان که در کودکی زندگیشان را وقف گیم و کارتون ژاپنی کردهاند، به کار به ظاهر کسالتبار و خستهکننده رمان خواندن روی نخواهند کرد، مگر آنکه حادثهای رخ دهد و زندگیشان زیر و رو شود.
از نوستالژی نباید ترسید. از گفتن اینکه کودکی ما به لحاظ امکان مواجهه با کالای خوب فرهنگی پربارتر از زندگی بچههای امروز بود، نباید ترسید. به محض طرح چنین بحثهایی، همگان زبان در قفا میگیرند مبادا به پیر شدن و عقب ماندن از قافله علم و تکنولوژی و سردرنیاوردن از عظمت کامپیوتر، چهبسا به خشکمغزی و نخوت متهم نشوند. اما زوال فرهنگی رخ داده است و محسوس است. بحث فقط بر سر تفاوت نسل ما و نسل آنها و دفاع از نسل من در برابر نسل جوان نیست، که ایدئولوژی محبوب سالخوردگان برای حفظ موضعشان است و بخشی از چانهزنیشان برای بازگشت به عرصه عمومی. نمونه دیگرش تغییر کیفیت سریالهای تلویزیونی است: هر عقل سلیمی فاصله «هزاردستان» و «سربداران» و «سلطان و شبان» و «روزی روزگاری» را با چیزهایی که به اسم سریال این روزها از تلویزیون پخش میشود و رواجدهنده مبتذلترین روایات و خرافات است، درک میکند.
تکلیف نویسنده در این بین چه میشود؟ در شرایطی که او روز به روز بیشتر خوانندگانش را از دست میدهد، کجا باید بایستد و چه باید بکند؟
از غر زدن و ناله سر دادن نباید ترسید. صراحتا باید نشان داد که بحث صرفا بر سر تغییر فضا و دگرگون شدن شیوه زندگی و «نسل ما، نسل آنها» و امثالهم نیست. غنای فرهنگی، سیاسی، اجتماعی زندگی، حداقل برای ما که در این گوشه از جهان زندگی میکنیم، به طرز هولناکی کاهش یافته است.
تکلیف نویسنده در این بین چه میشود؟ در شرایطی که او روز به روز بیشتر خوانندگانش را از دست میدهد، کجا باید بایستد و چه باید بکند؟
دو راه برای نویسنده قابل تصور است: یا جذب این انقلاب تکنولوژیک، این فرهنگی شدن تمامعیار هنر و ادبیات شود، متن را رها کند یا به خدمت تصویر درآورد (فیلمنامهنویسی برای سینما و تلویزیون رایجترین شکل این پا پس کشیدن و جذب است. نوع دیگرش، که البته برای فرنگیها ملموستر است، رمان نوشتن به شیوهای است که به کار اقتباس سینمایی بیاید.) در این صورت بیشک چیزی از ادبیات به عنوان پدیدهای مستقل و قائمبه ذات باقی نخواهد ماند. متن طفیلی تصویر خواهد شد و مثل بسیاری چیزهای دیگر که روزی متولد شدند و روزی مردند، ادبیات نیز برای آیندگان به خاطرهای از مردمانی عجیب و غریب بدل خواهد شد؛ مردمانی که آنقدر وقت و حوصله و اعصاب داشتند که عین دیوانهها مینشستند و کتاب میخواندند. میشود نسلهای بعد را تصور کرد که با خود میگویند، مگر کتاب چه بود جز چیزی بدون رنگ و جلوههای بصری؛ مشتی کلمه که هزاران بار با منطق یکسانی تکرار میشوند تا کاری را بکنند که سینما، یا خدا میداند چه پدیده دیگری که در آینده سر و کلهاش پیدا شود، به طرفهالعینی انجام میدهد.
راه دیگر، ایستادگی و تلاش برای یافتن ابزارهای نوین بیان است؛ باقی ماندن همچون علفی هرز در بین این بوستان خوشآب و رنگی که روز به روز پرگلتر و چشمنوازتر میشود. کار علف هرز مختل کردن این زیبایی صوری و نشان دادن تناقضی است که طبیعت را از آن گریزی نیست. ایستادگی نویسنده در حکم اصرار اوست بر انگشت نهادن بر غدههای چرکینی که باغبانان عرصه عمومی با رنگ و لعاب و گل و بلبل سعی در پوشاندنش دارند. فعلا که دور دور باغبانها و گلهاست و علفهای هرز برای بقا کار سختی در پیش دارند.
بخش ادبیات تبیان
منبع: روزنامه شرق- امیر احمدیآریان