تبیان، دستیار زندگی
حركت مان آغاز شد. شوق دیدار دوستانم در سوسنگرد، مرا هوایی كرده بود. به یاد مقاومت آن ها در تنهایی افتادم و قطره اشكی از چشمانم سرازیر شد. به یاد رزمندگان ارتشی افتادم كه در سوسنگرد بودند. ستوان فرجی و ستوان اخوان. آن ها با بدن مجروح بارها با من تماس گرفتن
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

سوسنگرد به روایت چمران


حركت مان آغاز شد. شوق دیدار دوستانم در سوسنگرد، مرا هوایی كرده بود. به یاد مقاومت آن ها در تنهایی افتادم و قطره اشكی از چشمانم سرازیر شد. به یاد رزمندگان ارتشی افتادم كه در سوسنگرد بودند. ستوان فرجی و ستوان اخوان. آن ها با بدن مجروح بارها با من تماس گرفتند. سه روز بود كه غذایی گیرشان نیامده بود. اما هرچه اصرار كردم حاضر نبودند از دكان یا مغازه ای مایحتاج خود را بردارند


سوسنگرد به روایت چمران

روز 26 آبان ماه سال 59 دكتر چمران كه فرماندهی نیروهای چریكی نامنظم را بر عهده داشت برای آزادی سوسنگرد وارد عمل شد.تانك های دشمن در خط «ابوحمیظه»سنگر گرفتند. دشمن این منطقه را زیر آتش قرار داده بود. گلوله های توپ در گوشه و كنار به زمین می خورد. دكتر چمران صبح زود با نام خدا حركت را آغاز كرد.

تعداد زیادی از نیروها محافظت از جاده حمیدیه به ابوحمیظه را بر عهده داشتند. دكتر چمران در خاطراتش می نویسد: «حركت مان آغاز شد. شوق دیدار دوستانم در سوسنگرد، مرا هوایی كرده بود. به یاد مقاومت آن ها در تنهایی افتادم و قطره اشكی از چشمانم سرازیر شد. به یاد رزمندگان ارتشی افتادم كه در سوسنگرد بودند. ستوان فرجی و ستوان اخوان. آن ها با بدن مجروح بارها با من تماس گرفتند. سه روز بود كه غذایی گیرشان نیامده بود. اما هرچه اصرار كردم حاضر نبودند از دكان یا مغازه ای مایحتاج خود را بردارند، آن هم بدون اجازه رسمی حاكم شرع. با حاكم شرع صحبت كردم.حاكم شرع به شرط نوشتن صورت حساب ها، اجازه برداشتن مایحتاج شان را صادر كرد. بالاخره پس از سه روز گرسنگی وارد مغازه شده و پس از نوشتن فهرست مایحتاج ضروری خود، آن را برداشته بودند.

آن روز تیمسار فلاحی مسئولیت هماهنگی نیروهای ارتشی را بر عهده داشت. در این حمله تیپ 2 زرهی و گردان 148 پیاده، پشتیبان دكتر چمران و بسیجیان بودند. دكتر چمران خوب می دانست كه در آن شرایط، فقط تیمسار فلاحی می تواند ارتش را برای پشتیبانی از آن ها به حركت درآورد. او تصمیم داشت با گروه های چریكی حمله به سوسنگرد را آغاز كند و جنگ را از حالت تعادل خارج سازد. محركی لازم بود تا این تعادل را به هم بزند و دشمن را از سوسنگرد بیرون كند.

 نیمی از راه ابوحمیظه به سوسنگرد را طی كرده بودیم، هر لحظه به سرعت خود اضافه می كردیم، ناگهان متوجه تانكی شدم كه از طرف شمال و زیر رود كرخه به سرعت به طرف ما می آمد.

این محرك همان نیروهای چریك و رزمندگان بی باكی بودند كه با شجاعت، برای شهادت به صحنه آمده بودند. چمران شروع به سازماندهی نیروهایش كرد. گروه بختیاری، بیشترشان از صنایع دفاع بودند. دكتر چمران آن ها را از جنگ كردستان می شناخت، گروه فداكاری كه تجربه نبرد هم داشت. چمران آن ها را مسئول جناح چپ كرد. آن ها 90 نفر بودند. گروه دوم متشكل از بومی ها و محلی ها بودند. مسئولیت آن ها با محمدامین هادوی بود. آن ها از طرف چمران ماموریت داشتند از كنار رودخانه كرخه، كه كانال كم عمقی هم برای مخفی شدن داشت، مسیر را پیموده و از شمال شرقی وارد سوسنگرد شوند. این گروه موفق شد خود را زودتر از گروه های دیگر به شهر برساند. اما گروه سوم به طور مستقیم تحت فرماندهی دكتر مصطفی چمران بودند. آن ها نیروهای نیرومندی بودند. چمران قصد داشت با گروه خود، از میان دو گروه چپ و راست به طور مستقیم وارد سوسنگرد شود، این در حالی بود كه جاده ابوحمیظه به سوسنگرد توسط توپخانه عراق كوبیده می شد. دكتر چمران نیروهایش را تقسیم كرد. چند نفر را 300 متر جلوتر فرستاد. چند نفر از چپ و عده ای هم از راست حركت كردند. دكتر چمران دوباره در خاطراتش می آورد: نیمی از راه ابوحمیظه به سوسنگرد را طی كرده بودیم، هر لحظه به سرعت خود اضافه می كردیم، ناگهان متوجه تانكی شدم كه از طرف شمال و زیر رود كرخه به سرعت به طرف ما می آمد.به نیروهایم فرمان دادم كه سنگر بگیرند. در همین حال یكی از نیروها را با آرپی جی به شكار تانك فرستادم. تانك لحظه ای از سرعت خود كم كرد. انگار متوجه نیروهای ایرانی شده بود. بعد از گذشت لحظاتی، ناگهان بر سرعت خود افزود و با حداكثر سرعت از روی جاده سوسنگرد گذشت و به طرف جنوب گریخت و تلاش آرپی جی زن برای شكار آن ناكام ماند.

سوسنگرد به روایت چمران

در آن لحظات، صحنه نبرد ساكت و آ رام بود. چمران در یك كیلومتری جنوب جاده تانك ها و ماشین های دشمن را دید كه آشفته بودند. توپخانه ارتش تحركی از خود نشان نمی داد. حتی از بالگردها هم كه صبح زود فعالیت خوبی داشتند خبری نبود. تنها گاهی تانك های دو طرف گلوله ای به سمت هم شلیك می كردند. چمران احساس خطر كرد. عراقی ها هنوز آرایش جنگی به خود نگرفته بودند و اگر این طور می شد، به راحتی می توانستند ارتش ایران را در هم بشكنند. دكتر چمران در این شرایط یادداشتی برای تیمسار فلاحی می نویسد كه خواندنی است. متن نامه چنین است:

« 1-هرچند زودتر توپخانه ما، دشمن را بكوبد و ساكت نباشد 2 -بهترین فرصت برای هلی كوپتر هاست. هرچه زودتر بیایند و مشغول شوند، ضمنا، اگر ممكن است هواپیماهای شكاری هم بیایند. 3-از گروه خود من، هرچه تفنگ 106 و موشك تاو در ابوحمیظه وجود دارد، فوری جلو بیایند. 4-نیروهای پیاده هرچه زودتر برای تسخیر شهر بیایند. 5 -تانك های گردان 148 هرچه زودتر جلو بیایند و تانك های دشمن را اسیر كنند».

تیمسار فلاحی یك تفنگ 106 به فرماندهی حاجی آزادی كه از بسیج شیراز آمده بود جلو فرستاد. او توانست شش تانك شكار كند. یك دسته موشك انداز تاو هم به مسئولیت مرتضوی كه هفته قبل تعلیماتش را در مدرسه به پایان برده بود 12 تانك دشمن را شكار كرد. جنگ به نحوی پیش می رود كه نیروهای تن به تن به مبارزه می پردازند.

موشك آرپی جی كم است و در این شرایط با كمال تعجب نیروها با ابزار «الله اكبر» به سمت دشمن یورش می برند. دكتر چمران در این نبرد تن به تن مجروح شد. این شهید با پای مجروح چنین راز و نیاز كرد: «ای پای عزیز، ای كه همه عمر وزن من را تحمل كردی و از كوه ها، بیابان ها و راه های دور گذرانده ای، اكنون كه ساعت آخر من است، از تو می خواهم كه با جراحت و درد مدارا كنی و مثل همیشه چابك و توانا باشی و مرا در صحنه نبرد خوار نكنی...

موشك آرپی جی كم است و در این شرایط با كمال تعجب نیروها با ابزار «الله اكبر» به سمت دشمن یورش می برند. دكتر چمران در این نبرد تن به تن مجروح شد. این شهید با پای مجروح چنین راز و نیاز كرد: «ای پای عزیز، ای كه همه عمر وزن من را تحمل كردی و از كوه ها، بیابان ها و راه های دور گذرانده ای، اكنون كه ساعت آخر من است، از تو می خواهم كه با جراحت و درد مدارا كنی و مثل همیشه چابك و توانا باشی و مرا در صحنه نبرد خوار نكنی...»

به راستی هم ، چنین شد. دكتر چمران می نویسد:«در مقابل رگبار گلوله ها جا به جا می شدم، در همین حال از پشت برجستگی تل خاك كه جایگاه مطمئنی برایم شده بود متوجه سمت چپ شدم، در فاصله 20 متری ام چند نفر زانو زده و به طرفم نشانه گرفته بودند. لباس نظامی تن شان نشان از نیروهای مخصوص داشت. به سرعت روی زمین خوابیدم و با یك رگبار آن ها را بر زمین غلتاندم. بعد فوری خود را به طرف دیگر برجستگی انداختم. در طرف راست هم نیروهای زیادی جمع شده بودند. عده زیادی هم داخل تونل زیر جاده، به طرفم تیراندازی می كردند. گاه گاهی رگباری به سوی آن ها می گرفتم و آن ها عقب می رفتند... سرانجام فرمانده عراقی ها، دستور عقب نشینی صادر كرد».

سوسنگرد به روایت چمران

سوسنگرد آزاد شد

پس از عقب نشینی عراقی ها دكتر چمران كه در شرایط بدی قرار داشت چند بار «عسگری » را صدا كرد و فهمید كه خوشبختانه او هنوز زنده است. عسگری با آمبولانس عراقی دكتر چمران را به سمت بیمارستان آورد.

ساعت 12 بود و گروه های دیگر برای آزادسازی سوسنگرد به آن طرف می رفتند. دكتر چمران و عسگری در راه و در میانه راه ابوحمیظه، تیمسار فلاحی را دیدند. او از دیدن آن ها تعجب كرد. بعد چمران را بوسید و گفت: از دوستان چمران شنیده كه مجروح و اسیر عراقی ها شده است.

دكتر چمران اعتقاد داشت آزادسازی سوسنگرد نتیجه همكاری و هماهنگی نزدیك بین ارتش، سپاه و نیروهای چریك بود. هیچ یك به تنهایی قادر به تامین چنین موفقیتی نبودند. وحدت بین ارتش و مردم، كارآیی هركدام را چندین برابر كرد و تجربه ای جدید و موفق در تلفیق نیروهای مردمی با ارتش كلاسیك دنیا بود. به این ترتیب، در عاشورای سال 1359 برای دومین بار سوسنگرد از چنگ عراقی ها آزاد شد. رزمندگان ایرانی داخل شهر شدند و خود را به آن هایی كه مقاومت می كردند، رساندند. شور و شادی در همه جا برپا شد. آن ها در مسجد جامع كه مركز دفاع از شهر بود، جمع شدند و به خوشحالی پرداختند. عراقی ها ناكام از تصرف سوسنگرد، در بیرون شهر سنگر زدند. آن ها هیچ وقت نتوانستند دوباره به شهر دست پیدا كنند. سوسنگرد، این شهر جنوبی ایران برای همیشه سرفراز ماند و سربازان و نیروهای داوطلب، دور تا دورش را گرفتند تا گزندی به آن نرسد.

بخش فرهنگ پایداری تبیان


منبع : کیهان