بگو و بخند
![بگو و بخند](https://img.tebyan.net/big/1390/08/20111119125335601_bbb.gif)
زنگ
مشتری: آ قای تعمیرکار! چرا دیروز نیامدید زنگ در خانه ی ما را درست کنید؟
تعمیرکار: من آمدم، ولی هر چه زنگ زدم کسی در را باز نکرد.
اسم
اولی: اسم بچه تان را چی گذاشتید؟
دومی: رستم، ولی پشیمان شدیم.
اولی: چرا؟
دومی: آخه می ترسیم صدایش کنیم.
جواب
معلم: خیلی مانده تا جواب مساله را پیدا کنی؟
دانش آموز: بله آقا.
معلم: چه قدر؟
دانش آموز: آن قدر که بروم خانه و جواب را از پدرم بپرسم و بیایم.
تقویم
سخنران: ببخشید که زیاد صحبت کردم. آخر من ساعت ندارم.
یکی از مهمان ها: بی انصاف، ساعت نداری تقویم که داری.
![بگو و بخند](https://img.tebyan.net/small/1390/08/20910614717961981931001562309312718920139.gif)
کباب
قاضی: قبول داری که با یک چیز سنگین به سر این گارسون کوبیدی؟
متهم: بله آقای قاضی.
قاضی: آن جسم سنگین چی بود؟
متهم: کبابی که برایم آورده بود.
بخش کودک و نوجوان تبیان
منبع:پوپک
مطالب مرتبط:
![مشاوره](https://img.tebyan.net/ts/persian/QuestionArticle.png)