جوهره هویت ما

زبان فارسی جوهره هویت ماست
زبان نقش بسیار مهمی در تکوین هویت دارد. در کشور ما هم زبان فارسی این نقش را داشته است؛ هم بهدلیل تاریخی بودنش و هم بهدلیل مشترک بودن بین همه اعضای جامعه؛ چه کسانی که فارسی حرف میزدهاند که زبان مادریشان بوده و چه سایر اقوام و اقلیتهایی که زبان رسمیشان زبان فارسی بوده است.
خیلی مواقع عوامل دیگر هویت ایرانی مثل سرزمین یا حکومت دچار تغییر شده یا حتی آداب و رسوم دچار تغییر شده اما آنچه بهنظر میرسد در تمام این دوران تاریخی و فراز و نشیبها و خاطرات تلخ و شیرین باقی مانده، زبان فارسی است.
زبان فارسی از قبل از ورود اسلام رگهها و ریشههایش حفظ شده و در دوران اسلامی نیز این، تداوم پیدا کرده است. بنابراین زبان فارسی عاملی است که ما را سریع ارتباط میدهد به 2000 سال پیش یا حداقل 1500 سال پیش.
طی سدههای مختلف زبان فارسی ساختار اساسیاش تغییر نکرده و بر خلاف سایر جوامع نقشاش در هویت ایرانی خیلی قویتر است.
سیاست کلیای که ما باید به آن فکر بکنیم احتمال تعارضی است که بین زبانهای محلی با زبان ملی یعنی زبان فارسی وجود دارد و بعضاً از ناحیه جریانات تندروی فکری- فرهنگی بهوجود میآید. این تعارض که تحتعنوان سیاست زبانی از آن یاد میشود و نقدهایی که به سیاست زبانی دارند وارد میکنند یکی از چالشهای مهمی است که ما در اینجا داریم.
ما نمیتوانیم نسبت به این چالشها بیتوجه باشیم بنابراین باید سعی کنیم که یک سیاست زبانی متناسب با شرایط را انتخاب کنیم که در این سیاست زبانی در عین احترام و اعتبار زبان فارسی بهعنوان زبان ملی در کنار آن زبانهای محلی هم مورد اعتنا و توجه قرار گیرد.
شکست پیشینی در نجات زبان فارسی
همیشه عدهای هستند که نگران زبان فارسیاند و از ورود لغات بیگانه به آن در هراسند. عدهای در این هراس دست و پا میزنند که نکند زبان فارسی به مرور از میان برود و چیزی از آن «فرهنگ کهن» ما باقی نماند. ادبا و نویسندگان، مراکزی همچون فرهنگستان زبان فارسی و اشخاصی چون کزازیها که سعی میکنند مستقیما به زبان فارسی بپردازند و سعی دارند زبان را بدون میانجی «نجات» دهند، در تصوری موهوم به سر میبرند.
اصولا هر تلاشی برای پر کردن شکاف در واقعیت محکوم به شکست است. نمیتوان تعریف درستی از شکاف و ترک در واقعیت ارائه کرد. زبان سعی دارد امر حقیقی یا همان the real (امر حقیقی لاکان) را که به زبان آمدنی نیست تکه تکه کند و وارد زبان سازد. از این رو زبان در مواجه با واقعیت همواره دارای ترک و شکافی از پیش تعیینشده است. تقریبا تمامی حوزههای زبانی و نمادین به خاطر ترکی که در خود دارند، غیر قابل تعریفاند. آنکه سعی به تعریف و صورتبندی زبان میکند محکوم به ابتذال و پیشپاافتادگی است. آن عده که به تعریف انسان، عشق، زبان و… میپردازند اصولا از این قائده مستثنا نیستند و در نهایت نمیتوانند تعریف جامع و کاملی ارائه دهند و در پایان حتی مجبور به افول از همان درکِ خود از امر مورد تعریف میشوند و تن به تعریفی میدهند که خود نیز آن را در پس ذهن ناقص میدانند.
امر زبان از آن مقولاتی است که نه به تعریف میآید نه حدود و ثقور آن را کسی میتواند تعیین کند. در واقع زبان بر خلاف تصور عمومی وسیله ارتباط میان انسانها نیست، زیرا این وسیله در اختیار انواع حیوانات و کامپیوترها نیز است، اما نمیتوان گفت آنها دارای زبان، به معنی فضایی که دارای ساحتِ زبانی است، هستند. زبان مختص بشری است که تفکر میکند. میتوان گفت زبان با تفکر برابر است. از همین روست که تکامل زبان و اندیشمند شدنِ انسان در یک دوره و هم زمان اتفاق افتاده است. این تصور که ابتدا بشر به تفکر دست یازیده و بعد زبان را برای خود ابداع کرده یا اینکه ابتدا زبانی برای خود داشته باشد و بعد شروع به تفکر کند، کاملا اشتباه است. زبان و تفکر دو امر در هم تنیده است که فکر کردن به هیچ یک به صورت منفرد امکانپذیر نیست. در واقع انسان با زبان فکر میکند و بدون زبان، فکر کردن میسر نیست.

آنچه برسازنده کل ساحت زبانی است، سوء تفاهم است. به این معنا که دلالتهای کلمات و جملهها به هیچ عنوان تنها بر یک امر عینی دلالت نمیکنند و هزاران مدلول در یک کلمه نهفته است. در غیر این صورت، یعنی اگر دلالت کلمات تنها و تنها یک مدلول داشت، آنگاه تفکر و زبان داشتن بیمعنا بود و زبان انسانی هم سطح زبان حیوانات و کامپیوتر میبود. شعر از بارزترین نمونههای سوء تفاهم و معلق شدن زبان است. شعر یکی از مکانهایی است که به وضوح کلمات دلالتهای روزمره را ندارند. اصولا فضای نمادین نوعی سوء تفاهم در خود دارد. این سوء تفاهم نشان دهنده همان شکافی است که وجود دارد. آنکه شکاف را بپذیرد میتواند آن را به عنوان بخشی از زبان قبول کند میتواند با دانستن مختصات آن رفتار مناسبی با زبان بروز دهد. اما او که از شکاف غافل است دچار رنجی مضاعف است رنج پر کردن شکاف. غافل از اینکه هیچ شکافی پر نخواهد شد.
در برخورد دو زبان شکاف زبانی به شدت بارز میگردد. مثل شکاف زبان فارسی که در ترجمه کتب فلسفی یا ادبی آشکار میگردد. گویی هر چقدر سعی کنیم و هرچقدر هم تلاش کنیم مفاهیم فلسفه غرب را به درستی به فارسی برگردانیم، باز شکست را از قبل پذیرفتهایم. اصولا برای همین در مقابل بیشتر واژهها همان عبارت انگلیسی را قرار میدهیم. مترجم حرفهای میداند که نباید شکاف زبانی را پر کند، او به این امر واقف است که باید به همان صورت شکاف را باقی گذارد.
اصولا پر کردن شکافها نشان از امری دولتی و خواستهای دولتی است.
کسانی که سعی میکنند به زبان چنگ بیاندازند و آن را به دست گیرند با این تصور که با تلاش بیشتر میتوانند به آن برسند به بیراهه افتادهاند. زیرا زبان برای این عده همان objet petit aی لاکان است (لاکان تاکید داشت این عبارت به همین شکل در متنها بیاید و ترجمه نشود اما معنی تحت الفظی آن ابژه کوچک a است). این ابژه دست نیافتنی میل desire است. فرد به هر چه میل داشته باشد سعی میکند به آن نزدیک شود نزدیکیاش موجب لذت میگردد اما بیش از اندازه نزدیک شدن با رنجی همراه است که به آن ژوئیسانس گویند. برای همین استفاده واژههای چون «نجات زبان فارسی» یا «تجاوز زبان بیگانه» بیعلت نیست. از این رو هر تلاشی در این جهت تنها به بیراه منتهی میشود. تنها یک راه برای آن باقی میماند و آن هم نزدیک شدن به ساحت زبانی با میانجی است. تنها با میانجی میتوان حیطهای مانند زبان، فرهنگ، و اخلاق را «نجات» داد.
انتقال توجه از وضعیت فعلی به گذشته دور و عدمِ تلاش برای تغییر وضعیت مستقر، چنگ اندازی به آن گذشته از میان رفته، همان میراثِ فرهنگی است.
یکی از، شاید مهمترین، میانجیهایی که میتواند زبان را نجات دهد سیاست است. سیاست میتواند زبان را به اوج برساند و میتواند در عین حال آن را نابود سازد. فرض بگیرید سیاست اشتباه در گذشته باعث میشد کشوری همچون ایران تکه پاره شود و هر بخشی خودمختاری خود را اعلام کند. در آن شرایط این انتظار دور از ذهن نبود که مناطقی زبانها رسمیشان را ترکی، کُردی، عربی و… اعلام میکردند. شاید تنها چند کشور بسیار کوچک با زبان فارسی باقی میماند. آنگاه ضربهای که زبان فارسی میخورد صدها و هزارها برابر بیش از ورود لغات بیگانه به زبان فارسی است.
فرآوری: مهسا رضایی بخش ادبیات تبیان
منابع: همشهری آنلاین، سایت زبان فارسی