پسر آفتاب

عالمی دارند این پدر و پسر با هم ، که بی کفش های مکاشفه و کوله بار معرفت ، حتی از کنار آن هم ، نمی توان گذشت . پدر حسین است و پسر ، علی اکبر شبیه ترین فرد - خُلقا و خَلقا و منطقا – به رسول الله صلی الله علیه و آله . بنابراین علی اکبر از یک سو، مدرس حوزه ادبی است و از سوی دیگر ، شاگرد اخلاق نبوی .
در منزلی از منازل بین مکه و کربلا ، که بعضی «ثعلبیه » بعضی «عذیب » و بعضی «قصر بنی مقاتل» گفته اند ، امام حسین علیه السلام بر روی اسب به خواب کوتاهی فرو می رود ، چرتی یا قیلوله ای . و سپس ناگاه از خواب می پرد و می فرماید :
ـ «انا لله و انا الیه راجعون و الحمد لله رب العالمین » .
علی اکبر ، که همه جا همرکاب و هم نفس پدر است ، چشم فرو می افکند و می پرسد:
ـ پدر جان ! پدر جان ! هر چه شر و بدی است از شما دور باد ، درخواب چه دیدید که انا لله گفتید و خداوند را ستودید؟
امام حسین علیه السلام می فرمایند :
ـ جان پدر ! اسب سواری دیدم که به ما اشاره می کرد و ندا می داد :
« این قوم با شتاب می روند و مرگ به دنبالشان با شتاب تر.» فهمیدم که آن جان ماست که از مرگ ما خبر می دهد .
این اولین بارنیست که امام حسین علیه السلام خبر شهادت را دریافت می کند . شاهد شهادت انگار از ابتدای خلقت همزاد او بوده است و اکنون در این لحظات آخر، بیشتر خود را می نماید و جلوه گری می کند . اما عکس العمل شنیدن خبر قطعی شهادت ، برای جوانی مثل علی اکبرچه باید باشد ؟! رو می کند به پدر و عرضه می دارد :
ـ مگر نه ، ما به حقیم پدر جان ؟!
پدر می فرماید :
ـ چرا ؛ قسم به آن که بازگشت بندگان به سوی اوست ، ما حق مطلقیم .
دهان شیرین علی اکبر ، چون غنچه ای به این کلام شکفته می شود که :
پس چه باک از مرگ در بستر حقیقت ؟!
پدر ـ حسین علیه السلام ـ به روشنی حظ می برد ، از این کلام عارفانه و عاشقانه ای که از زبان جوان خویش میشنود . نگاه مهربانش را که از آن عشق و تحسین و رضایت می بارد ، به فرزند می دوزد و می گوید :
عزیز دل ! خدا بهترین پاداشی را که فرزندی از پدر گرفته است به تو عنایت کند.
سید مهدی شجاعی
بخش تاریخ و سیره معصومین تبیان
