هدیه آسمان
مدتی بود كه آسمان خیلی ناراحت و دلگیر بود. چون بهترین دوستش زمین از تشنگی لب هایش خشك بود. نگاهی به باغ انداخت.حال باغ هم مثل زمین بد بود و همچنین چمن ها رنگ زردی گرفته بودند و درختان هم بی تاب و رنگ پریده.
گل ها هم زیبایی خودشان را از دست داده بودند. چشمه ها بی آب.
چون خورشید با تمام نیرویش آب ها را در یك چشم به هم زدنی بخار كرده بود. آسمان خیلی دلش می خواست كه برای زمین و بقیه كاری كند.
ولی نمی دانست چه كند تا این كه یك روز باد را دید. باد با صدای بلند و رسا آسمان را صدا زد؛ سلام دوست خوبم. آسمان با ناراحتی جواب سلام باد را داد.
باد گفت دوست خوبم حالت خوب نیست؟ چه كسی ناراحتت كرد؟ آسمان به باد گفت نگاهی به زمین بیانداز می فهمی ناراحتی من از كجاست.
باد نگاهی به زمین كرد و متوجه ناراحتی آسمان شد. باد به آسمان گفت كه یك آرزویی كنیم و از خدا بخواهیم كه باران را به زمین هدیه كند.
آسمان و باد با هم و با تمام وجودشان از خدا خواستند كه برای شادكردن زمین به ابر بگویند از باران كه در دلش دارد به زمین هدیه كند. ابرهم با تمام سخاوتش دانه های پاك باران را به زمین هدیه داد تا زمین سیراب شود. درختان، گل ها، چشمه ها و چمن ها سرحالی و تازگی خود را به دست آوردند. این جوری بود كه دوستی آسمان با باد و زمین و ابر فقط با یك آرزو همیشگی شد.
بخش کودک و نوجوان تبیان
منبع:روزنامه کیهان
مطالب مرتبط:
پسرکی که خیلی زود عصبانی میشد